گزارش ایلنا از روستایی در کردستان که نمیخواهد شهر باشد
اورامان، استخوانی لای زخم مانده
جاده را عقب تابلوهایی که به سمت اورامانات یا اورامان تخت هدایتمان میکنند، طی میکنیم.سینهکش کوه نزدیک ظهر جایی هستیم که آفتاب«کوه تخت» گرمای پاییزیاش را بیدریغ بر همه جای این سرزمین گسترانده و پله پله با خانههایی کوچک و سنگی که تا زاگرس بالا کشیده شده، خودش را به ما نشان میدهد.«اورامان» یا همان «هزار ماسوله »گردشگران در استان کردستان که تیغ آفتابش نیز با درختان گردویش عجین شده است.اینجا کوهستان پلکانی زاگرس،جایی است که بام خانههایش حیاط خانه دیگری است و محلی برای شنیدن درددل همسایه...
ایلنا : میهمان نخستین خانه در شهری می شویم که مردمانش هنوز آن را به نام روستا میخوانند. آمنه کودکش را روی پاهایش تکان تکان میدهد و لالایی میخواند. کودک که خوابید آرام نجواهایش را به فارسی برایمان ترجمه میکند: «شاهزاده شهر،تو را روی شالهای بافته و گلهای رنگارنگ میخوابانم...تو را روی پر پرندگان پرواز میدهم تا به هر کجا که بخواهی پرواز کنی. مادر کنار توست. نگران نباش.»
برای ما هنوز همان روستاست
«رههمان»فرزند آمنه آرام خوابیده است.زمان زیادی طول نمیکشد که گروهی دیگر از زنان هم به خانه آمنه میآیند. مادر آمنه هم میآید. مشتی گردوی سبز توی دامنش آورده. در حال گفتوگو گردوها را پوست میکند و بعد ازهر جمله اصرار میکند بخوریم. گردوی تازهچین است.
سراغ مردها را میگیری زنها میگویند:« برای کار رفته اند برای همین روستا خلوت است.» اورامان چند سال است شهر شده اما روستاییان هنوز آن را به روستا می شناسند. گروهی برای گردو چینی رفته اند و گروهی برای بارکول. بیشتر مردان اینجا که فرقی نمی کند شوهرباشند یا پسر و یا برادر کولچی ( کولبر) هستند.
- با این همه خطر کولچی هستند؟ «نیان» یکی از زنان محل میگوید: چون کارهای دیگر درآمد یک کولچی را ندارد. البته اینجا کولچی ها خطری ندارند. با چند ساعت کار، دو برابر یک روز کارگری و گاهی هم بیشتر پول میگیرند.تازه چه کاردیگری در اینجا هست؟
پول کِلاش ها به جیب ما نمی رود
- مردهایی که کولچی نیستند شغلشان چیست؟ مادر آمنه دستهای سیاه شده از کندن پوست گردو را روبه روی ما میگیرد ومی گوید:«آنها میروند گردو چینی.ما هم گردوها را پوست میکنیم. اما مگر چقدر باغ گردو داریم. گردوی بیشتر باغها به مصرف خود اهالی میرسد. باید کارخانهای چیزی باشد تا مردم سرکار بروند. برای پوست کندن هر یکهزار گردو فقط 100 هزار تومان نصیب ما می شود.»
پروین بافنده است.کِلاش می بافد.میگوید:«این کفشها قیمت زیادی در بازار دارد. اما برای ما که بافنده هستیم درآمد چندانی ندارد. بسته به کیفیت بافت، 100 تا 200هزار تومان فروخته میشوند. بعضی زنها رویه کلاشها را میبافند و برخی هم زیره کار را. برای هر کفش به ما 10 تا 15هزار تومان میدهند. در یک هفته چند تایی میبافیم. به هر حال کمک خرج است. »
ناهار را میهمان سفرهشان هستیم.بین راه حتی نتوانستیم قهوهخانه یا سفرهخانه ای برای خوردن غذا پیداکنیم.تمام شهر فقط سوپر مارکت بود و بقالیهای کوچک و بزرگ.
احمد یکی از اهالی اورامان : از شهر شدن فقط تعرفه های آب و برق شهری نصیبمان شده است و یک ساختمان به نام شهرداری که جای دهیاری نشسته است وگرنه از امکانات خبری نیست. خیلی به نماینده مان اعتراض کردیم که ما نمی خواهیم شهر شویم. اما مسئولان به ما گفتند انگار نمی خواهید مشکلاتتان حل شود. میخواهید همیشه این استخوان را لای زخم نگه دارید. شهر برایتان توسعه و امکانات میآورد. شغل میآورد. اما ما هیچ کدام را ندیدیم.
نگذارید زنهایتان از گردشگران پذیرایی کنند
پروین میخندد و میگوید: «اینجا برای گردشگران مشکلات زیادی وجود دارد. یک زمان، ما دست به کار شده بودیم. توی ذغال خانهها، نان میپختیم. اما با مخالفت روبه رو شد. امام جماعت برای مردها در مسجد خطبه خواند و گفت نباید اجازه دهید که زن هایتان جلوی غریبهها این طور ظاهر شوند. آستین هایشان را بالا بزنند و نان بپزند. ما هم دیگر نشستیم توی خانه.»
