ایلنا گزارش میدهد؛
زخمِ ناسورِ بیشناسنامهگی برای زبالهگرد بلوچ/توقیف و اردوگاه، ایستگاه آخر است
نادر مرادزهی، کارگر بیشناسنامهی بلوچ است که به علت نداشتن اوراق هویت، او را به اردوگاه اتباع خارجی میبرند. صد هزار بیشناسنامهی بلوچ در شرایط مشابهی هستند و از حقوق مدنی و اجتماعی محرومند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، هزاران سیستانی و بلوچستانی بدون شناسنامه در کشور داریم. «شهروندانی» که هیچ اوراق هویتی برای اثبات تعلقشان به این آب و خاک ندارند و از همین رو «حقوق مدنی» و شهروندی به آنها تعلق نمیگیرد. شهروندانی که نمیتوانند ثابت کنند ما هم ایرانی هستیم؛ ما هم زیر همین پرچم و روی خاک همین وطن زندگی میکنیم. مردمانی از جنس خاک و نخل و کپر که در حاشیه شهرهای سیستان و بلوچستان چشم به دنیا گشودهاند؛ مردمانی وارث دردِ «بیشناسنامهگی».
«نادر مزارزهی» یکی از همین افراد است؛ نادر فرزند خدابخش و پدر دو فرزند خردسال؛ نادر، فرزندِ پدری بیشناسنامه و پدر بیشناسنامهی دو فرزندِ بدون هویت؛ زبالهگردیست که به خاطر بیکاری و فقر از زاهدان خودش را به سمنان رسانده و «نان شب» را از سطلهای زبالهی مردم سمنان بیرون میکشد. زاهدان آنقدر درگیر ناداری و محرومیت است که سطل زباله هم به نادر مرادزهی نمیرسد. نه؛ زاهدان برای نادر جای ماندن نیست؛ نمیتواند نان خالی برای سیر کردن شکم دو فرزندش به دست بیاورد. سمنان سفرهاش پُرروزیتر است؛ سطلهای زبالهاش هم؛ پس هرجور شده خودش را به سمنان میرساند.
چند صباحی که در سمنان زبالهگردی میکند و شبها را زیر سرپناه ستارههای خدا به صبح میرساند، او را در خیابان توقیف میکنند. ماموران شهرداری از او میخواهند که اوراق هویتش را نشان بدهد؛ اوراق هویت ندارد؛ نه شناسنامهای در کار است و نه برگ هویتی؛ ناچار او را به اردوگاه میبرند؛ نادر باید «ثابت»کند که ایرانیست.
معضل بیشناسنامگی به خصوص برای آنها که هم پدر و هم مادرشان، ایرانی هستند، چند سالیست که برجسته شده؛ فرزندان والدین بیشناسنامه نمیتوانند «تحصیل» کنند؛ بزرگتر که بشوند نمیتوانند «کار» کنند و از حقوق مدنی و اجتماعی دیگر مانند حق رای، حق مالکیت و حتی حق مسافرت محرومند؛ آنها برای استعلام هویت خود راه طول و درازی در پیش دارند. نهادهای امنیتی، اداره ثبتاحوال، نیرویانتظامی و شورایتامین استان از آنها استعلام میکنند و از DNA آنها نمونهبرداری میشود. نتایج تمام این تحقیقات باید نشان دهد آنها ایرانی هستند تا به آنها شناسنامه دهند. از نظر اهمیت موضوع، استعلام نهادهایامنیتی از تمام این موارد بیشتر زمان میبرد و به همین دلیل روند دریافت شناسنامه بسیاری از این افراد در این مرحله متوقف میشود. البته خیلی از بیشناسنامهها «آگاهی» و «شناخت کافی» از مراحل کار ندارند و درنتیجه هیچ زمان برای دریافت شناسنامه خود و فرزندانشان اقدام نمیکنند؛ خیلیها هم پول ندارند که هزینهی طی کردن این مراحل را بپردازند.
گفته میشود از سال ۹۲ تاکنون ۵۰۰ پرونده در این زمینه در استان سیستانو بلوچستان تشکیل و به ۳۶۴ مورد از آنها رسیدگی شده است؛ اما ۳۶۶ پرونده کجا و هزاران بیشناسنامه کجا؟ مشخص است که هنوز در ابتدای راهیم. در این میان، نهادهای مدنی وارد میدان شدهاند و میخواهند مسئولان و به خصوص «وزارت کشور» را متقاعد کنند تا راهی پیدا کنند که مشکل بیشناسنامگی به صورت بنیادین حل شود. چیزی که میخواهند این است که حداقل روند استعلام هویت، تسهیل شود.
با کمک همین نهادهای مدنی بارها بیشناسنامههای بلوچ مقابل مجلس و نهادهای دیگر تجمع برگزار کردند. تجمع برای اثبات هویت ملی. اما افسوس که تاکنون این دوندگیها و اعتراضات هیچ نتیجهای نداشتهاست.
یکی از مهمترین چالشهای زندگیِ این بیشناسنامهها که اکثریت آنها نیز متعلق به طبقهی فرودستانِ جامعه هستند، چالشِ «نان درآوردن» یا کسب روزیست؛ آنها که نه تحصیل کردهاند و نه اوراق هویت دارند، انتخابهای زیادی پیش رویشان نیست؛ بهترینش ساز بلوچی نواختن است؛ قیچک و سُرنا زدن در عروسیها و مراسم آیینی؛ اما این فرصت، همیشه نیست؛ برای همه هم نیست؛ میماند فعلگی روزمزد؛ میماند زبالهگردی؛ میماند دستفروشی......
