در گفتوگو با محمدمهدی عسگرپور مطرح شد:
تلویزیون چشم خود را روی بحث تجاوز و قربانیان آن بسته/اختلافنظر درباره پخش صحنههای خشونت حکمِ موافقان و مخالفانِ اعدام در ملأعام را دارد
کارگردان سریال "رهایم نکن" میگوید: وقتی یک فیلمساز فیلمنامه خود را به صداوسیما ارائه میکند در پایان ساخت و پخش آن احساس میکند با سه سازمان متفاوت کار کرده است: سازمان اول آمال و ایدههای خود را مطرح میکند. سازمان دوم ساخت سریال را پیگیری کرده و تا انتهای ساخت در کنار سازندگان است و سازمان سوم جایی است که باید اثر را پخش کند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، تازهترین ساخته سریال محمدمهدی عسگرپور "به نام رهایم کن" با تم و سوژهای متفاوت پا به عرصه گذاشت. خیانت و تجاوز مهمترین محورهایی بودند که اینبار صداوسیما به آنها اجازه طرح در قالبی عمومی داده بود. صرفنظر از اینکه قصه آیا در پرداخت موضوعاتی که علاقمند به طرح همگی آنها بوده، موفق بوده یا خیر، اما مهم این بود که عسگرپور توانست با مدیران رسانه ملی برای طرح بسترهای تازه و البته بسیار مهمی به توافق برسد. حال که چند روزیست پخش این سریال به پایان رسیده، با این کارگردان درباره شیوه روایتش به گفتگو نشستیم. در این گفتگو خانم معصومه قاسمیپور، بازیگر نقش خواهر رسول تولایی نیز ما را همراهی کرد.
رهایم نکن چند محور را دستمایه کار قرار داده که هریک به تنهایی ظرفیت لازم برای یک مجموعه چند قسمتی را دارند: دروغ، خیانت، نجاوز و مثلث عشقی که به ترتیب با گرهافکنی در قصه، به بستر داستان وارد میشوند بیآنکه فرصت و مجال لازم برای باز شدن و گسترش هریک به دست آید. آیا لزومی داشت که این هر چهار، لزوما درکنار هم در یک کلیت روایت شوند ضمن آنکه بر این کلیت لباس آموزههای دینی و اخلاقی نیز پوشانده میشود که خود این اتفاق باز خود مجال کافی برای باز و تحلیل شدن را نیافته است؟
عسگرپور: موضوع اصلی این سریال از همان زمانی که در حد طرح بود پیرامون اشتباه و خطای فردی بود که ممکن است یک نفر مرتکب شود و اثر وضعی مشخصی بگذارد و من میخواستم به اثر وضعی یک خطا و اشتباه بپردازم و وقتی میخواهید شما این مساله را بیان کنید، نمیتوانید به صورت یک بعدی و تک موضوعی آن را مطرح کنید زیرا این اثر وضعی در همه خانواده و اعضای مرتبط با آن شخص قابل مشاهده است. وقتی یک نفر بزرگتر در خانوادهای اشتباه میکنند تاثیرش روی همنسلهای خودش و نسل بعد نیز کاملا اثرگذار است. از ابتدا نیز برای نشان دادن این اثر وضعی تعدد موضوعات زیاد بود. حرف اصلی سریال نیز فقط یک موضوع مانند دزدی یا تجاوز نیست بلکه اثری وضعی است که ناشی از یک خطاى بزرگ است.