پروین بعد از ورودش باخندههای دلنشین گفت و گو را صمیمیتر می کند:«گردشگر زیادی به اورامان نمی آید. اما برای همانها هم مشکل داریم. پذیرایی از گردشگران در خانههایمان نیز دشوار است. مخصوصا اگر گردشگران جوان باشند همه جور دیگری به میهمان و میزبان نگاه میکنند.»
ناگهان بلند بلند میخندد ومیگوید:«یک بار میهمان خارجی ای داشتیم که زبانش را نمی فهمیدیم. او کباب میخواست ما برایش نیمرو آوردیم. نمی خورد. در یخچال را باز کردیم گفتیم هر چه میخواهی بخور. اما لب به هیچ چیزی نمی زد. هی دست هایش را به چپ و راست تکان میداد. دوساعتی طول کشید تا متوجه شدیم مهمانمان کباب میخواهد.
از شهر فقط قبض آب و برقش به ما رسید
از خانه آمنه که بیرون میآییم. یونس و احمد را میبینیم. احمد کارگرساختمان است. از اینکه اورامان تبدیل به شهر شده نگران است:« دلیلی برای شهر شدن نداشت. از شهر شدن فقط تعرفه های آب و برق شهری نصیبمان شده است و یک ساختمان به نام شهرداری که جای دهیاری نشسته است وگرنه از امکانات خبری نیست. خیلی به نماینده مان اعتراض کردیم که ما نمی خواهیم شهر شویم. اما مسئولان به ما گفتند انگار نمی خواهید مشکلاتتان حل شود. میخواهید همیشه این استخوان را لای زخم نگه دارید. شهر برایتان توسعه و امکانات میآورد. شغل میآورد. اما ما هیچ کدام را ندیدیم.»
مدیر کل امور شهری و شوراهای استانداری کردستان : «شهر شدن اورامان، به تصمیمات چند سال گذشته وزارت کشور بر میگردد. با فاکتورهای تراکم جمعیتی و هویتی و سوق الجیشی و همچنین حوزه نفوذ روستاهای اطراف، این تصمیم گرفته شد. در حال حاضر تبدیل شدن اورامان به شهر، طرح جامع ویژه گردشگری منطقه اورامان را در دست تهیه داریم و مشاوران بسیار خوبی در اجرای این طرح کنار ما هستند. از سوی دیگر ثبت ملی منطقه اورامان، در دست انجام است و مراحل مقدماتی آن انجام شده است. »
احمد از ما میخواهد از کوچه سنگی پلکانی پایین بیاییم.حالا همگی مشرف به خیابان اصلی و ورودی شهر هستیم.می گوید :« به ورودی شهر نگاه کنید.از جاده هم که خودتان آمدید. اگر یک ماشین سنگین در جاده باشد. ماشین دیگری نمی تواند از کنارش عبور کند. از کدام امکانات حرف میزنند وقتی که ما باید در جادههایمان بمیریم؟ یک برف تمام مسیر ما را مسدود میکند و ماشین های راهداری به زور به اینجا میرسند. از بی شغلی و بی درآمدی، بیشتر اهالی بقالی زده اند. هر کس میگوید روزی ده هزار تومان هم دخل بگیرد، ده هزار تومان است. شهرداری هم مدام میگوید اعتبار نداریم. اعتبارمان کم است. تا حرف میزنیم میگویند به فکر راه اندازی گردشگری هستیم. معماری خانه هایتان را حفظ کردیم تا جاذبه ای برای گردشگران باشد. وقتی اینجا روستا بود تکلیف مردم هم روشن بود. مسئولان هم بیشتر کمک می کردند اما حالا میگویند جمعیت روستا زیاد شده باید تبدیل به شهر شود. ما که سواد نداریم اما شما بگویید روستای پرجمعیت نداریم؟از شهر فقط هزینه های زندگی شهری را از ما می گیرند.»
صادق یکی دیگر از اهالی اورامان میگوید:« سراغ تسهیلات بانکی که میرویم می گویند مخصوص کمبهرهها است و برای نقاط روستایی مرزی تعریف شدهاست نه برای شهرها. اما خداوکیلی اینجا شبیه شهر است ؟ ما آب را با لوله از چشمه میآوریم و کنار جاده ماشین هایمان را میشوییم. برای شما عجیب است اما ما این طور زندگی میکنیم. اینجااز شهر فقط نامش را یدک میکشد. نشانی از شهر ندارد.»
