یادداشتی از یک فعال صنفی معلمان؛
دیوارهای فرسوده تا کجا قرار است قربانی بگیرند؟
رضا مسلمی، فعال صنفی معلمان در یادداشت پیش رو به حیطه گسترده حوادث شغلی و مرگ نیروی کار بر اثر حوادث میپردازد.
سیزدهم اردیبهشت که تلویزیون را روشن کردیم، فهمیدیم که باز هم قرار است فاجعه بر سرمان آوار شود؛ باز خبر از مرگ است و ریزش و آوار.
حادثه انفجار در معدن زمستان یورت غربی، فاجعهای در ابعاد ملی را رقم زد. غم و اندوه برای این فاجعه در محدوده مرزها هم باقی نماند؛ خیلی ها متاثر شدند و تسلیت گفتند از سفارت افغانستان در تهران گرفته تا وزارت خارجه فرانسه، همه به ایرانیها تسلیت گفتند و ابراز همدردی کردند.
همه این پیام های تسلیت روی کاغذ است و طبیعی است که هیچ کس درد واقعی را نمیفهمد؛ درد واقعی را کارگری متحمل میشود که زنده زیر آوار محبوس میشود و اکسیژن کم میآورد؛ آنقدر در اعماق دو کیلومتری زمین میماند و در بیهوایی دست و پا میزند تا در نهایت جان خود را از دست میدهد؛ درد در چشمان فرزند گریانی است که چند روز کنار محوطه تونلها منتظر میماند ولی پدر برنمیگردد.
به عنوان یک پدر، یک معلم، یک حقوق بگیر، یک ایرانی و یک انسان، فهمیدن درد معدنچیان یورت و خانوادههایشان شاید چندان دشوار نباشد؛ مخصوصا وقتی که با تکرار این قبیل حوادث، دردها و زخمها کهنه نمیشود، هر سال و هر زمان تازه میماند.
حوادث شغلی فقط به کارگران معدن محدود نمیشود؛ چندی قبل فاجعه پلاسکو را داشتیم؛ هر روز کارگران ساختمانی را داریم که یا جان خود را از دست میدهند ویا دچار قطع عضو شده و عمری کنج خانه زمینگیر میشوند.
هر چه جمعیت نیروی کار بیشتر میشود، هر چقدر از سطح استانداردها کاسته می شود و هرچه بدون محابا جلومیرویم، ناامنی محیط کار بیشتر از روز قبل قربانی میگیرد.
ناایمن بودن و عدم رعایت استانداردهای ایمنی به شغل و رده و صنف خاصی محدود نمیشود. خطرات محیط کار حتی جان معلمان را هم گرفته. حمیدرضا گنگوزهی را به خاطر دارید؛ معلم حقالتدریس خاشی که به خاطر نجات جان دانش آموزانش، زیر آوار دیوار ناایمن مدرسه ماند و جان داد. حمیدرضا گنگوزهی معلم دبستان ۵۳ نفری در روستای نوکجوی خاش بود و در زنگ تفریح به همراه معلم دیگر مدرسه متوجه ریزش دیوار اتاق مخروبه در همسایگی ساختمان مدرسه روی بچهها شد و بهسرعت برای نجات دانشآموزان اقدام کرد اما سرعت و قدرت گردباد به حدی زیاد بود که سبب ریزش دیوار شد و معلم فداکار زیر آوار گرفتار و همچنین سبب زخمیشدن عبدالرئوف شهنوازی معلم دیگر نیز شد. معلم شهیدی که هنگام جان باختن، چند ماه معوقات مزدی پرداخت نشده داشت؛ برای ماهها حق التدریسش پرداخت نشده بود ولی با این وجود، او جان خود را در راه نجات دانشآموزانش نثار کرد و به راستی شهید شد.
سالهاست که فعالان صنفی معلمان، ایمن سازی مدارس را یکی از مهمترین مطالبات خود میدانند و این مطالبه را بارها و بارها به مقامات و مسئولان وزارتخانه آموزش و پرورش گوشزد کرده اند؛ در بیانیههای خود به ناایمن بودن بخش قابل توجهی از مدارس و فضاهای آموزشی کشور پرداختهاند؛ در روزنامه ها و رسانه ها از این مساله به کرات گفته اند و به شیوه های مختلف از آنها که در مصدر امور نشستهاند، خواسته اند که مدارس کشور را ایمن سازی کنند.
با وجود همه این پافشاری ها و مطالبه گری ها، هنوز مدارس غیراستاندارد و ناایمن در بخشهایی از کشور علی الخصوص در مناطق محروم و مرزی وجود دارد؛ کلاسهای درس «خشت و گلی»، «سنگ و گلی»، «چوبی»، «کپری»، «درختی» و حتی آغلی در قصر قند بلوچستان و بشاگرد هرمزگان و جنوب کرمان وجود دارد؛ خود وزارت آموزش و پرورش اعلام کرده است که در حال حاضر، یک سوم مدارس و فضاهای آموزشی کشور، ناایمن هستند. علی اصغر فانی، وزیرِ پیشین آموزش و پرورش در جشن آغاز سال تحصیلی ۹۵ با بیان این خبر که ثلث مدارس کشور ناایمن هستند، گفت: تا پایان برنامه ششم توسعه اقتصادی مدارس غیر استاندارد نوسازی و ایمن سازی می شود. وی میزان فضاهای آموزشی و مدارس ساخته شده در سه سال گذشته را ۴ میلیون و۷۰۰هزارمتر مربع اعلام کرد و به راحتی اعتراف کرد که ۳۰ درصد مدارس ساخته شده توسط مردم وخیرین مدرسه ساز بوده است؛ این سخن یعنی این که اگر خیرین و مدرسه سازها نبودند، تعداد فضاهای آموزشی استاندارد از این هم کمتر میبود.
نکته دردناک ماجرا اینجاست که خطر یک مدرسه غیر استاندارد و ناایمن فقط متوجه معلمان نیست؛ دانشآموزان را هم درگیر میکند. معضلی است که میتواند جان دانش آموزان مناطق محروم را هم در معرض خطر قرار دهد.
این روزها میدانی در خاش به نام معلم فداکار، حمیدرضا گنگوزهی، نامگذاری شده است. گنگوزهی ۲۵ ساله، یک پدر بود؛ از او دو فرزند دختر چهار و پنج ساله بنام های عسل و فاطمه برجای مانده است که عسل از بیماری قلبی و سندرم رنج می برد. حالا فرزندان این معلم حقالتدریس بدون سرپرست ماندهاند؛ جای پدر فداکار و زحمتکش در خانه سوت و کور آنها بسیار خالیست. بدون شک هیچ تکریم و بزرگداشتی این جای خالی را پر نمیکند.
به عنوان یک پدر، یک معلم، یک حقوق بگیر، یک ایرانی و یک انسان، فهمیدن درد معدنچیان یورت و خانوادههایشان شاید چندان دشوار نباشد؛ شاید بشود ادعا کرد که میفهمیم خانواده گنگوزهی چه میکشند، شاید وقتی یاد خانواده آتشنشانان شهید حادثه پلاسکو میافتیم اشک هم در چشمانمان حلقه بزند، ولی اینها همه حرف است، همه روی کاغذ است، هیچ کس این دردها را نمی فهمد. گویا، قرار نیست کسی بفهمد...