بیشترین گرههای قصه به شخصیت محوری داستان؛ رسول تولایی مربوط میشود. خیانتکاری که لباس دین و اخلاقمداری بر تن کرده و با دروغهای مکرر تا آنجا که اطمینان دارد به مقاصد خود دست پیدا میکند، پیش میرود. گرچه کابوسها سعی دارند نقش تلنگرهای وجدانی را برای او ایفا کنند اما تولایی تا وقتی که مجبور به راستگویی نباشد و تا زمانیکه افسار کار از دستش خارج نمیشود، همچنان دروغ میگوید و ریاکاری میکند. حتی ازدواجهای او فقط بار دروغهای او را بیشتر میکند. در اولی بهخاطر مال، عمری به یک زن دروغ گفته و در دل همواره به او خیانت کرده و در ازدواج دوم نیز با دروغ کار را پیش میبرد. او نمونه یک خیانتکار واقعی در خانواده و جامعه است. چرا اصرار بوده که تولایی در قالب یک شخصیت مذهبی و واجد اعتقادات و ظواهر دینی به مخاطب معرفی شود درحالیکه میتوانست فردی سکولار یا با درجهاز اعتقادات ضعیفتر مطرح شود؟ آیا شما میتوانید برای شخصیتی مانند حاج رسول تولایی از مفهومی مانند شیطان مذهبی استفاده کنید یا اینکه برای تطهیر کردن رسول در بخشهای پایانی قصه دلیل قانعکنندهای برای مخاطب در دست است؟
عسگرپور: البته شاید منظور شما فرد بیدین است زیرا سکولار معناى دیگرى دارد. ما به دنبال این میبودیم که یک بار دراماتیک برای شخصیت ایجاد کنیم. تولایی شخصیتی است که به نظر میآید پایگاه فکریاش برگرفته از گروهی از اخلاقیات است و در چنین خانوادهای بزرگ شده است و آنقدر این مسائل برایش مهم است که حتی فکر میکند هر چی که قبلا رفته درست نیست و باید دوباره آن را ادا کند. این تضادی که هم اکنون در این شخصیت وجود دارد برای درام جذابتر از زمانی بود که این شخصیت کلا مذهبی نباشد. یعنی ما در این سریال میخواستیم کسی را نشان بدهیم که همه تلاشش این بود که با اخلاقیات زندگی کند اما دچار خطای محرزی نیز شده است و این خطای محرز بنابراین عذاب و ناراحتی به دنبال دارد زیرا اگر او این ناراحتی را نداشت و دچار عذاب وجدان نبود حتی سالها قبل آن را پاساژ کرده بود.
من از ابتدا که فیلمنامه این سریال را مینوشتم اساسا به این موضوع فکر نمیکردم که آیا در پایان سریال قهرمان ما تطهیر میشود یا نه و بحث اول ما خطای محرزی بود که رسول انجام داده بود و ما به دنبال نشان دادن اثر وضعی آن رفتار و همچنین نشان دادن اتفاقاتی است که قابل برگشت نیستند. افراد خانوادهاش نیز از این مساله دچار خسران شدهاند و نمیتوان این خسارت را با عذرخواهی و یا دادن پول حل کرد و حتی بر روی نسلهای بعدی نیز تاثیر خواهد گذاشت.
اگر بار نیمی از قصه را دروغ و خیانت یک فرد متدین و مذهبی پیش میبرد، نیمی از داستان هم بر دوش بحث تجاوز و مثلث عشقی گذاشته شده گرچه ناتمام و الکن. در بحث تجاوز که قطعا جای طرح آن در این سالها در سیما خالی بوده، اولین سوال این است که چگونه با رسانه ملی بر سر طرح موضوع تجاوز به نتیجه مشترک رسیدید و چگونه مدیران این رسانه قانع شدند طرح این بحث در رسانه ملی به صلاح افکار عمومی هست؟ پرواضح است که شما بر سر چگونگی پرداخت این موضوع و سانسورهایی که درباره نحوه تصویر کردن این موضوع در رسانه ملی بهوجود آمد، انتقادهایی را به مدیران سیما داشتید، گرچه شاید نشان دادن سطح بیشتری از خشونت و واقعیت تلخ این ماجرا برای مخاطبان سیما چندان هم ضروری به نظر نمیرسید، لذا بهتر است به علت و راهحل آن بپردازیم. مرضیه مادر فرناز میگوید: "آنقدر به بچههام اجازه ندادم بیرون بروند تا اولین دوست پسرم یک معتاد شد حالا هم دخترم بلایی سرش اومده و نمیگه" یعنی علت تجاوز به نوعی بیرون نرفتن از محیط خانه عنوان میشود. لطفا درباره این موضوع که چگونه هر دو فرزند مرضیه گرفتار بحرانهای اجتماعی و فردی هستند. پسر معتاد و درنهایت خودکشی میکند و دختر هم دزدی و درنهایت گرفتار تجاوز میشود؟ شما چه قصدی از طرح این موضوع داشتید؟
عسگرپور : روز اولی که طرح فیلمنامه سریال را نوشتم شخصیت فرناز خیلی پررنگ و جدی نبود اما در ادامه به این نتیجه رسیدم که این شخصیت میتواند به عنوان یک کاراکتر محوری نقش مهمی در سریال داشته باشد و از آنجایی که من اعتقاد دارم که هیچ آدمی کاملا بد نیست و یا کاملا خوب نیست؛ شخصیتهای این سریال را نیز این گونه نوشتم و فرناز نیز یکی از آنهاست. اما درباره فرناز یک ویژگی را قرار دادم و آن این بود که تلاش کنیم بخشی از مخاطبان را در قالب این شخصیت پیدا کنیم. عقوبتی که برای این شخصیت درنظر گرفتم تلاش شد تا شبیه عقوبتهای جاری روزمره ما باشد. اما بسیاری از عقوبتهای روزمره مانند تصادف درگیری و مسائلی از این دست رفتارهایی هستند که فرد قربانی نیز سهوا یا عمدا شاید در آن کمی مقصر باشد اما تجاوز کاملا یک عمل حیوانی است و انسانها زمانی تجاوز میکنند که حداقل برای دقایقی آن انسانیت خود را کنار بگذارند. همیشه تجاوز درباره کسی صورت میگیرد که امکان دفاع ندارد و عملی است که هم میتواند برای پسران رخ بدهد و هم برای دختران.
