یادداشتی از عبدالرحمن حسنیفر؛
خاورمیانه، دموکراسی و آمریکا
عبدالرحمن حسنیفر (عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) در یادداشتی به دلایل بازگشت مجدد طالبان به صحنهی قدرت در افغانستان پرداخت و نوشت: آمریکا بعد از ۲۰سال حضور همه جانبه نظامی، سیاسی و اقتصادی و فکری و فرهنگی با جا گذاشتن امکانات و تجهیزات زیاد برای طالبان به شدت سنتگرا این کشور را ترک کرد.
روی کار آمدن طالبان در افغانستان بعد از ۲۰سال از حضور آمریکا در این کشور از جنبههای متفاوت، محل تامل و بررسی و بهانه نگارش این متن در ارتباط با بحث حضور نیروهای خارجی و کنشگران داخلی و مسئله ساختار دولت مدرن که مبتنی بر مشارکت سیاسی یا همان دموکراسی است، شده است.
حضور بیستساله آمریکا در افغانستان به ظاهر باید حداقلهای دموکراسی در جامعه افغان را محقق میکرد اما این اتفاق نیفتاد. آمریکا بعد از ۲۰سال حضور همه جانبه نظامی، سیاسی و اقتصادی و فکری و فرهنگی با جا گذاشتن امکانات و تجهیزات زیاد برای طالبان به شدت سنتگرا این کشور را ترک کرد. در کشور افغانستان، افراد و نهادهایی از جانب دولت آمریکا حمایت شدند که از توان حفاظت و مراقبت از خود برخوردار نبودند. پوکی و توخالی بودن این افراد و نهادها به وضوح عیان شد.
اما مسئله این است که اگر سیاست مشارکت حداکثری و شکل گیری دولت مدرن برای جلوگیری از استبداد، عقبماندگی، استعمار و تحقق کارآمدی به عنوان امری مسلم برای حال و آینده جوامع خاورمیانه یک هدف جدی است، نقش نیروهای داخلی و خارجی در این جوامع در ارتباط با یکدیگر و موضوع دولت مدرن چگونه قابل تحلیل است؟
در ارتباط با نیروهای داخلی این نکته وجود دارد که ساختار سیاسی کشورهای خاورمیانه، عموما مشارکتی نیست. نیروهایی در این جوامع فعال هستند که نتیجه کنشگری آنها وجود ساختارهای قدیمی و سنتی است. سوالی که وجود دارد این است که آیا نسبتی بین اعتقاد و تاریخ و ساختار جدید وجود دارد؟
در ارتباط با نیروهای خارجی حضور زیاد و همه جانبه قدرتهای جهانی در منطقه خاورمیانه است. مثال موردی و مشخص، ایران قبل از انقلاب ۵۷ و افغانستان در ۲۰ سال اخیر و واقعیت امروز اکثر کشورهای در این منطقه است. در کشورهای منطقه خاورمیانه، قدرتهای جهانی مثل آمریکا، اروپاییان در قالب ناتو، روسیه و چین و غیره حضور نظامی، سیاسی و اقتصادی فراوان دارند. در این رابطه سوال جدی این است که آیا حضور این قدرتها به نفع مشارکت حداکثری در این جوامع بوده است یا خیر؟
تناقض جوامع این است که داخل این جوامع، مشکلاتی چون استبداد، دیکتاتوری و ناکارآمدی و سو مدیریت وجود دارد و گاهی عرصه چنان بر مردمان این جوامع تنگ میشود که هر نیرویی (چه داخلی و چه خارجی) راهی برای پناه حداقلی تلقی میشود. مثلا حضور خارجیها گاهی در راستای رهایی از سلطه و استیلای داخلی است اما گاهی این حضور به استعمار و استعباد داخلی منجر شده است.
طرح موضوع این نوشتار با وجود مسئله «پارادوکسیکال» فوق الذکر این است که انگار حضور قدرتهای خارجی در راستای «دموکراسی» و افزایش مشارکت حداکثری جوامع خاورمیانه نبوده است. نمونه آن کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران و کنار گذاشتن دولت منتخب وقت و حضور بیستساله آمریکا در افغانستان کنونی و تنها گذاشتن آن در دام طالبان است که هر دو رفتار، عکس تفکر مشارکت حداکثری و شکل دهی به دولت مدرن است.
بهرحال مواجهه «سردرگم گونه» جوامع خاورمیانه با دو رویه تمدنی و استعماری غرب و مشکلات داخلی ناشی از ساختار سنتی و نیروهای کنشگر اذیت کن، مسئلهای جدی است که هنوز برای این جوامع، حل نشده است. دغدغه امنیت از یک طرف و دغدغه آزادی و پیشرفت و آسایش از طرف دیگر و وجود نیروهای قوی داخلی و خارجی که هر یک به سویی مردمان این جوامع را میکشاند وضعیت «بغرنجی» را برای این جوامع رقم زده است؛ شاید یک معنی جهان سوم بودن همین واقعیت بغرنج باشد: نداشتن امید به نیروهای داخلی و خارجی قدرتمند پر حضور و ناتوانی رهایی از آنها و به نوعی گرفتار در نیازمندی به آنها برای تحقق حداقلها واقعیت این وضعیت است.
آنچه مسلم است این نکته است که تا خود مردم «قوی و قدرتمند» نشوند هیچ اتفاق مثبتی، روی نخواهد داد. قوی شدن نیز به معنای رفتن در مسیر «غیر افراط» و «قانونمند» و «مشارکتی» عمل کردن است.