مهتاب تنها روشنایی جاده
پیش ازخداحافظی با اورامان در خروجی شهر،جلوی یک مغازه صنایعدستی می ایستیم. قیمت سبدهای چوبی را که پرسیدیم. قیمت هر کدام گاهی تا یک پنجم کمتر از بازار فروش در مریوان یا سنندج است. فروشنده میگوید:«اینجا خریدار زیادی ندارد. در بازار سنندج و مریوان هم صنایع دستی اینجا با چند واسطه فروش میرود.کسی هم که در بازار سنندج اینها را میخرد فکر نمیکند که کالایی را گران میخرد. اما ما باید برای فروش قمیتها را پایین نگه داریم و سود خاصی در نظر نگیریم. فقط امیدمان به روزهای بهتر است.»
اورامان و کوه تخت را ترک میکنیم و بعد از غروب، در تاریکی هوا رهسپار جاده ای میشویم که اهالی هشدار داده اند برای راننده نابلد مسیر امنی نیست. راست میگویند.مهتاب تنها روشنایی ما در این جاده باریک است که یک سویش کوه تخت ایستاده و سوی دیگرش پرتگاهی ژرف.
ضرورتهای جمعیتی، دلیل اصلی
مدیر کل امور شهری و شوراهای استانداری کردستان هم در گفت و گو با ایلنا، ضرورت جمعیتی را دلیل شهر شدن اورامان تخت عنوان میکند. او در مورد نارضایتی های مردم از شرایط زندگی زیر سایه نام شهر میگوید:« شهر شدن اورامان، به تصمیمات چند سال گذشته وزارت کشور بر میگردد. با فاکتورهای تراکم جمعیتی و هویتی و سوق الجیشی و همچنین حوزه نفوذ روستاهای اطراف، این تصمیم گرفته شد. در حال حاضر تبدیل شدن اورامان به شهر، طرح جامع ویژه گردشگری منطقه اورامان را در دست تهیه داریم و مشاوران بسیار خوبی در اجرای این طرح کنار ما هستند. از سوی دیگر ثبت ملی منطقه اورامان، در دست انجام است و مراحل مقدماتی آن انجام شده است. »
به گفته جمشید اسدی وزارت کشور از نظر اعتبارات برای اورامان سنگ تمام گذاشته است.وی می گوید : «البته اعتبارات تخصیص یافته نسبت به کمبودها بسیار است اما در مجموع و در بین 29 شهر استان کردستان بیشترین کمکها را اورامان دریافت کرده است. »
اسدی هتل شهر را به عنوان یکی از امکاناتی که در اورامان احداث شده معرفی میکند و میگوید: یکی ازمشکلات ما این است که مسافر کمی در این هتل اسکان میکنند. از نظر فرهنگ منطقه یکی از مشکلات ما این است که مردم به دلیل مهمان نوازی بالا، میهمانان را در خانه خود پذیرایی میکنند و پای مسافرها به هتل نمی رسد.
این مسئول استانی اقتصاد منطقه را متکی به باغات و صنایع دستی می داند و اضافه می کند : باغات اینجا حداقل در آمد را برای مردم رقم زده است .هر چند توسعه باغات در اراضی شیب دار از سوی جهاد کشاورزی استان در دستور کار است.
اورامان و کوه تخت را ترک میکنیم و بعد از غروب، در تاریکی هوا رهسپار جاده ای میشویم که اهالی هشدار داده اند برای راننده نابلد مسیر امنی نیست. راست میگویند.مهتاب تنها روشنایی ما در این جاده باریک است که یک سویش کوه تخت ایستاده و سوی دیگرش پرتگاهی ژرف.
دولت برنامه نظام مندی ندارد
اسدی سپس به وضعیت صنایع دستی منطقه اشاره میکند ومیگوید:« هر خانه اینجا یک کارگاه صنایع دستی است. صنایع دستی اورامان هر چند کم اما آب باریکهای است که چرخ زندگی شان را می گرداند و درآمد اندکی را عایدشان میکند. کِلاشها در بازار مریوان تا دویست هزار تومان فروش میرود اما متاسفانه دولت ویا هیچ نهاد مسئول دیگری نظارتی بر بازار این صنایع دستی ندارد که حداقل نرخ بافندهها را تعیین کند تا این همه اجحاف در حق تولید کنندگان آن نشود.امسال مریوان به عنوان شهر جهانی کلاش در فهرست یونسکو به ثبت رسید اما برای مردمش چه داشت؟ قبول دارم که اورامان تا رسیدن به جایگاه مطلوب فاصله دارد اما تغییر شرایط برای بهتر شدن اوضاع مردم به شکل ویژه در دستور کار ماست.»
حالا 16 سال از زمانی که اورامان شهر شده است می گذرد. شهری پر از علامت سوال و چشم های منتظر. شهری که مردمانش نمی خواستند شهرنشین شوند. البته معلوم نیست وضعیت این شهر اگر همچنان روستا باقی می ماند بهتر از حالایش بود اما به نظر می رسد اورامان تا رسیدن به توسعه شهری راه سخت و درازی در پیش دارد. راهی که نیازمند تغییر وبازنگری در بسیاری از سیاستهای کنونی دولت در این اورامان است.
گزارش : ستاره حجتی