متاسفانه در سالهای اخیر تعداد این رفتار آنقدر زیاد شده که با وجود محافظهکاری جامعه ما در همه بخشها اخبار زیادی درباره قربانیان تجاوز میشنویم و میبینیم اما همچنان صداوسیما و تلویزیون به دلایل مختلف چشم خودش را بر روی تجاوز و قربانیان آن و این ناهنجاری بزرگ بسته است و تصور میکند که پرداختن به این مساله شاید باعث گسترش آن بشود. آنچه که از پرداختن به یک عمل زشت مهمتر است نشان دادن تبعات آن عمل است یعنی اگر ما با فردی مواجه شدیم که به او تجاوز شده آیا آموختهایم که با خانوادهاش چگونه رفتار کنیم و چه حرفهایی به خود او بزنیم؟ تلویزیون و سینما تقریبا هیچ کاری برای آموزش در این بخش انجام ندادند در حالی که در همه جای دنیا در مجموعههای نمایشی آموزش داده میشود که چگونه با این مساله برخورد کنند. خود من حدود 5 سال پیش طرحی درباره شخصیت زنی داشتم که به او تجاوز شده بود اما این طرح ساخته نشد و بعد دیدم که در کشور ترکیه سریالی به نام فاطیما گل شبیه داستانی که میخواستم بسازم ساخته و پخش شد.
مدیران تلویزیون و سینما در این حوزه بسیار محافظهکار هستند. آنها شاید با منِ نوعی مشکلی نداشته باشند اما تصور میکنند اگر یک بار این در را باز کنند دیگر نمیتوانند آن را ببندند و باید به بقیه نیز اجازه بدهند. مشکل دیگر علاوه بر محافظهکاری عدم زمانبندی مناسب برای استفاده کودکان از تلویزیون و سینما است مثلا مدیران صدا و سیما تصور میکنند که کودکان تا پاسی از شب بیدار هستند که البته تصور غلطی نیز نیست اما چرا باید کودکان مثلا تا ساعت 11 شب بیدار باشند؟ اگر ما بخواهیم یک حرف جدی برای بزرگسالان و پدران و مادران بزنیم چه ساعتی باید برنامه خود را از تلویزیون پخش کنیم؟ تصمیم صداوسیما برای اینکه این در را بسته نگه دارد باعث شده تا چنین موضوعات عمومی بیان نشوند و از طرف دیگر فیلمسازان نیز به سمت موضوعاتی بروند که راحتتر بتوانند آنها را بسازند و به نوعی سریالهای بیخطر بسازند.