نادر مرادزهی، یکی از همین بختبرگشتههای بیروزیست که عاقبت کارش به اردوگاهِ اتباع خارجی کشیده؛ امثال او اگر نتوانند ثابت کنند ایرانیاند، مقصد بعدیشان اردوگاه مشهد یا اردوگاه مرزیِ فریمان است و بعدتر هم فرستادنِ به اجبار به آن سوی مرز؛ به افغانستان. حالا آشنایانِ نادر باید بروند و شهادت بدهند که نادر را میشناسند؛ خودش ایرانیست و پدر و مادرش هم ایرانی هستند؛ روند شهادت هم ساده نیست...
«زهره صیادی» فعال مدنی و کنشگرِ حقوق بیشناسنامههاست. او که سالهاست پیگیر حقوقِ مردم بیشناسنامهی بلوچ است، وضعیت نادر را از نزدیک دنبال میکند. او معتقد است وضعیت نادر یک «زخم ناسور» است:
«اردوگاه و به شکل ِ مشخص وزارت ِ کشور میگوید ثابت کنیم نادر ایرانی است. این روندِ اثبات ما، هفت سال است جریان دارد. وزارتخانه و سازمانهای ِ مرتبطی که انگار شناخت کافی از مردم و ویژگیهای بومی و زیست محیطی مردم جای جای سرزمین ِ پهناوری به نام ِ ایران ندارند، حتی پوششها، گویشها و لهجهها را نمیشناسند، پیوسته به حدس و گمان ِ افغانستانی بودن یا پاکستانی بودن، دستگیرش میکنند برای ِ اخراج از ایران. گذشته از اعتراض به ماهیت و مشی ِ این رفتارها دربارهی هر انسان ِایرانی و غیرایرانی، دربارهی مردم ِ بی شناسنامهی ایرانی، این یک زخم ِ ناسور است.»
او بیتفاوتی مسئولان را به باد انتقاد میگیرد؛ بیتفاوتی آنها که به مردم این آب و خاک مدیونند و باید قدمی بردارند: «از نادر حرف میزنم؛ از مرد بلوچی که شناسنامه ندارد؛ از بلوچهایی با ساز و سرنا و آوازهای ِ کهن ایران زمین؛ مقابل ساختمان مجلس ایستادند و شناسنامههایشان را مطالبه کردند. دریغ اما نمایندههای ِاستان سیستان و بلوچستان در گیر و دارِ تبریکها و تسلیتها، درگیر و دارِ حرفهایی دهان پرکنتر از رنجهای ِما، هنوز صدای ِ ما را نشنیدهاند انگار؟! بارها و بارها اعتراض و تقاضای بلوچهای ِفاقد شناسنامه را به اردوگاهها و وزارت کشور گفتهایم. سوال اینجاست که چطور یک انسان ِ بیشناسنامه و پیرو آن بیبیمه، بییارانه و بدون سهمی از عدالت و . . . . . امکان آن را دارد که هفتصد هزار تومان هزینهی آزمایشِ «اثبات نسب» بپردازد به پزشکی قانونی؟!»
به اعتقاد صیادی، روند اثبات هویت و گرفتن شناسنامه آنقدر صعب و دشوار است که در زمین بازی، بیشتر نقش بازدارندگی دارد: این قوانین نه تنها راهی بهسوی شناسنامهدار شدن مردم بیشناسنامه نیستند، بلکه تا حدود زیادی بازدارنده عمل میکنند. از کجا بیاورد خانوادهای که هیچ درآمدی ندارد، هیچ سهمی از هیچ امتیاز اجتماعیای ندارد، برای هر نفر، هفتصد هزار تومان بدهد تا قدم ِنخست راه پر فراز و نشیب ِدریافت شناسنامه را بردارد؟
صیادی معتقد است چاره کار، سادهتر از اینهاست؛ بیدلیل اینقدر سخت گرفتهاند؛ او میگوید: موضوع ِ فاقدین شناسنامه، مسئولیتی است که بر شانهی وزارت کشور، سازمان ثبت احوال و نمایندههای سیستان و بلوچستان در مجلس است.
نادر مرادزهی باید «ثابت» کند که ایرانیست؛ باید بروند و استشهاد پرکنند؛ کاری که گاهی چندان ساده هم نیست؛ صیادی که نادر مرادزهی و بستگانش را از نزدیک میشناسد، میگوید:
«یک سری به علی آباد ِگرگان بزنید و خیابان ِ شهید مزارزهی با عکس بزرگش و لبخندی که ویژگی صورتِ بلوچستان است را تماشا کنید؛ شهید مزار زهی پسر عموی ِنادر است. براساس قوانین و ارزیابیهای حقوقی میشود نسبت خونی از سوی ِپدر و این نسبت خونی میشود اثبات هویتِ نادر؛ نادر به این آب و خاک تعلق دارد؛ همسر و فرزندان نادر چشم به راه ِبازگشتش هستند. همین اکنون با اردوگاه ِ سمنان حرف بزنید، بپرسید چند نفر پشت در اردوگاه التماس میکنند . . . . .»
چند نفر پشت در اردوگاهها هستند؛ چند بیشناسنامه با هول و هراس در خیابانهای شهرهای مختلف در پی کسب روزی هستند؛ چقدر کودکِ بازمانده از تحصیل به جرمِ بیشناسنامهگی، چقدر زنها با لباسهای ملیلهدوزی، مردان با سرنا و قیچک زیر بغل، تنهاییِ بیهویتی را تجربه میکنند؟
صیادی میگوید: باز هم پیگیری میکنیم؛ باز هم دوندگی میکنیم؛ باز هم با نمایندگان مجلس و مسئولان حرف میزنیم؛ تا زمانی که حتی یک ایرانیِ بیشناسنامه هست، تا زمانی که یک بلوچ بیشناسنامه هست، این مطالبه هم سرجایش هست...
گزارش: نسرین هزاره مقدم