در مورد رفتاری که صداوسیما با سریال «رهایم نکن» و به خصوص سکانس تجاوز به فرناز انجام داد یک نکته مهم دیگر وجود دارد و آن خستگیای است که در زمان نمایش برای سازندگان باقی میماند. من برای ساخت این سریال بیش از دو سال وقت گذاشتم که قطعا خستگی مشخصی داشت اما وقتی پخش سریال آغاز میشود خستگی دیگری بر تن ما مینشیند و آنقدر برخی افراد ذیربط دچار کجفهمی میشوند که حتی خستگی زمان پخش بیشتر از تولید است. صداوسیما به ما میگوید که باید پیرامون خانواده تراز اثر ساخته شود اما وقتی از آنها بپرسیم منظورشان از خانواده تراز چیست تعریف مشخصی ارائه نمیکنند و فقط میگویند خانوادهای که همه مسائل آن بر سر جای خودش باشد. مرد خانواده روزی حلال بیاورد و اعضای خانواده نیز همدیگر را دوست دارند. این تعریف بد نیست اما چگونه میتوان براساس این تعریف و بدون مشکل یک سریال جذاب ساخت و با این تعریف درام چگونه باید شکل بگیرد؟
شاید نشان دادن سطح بیشتری از خشونت و واقعیت تلخ این ماجرا برای مخاطبان سیما چندان هم ضروری به نظر نمیرسید چرا اصرار داشتید این سکانس باید کامل پخش شود و به سانسور آن اعتراض کردید؟
عسگرپور : برای آنکه مخاطب و بیننده سخت بودن یک فاجعه را کاملا درک کند باید آن را سخت منتقل کنیم و نمیتوانیم از بیننده توقع داشته باشیم که با دیدن یک پلان به عمق فاجعه و سختی آن پی ببریم و اگر دائم به فکر مخاطب باشیم پس چرا اصلا صحنه را نشان میدهیم. میتوانیم کات کنیم و بنویسیم که مثلا در این صحنه چه اتفاقی افتاده است و فقط اطلاعرسانی انجام شده اما تاثیرگذاری صورت نگرفته است و در سینما و تلویزیون آنچه مهمتر از اطلاعرسانی است تاثیرگذاری تصویر است مثلا در فیلم «مصائب مسیح» کسانی که مینشینند و این فیلم را میبینند امکان ندارد که تحت تاثیر مصائبی که برای مسیح رخ داده قرار نگیرند حتی اگر بدانند که چه اتفاقاتی برای او افتاده است. حال آیا ما باید بگوییم که مثلا کارگردان دنبال آزار تماشاگران بوده و یا خود دچار یک نوع مازوخیسم و سادیسم است؟ در حالی که کارگردان به دنبال این بوده که بگوید تماشاگران این مصیبت را خوب ببینند و خوب بفهمد.
حتی در مفاهیم اسلامی و قوانین امروز نیز دو نگاه وجود دارد؛ مثلا گروهی موافق اعدام در ملأعام هستند زیرا میگویند افرادی که این اعدام را میبینند متنبه میشوند و تصور میکنند هرگاه جرمی مرتکب شوند که مجازات آن اعدام است قطعا اجرا میشود. البته میزان به تصویر کشیدن چنین صحنههایی نیز نباید زیاد باشد در این سریال سکانس تجاوز کلا 35 ثانیه به طول میانجامد و صداوسیما کلا سه پلان را از این سکانس حذف کرد و تبدیل به 15 ثانیه شد. ناراحتی من درباره این سکانس نوع عملکردی بود که صداوسیما داشت. ما تا لحظه آخر با مدیران صداوسیما تفاهم کرده بودیم و حتی دو بار این سکانس را کامل دیده بودیم و آن را کوتاه کردیم و تایید آن را گرفتیم اما ناگهان میبینیم که در هنگام پخش دچار مشکلاتی میشویم. این رفتار زننده و برخورنده است. اعلام کردم اگر قرار است همین شیوه ادامه پیدا کند من حاضرم راشها را تقدیم کنم و خودشان هرگونه دوست دارند سریال را تدوین کنند و اسم من را نیز از ابتدای سریال بردارد. البته بعد از مذاکرات کمی مسائل تعدیل شد و ما تا پایان سریال جلو رفتیم اما به مدیران شبکه سه گفتم که واقعا من از این وضعیت خسته شدهام در حالی که این رفتار درست نیست و خانه اصلی من از دهه 60 تلویزیون بوده و من در 28 سالگی مدیرگروه کودک شبکه دو بودم و امروز برخى مدیرانی که در صداوسیما سمت دارند زمانی بیننده برنامههای تلویزیونی بودند که من مدیرش بودم.
متاسفانه تلویزیون در دهه اخیر فاقد نظریهای که مبتنی بر یک پژوهش مشخص باشد شده است. یعنی در حرفهای مدیران تلویزیون گفته میشود که مردم و مخاطبان نیاز به برنامههای جذاب، شاد و آثاری دارند که در آنها شور و شوق ایجاد کنند و نیاز به فضای مفرح دارند. این حرفها درست است اما باید پرسید این عناصر قرار است در کدام خوراک وارد سفرههای مردم از طریق تلویزیون شود. مثلا در ماه رمضان ما در سالهای گذشته شاهد بودیم که آثار طنز پخش میشد اما در یکی دو سال اخیر این آثار پخش نمیشود و آثار جدی از صداوسیما پخش میشود. به همین دلیل نمیدانیم کدام نظریه در صداوسیما ملاک عمل است؟ اگر گفته میشود که ماه رمضان ماه فهم و بصیرت است پس باید در این ماه آثاری پخش شود که نظر مخاطب به این سمت جلب شود. البته من با سریالهای طنز اصلا هیچ مشکلی ندارم و باید حتما در سبد فرهنگی مردم قرار داشته باشد اما مشکل نگاه صداوسیماست که هیچ نظریه مدونی پشت آن نیست.
امروز وقتی یک فیلمساز یا کارگردان مانند من؛ فیلمنامه خود را به صداوسیما ارائه میکند در پایان ساخت و پخش آن سریال احساس میکند که با سه سازمان متفاوت کار کرده است. سازمان اول سازمانی است که آمال و ایدههای خود را مطرح میکند سازمان؛ دوم سازمانی است که ساخت سریال را پیگیری کرد و تا انتهای ساخت در کنار سازندگان بود؛ سازمان سوم که باید اثر را پخش کند یک سازمان دیگر است. وجود چند سازمان در درون یک سازمان جدا از آنکه به کیفیت محصولات ضربه میزند باعث ایجاد رانت میشود زیرا به هر حال هستند تهیهکنندگان و فیلمسازانی که از میان این فاصلهها استفاده کنند و کاری را که دوست دارند انجام دهند. زیرا در سازمانهایی که چند سازمانی هستند این آنارشی به وجود میآید و اگر یک سازمانی یک ایده مشخص مطرح کند و تاانتها پای آن بایستد دیگر حفرهای وجود ندارد.
به اعتقاد شما ربط دادن بحث تجاوز به فرناز به یک مثلث عشقی و بریدن او از امیر و گره خوردنش به یحیی به عنوان یک پسر متصف به اخلاق و درستکار و کشیدن بحث ازدواج آنها چه ضرورتی در فیلمنامه میتوانست داشته باشد؟ اصولا چطور صداوسیما با طرح این موضوع موافقت کرده است؟ یحیی میتوانست صرفا مشاور و دوست خوبی برای فرناز باشد و به بازسازی عشق فرریخته میان او و امیر کمک کند اما انگار مانند کسی که از آب گلآلود ماهی بگیرد، سراغ دختری رفت که ظاهرا امیر از او بریده اما هنوز روی او حساس است، آنهم با بحثی که در اینجا اغراق شده بهنظر میرسد یعنی ازدواج. ازدواج با دختری که مورد تجاوز قرار گرفته از نگاه جامعه ایرانی و قطعا مرد ایرانی اصلا قابل هضم نیست. چگونه است که یحیی در فاصله بسیار کوتاهی هم از جدایی عاطفی میان امیر و فرناز و هم از ماجرای تجاوز، تصمیم به ازدواج با او میگیرد؟ احتمالا یحیی باید از زمانی که او قرار ازدواج با امیر داشته، به او علاقه میداشته یا برای دلسوزی پس از آن اتفاق، به فرناز پیشنهاد ازدواج داده؟
عسگرپور: در چند سکانس شخصیت یحیی از امیر میخواهد که از نامزدش حمایت کند و همه تلاش خود را کرد تا فرناز و امیر دوباره با هم متصل شوند اما موفق نشد البته از طرف مدیریت شبکه سه به من گفته شد که رابطه این سه نفر تبدیل به مثلث عشقی نشود اما رابطه این سه نفر به هیچ عنوان مثلث عشقی نبود زیرا فارغ از نظر صداوسیما خودِ من به این مسائل قائل هستم و در زندگی شخصی خودم نیز سعی میکنم آن را رعایت کنم و حتی به عنوان فیلمساز این استدلال را قبول ندارم که چون در جامعه چنین مسائلی وجود دارد پس من نیز مجاز هستم در آثارم آنها را نشان دهم و فیلتر اخلاق باید در همه آثار من دیده شود فلذا رفتارهای شخصیت یحیی با فرناز برگرفته از همان اخلاقی است که من به آن اعتقاد دارم و این شخصیت انسان چشمچران و یا فرصتطلبی نیست و به نوعی یک مدلی از گذشت است و متوجه شده است که فرناز مورد ظلم قرار گرفته است از طرفی دیگر اینکه ما در هر اثر تلویزیونی یا سینمایی به محض آنکه یک خانم و دو آقا حضور داشته باشند و آن دو آقا علاقهمند به آن خانم باشند، نامش را مثلث عشق بگذاریم درست نیست و براساس آن نیز نتیجهگیری کنیم. قبل از شروع شدن داستان فرناز و امیر در قسمتهای ابتدایی سریال ماجرای رابطه تولایی و شهره قوامی نشان داده شد همان زمان چند رسانه اصولگرا با عجله تحلیل کردند که این سریال دوباره درباره ازدواج مجدد است و تا پایان سریال را نیز حدس زده بودند در حالی که ادامه پخش نشان داد 99 درصد حرفهای آنها اشتباه بود.
افراد متدین و مذهبی بر یک موضوع بیش از اندازه تاکید میکنند و آن اهمیت پاکی لقمه و نان حلال است. مرضیه در تمام این سالها مورد ظلم واقع شده حال آنکه رسول تولایی به خواهران و برادران خود خیانت کرده. شاید اتفاق اعتیاد و خودکشی برای امیر، فرزند رسول میافتاد، قابل هضمتر بود؟ اینطور فکر نمیکنید؟
معصومه قاسمیپور: برای اینکه یک نفر را مورد بررسی قرار بدهیم و درباره او قضاوت بکنیم حتما باید خودمان را جای او بگذاریم. از طرف دیگر شرایط هر فرد را در زمانی که یک عملی را انجام میدهد باید مدنظر قرار دهیم. رسول در زمانی اموال پدرش را سرقت کرده که سن کمی داشته و خواهر و برادرهای وی نیز کوچک بودند. اما آتش تصمیم وی دامن خانواده وی را نیز گرفته است به همین دلیل اگر نویسنده به گونهای فیلمنامه را مینوشت که ما از ابتدا شاهد بودیم که برای او به صورت مستقیم اتفاقی افتاده است جذابیت درام از بین میرفت. در حالی که این کار در سریالهای ایرانی راحتترین مسیر است.رسول سالها این اشتباه را کتمان کرده بوده و تلاش میکرده آن را جبران کند اما زمانی که شهره (مارال فرجاد) وارد زندگی او میشود انگار آیینهای را روبروی او میگیرد و به او شوک وارد میکند. اگر در همان ابتدا برای فرزند تولایی یا خانواده وی مشکلی طراحی میشد در آن صورت درام شکل نمیگرفت زیرا نویسنده نتیجه عمل را در قسمت اول اعلام کرده بود.
عسگرپور: روابط علل و معلولی در دنیای که ما در آن زندگی میکنیم یک شرایط یکسان ندارد. اینکه ما فکر کنیم اگر فردی خطایی میکند مشخص است که کجا بازخوردش را میگیرد اصلا درست نیست زیرا وضعیت هر آدمی با آدم دیگر فرق میکند. و اینکه فکر کنیم مثلا اگر کسی یک خطایی میکند در جا به او صاعقهای زده میشود تا نشان بدهد این عذاب آن خطاست درست نیست البته که شاکله این دنیا روابط علت و معلولی است اما دامنه و گسترش این روابط مشخص نیست یعنی ما نمیتوانیم بگوییم که عملی که امروز انجام میدهیم تا کجا تاثیرگذار است و حتی تا چه نقطهای از دنیا به این عمل واکنش نشان میدهد.
رفتار هر فردی میتواند سرنوشت همه ما را و حتی سرنوشت جهان را تغییر دهد زیرا ما همه به هم مرتبطیم امکان دارد شما در تهران در حال حرکت با اتومبیل با فردی تصادف کنید و آن فرد فوت کند و به دلیل فوت آن فرد یک جوان درجاى دیگردنیا کشته شود در ظاهر این اتفاقات ربطی به هم ندارد اما اگر بیشتر تحقیق کنید میبینیم که مثلا آن فرد فوت شده پدر آن جوانی بوده که در کشور دیگرى زندگی میکرده و قرار بوده برای فرزندش پول بفرستد و آن جوان به دلیل نرسیدن این پول دست به عملی میزند که کشته میشود.
آنچه که در زندگی افراد مذهبی رخ میدهد بعضا این گونه است که خطا یا گناهی را مرتکب میشوند و بعد منتظر عقوبت آن هستند اما نه تنها هیچ اتفاقی برایشان نمیافتد حتی چند اتفاق خوب نیز پشت سر هم برای آنها رخ میدهد و این نتیجه را میگیرد که کاری که انجام داده کار بدی نبوده است و این بر روی هم انباشته میشود و در ادامه حتی شیرینی آن گناه نیز به زیر زبان او میرود و تجمیع این گناهان کوچک او را تبدیل به یک گناهکار بزرگ میکند.
چرا برای نقش فرناز سراغ یک بازیگر تازهکار رفتید؟
عسگرپور: اگر این نقش را به خیلی از بازیگران پیشنهاد میدادم قطعا میپذیرفتند که در این نقش بازی کنند اما من دنبال بازیگری بودم که تا حالا دیده نشده باشد و خانم رنگرزان، دستیار من، دنیا مدنی را برای این نقش پیشنهاد داد که به نظر من نیز نقش را خوب ایفا کرد و داستان را جلو برد.
شخصیت راضیه که خانم معصومه قاسمی پور بازی میکرد، چگونه شکل گرفت؟
عسگرپور: از ابتدای سریال همه شخصیتها معرفی شدند. من در هنگام نوشتن برای هر شخصیت یک نموداری میکشم تا نشان بدهم هر شخصیت در هر قسمت چه میزان از داستان را باید جلو ببرد. برای شخصیت راضیه نیز اینگونه بود. راضیه در این سریال یک فرشته نجات نیست اما نقش یک گرهگشا را بازی میکند زیرا من براساس تجربیات خود به این نتیجه رسیدهام که هر جا نیاز به یک گرهگشایی و حل مشکل است خانمها در این کار بهتر از آقایان عمل میکنند زیرا آقایان دچار تحلیلها و رفتارهای متفاوتی در حوزه دیپلماتیک و سیاسی میشوند و اگر شخصیتی مانند راضیه در این سریال نبود، مسائل بسیار پیچیدهتر میشد.
معصومه قاسمیپور: من قبل از سریال «رهایم نکن» در فیلم «مهمان داریم» با عسگرپور همکاری داشتم و به روحیات ایشان آشنا بودم. به نظرم در این سریال محور اصلی روی نشان دادن وضعیت زندگی دو نسل است؛ یک نسل جوان که فرناز و امیر و یحیی و دوستانشان نماد آن هستند و یک نسل نیز ما خانوادهها هستیم که از نسل قبل از جوانها هستیم. در این میان نقش راضیه کاملا مشخص است که انسان مثبتی است و نماد زنان فداکار است و به نوعی چسب خانواده است و اجازه نمیدهد ارکان خانواده از هم جدا شود اما قطعا قدیس نیست و به همین دلیل اشتباهاتی نیز دارد و من نیز در بازی تلاش کردم تا این مثبت بودن تبدیل به یک عملکرد دروغین و شعارگونه نشود. این شخصیت فردی است که به دلیل اتفاقاتی که از سر گذرانده بزرگ شده و به نوعی ایمانش نیز تقویت شده است و اگر پول را قبول نمیکند به دلیل آن شخصیت آرمانگرایی است که دارد و احساس میکند اگر یک آجر از این ساختمانی که در طول سالها ساخته شده و فامیل دور آن جمع شدهاند بردارد کل ساختمان فرو میریزد و نظم برقرار شده به هم میریزد. از طرف دیگر راضیه به دلیل وضعیتی که دارد باید به شکلی رفتار کند که کمکش به خانواده باعث تحقیر شوهرش نشود و محبتهای او به ترحم تفسیر نشود و این مساله نشان میدهد که زنها دائم باید برای رفتار خود نگران این باشند که دیگران چه تصور و چه قضاوتی درباره آنها دارند البته این نگرانی از یک عقبه فرهنگی و تاریخی در جامعه میآید.