یادداشتی از محسن میرزایی؛
باجی، آپارتاید ادبی و ادبیات اقلیت
محسن میرزایی برای مجموعه داستان «باجی» نوشت: این کتاب کمحجم و به ظاهر لاغر، چیزی بیش از یک دهه از عمر و زیست حرفهای نعمت مرادی را به خود اختصاص داده است و این هم اصلا چیز عجیب و غریبی نیست. به این دلیل ساده که نویسندگانِ به قول معروف «ادبیات اقلیت»، بیشترِ انرژی و هنر و خلاقیتشان را صرف اقلیت بودنشان و موانعی که خاص یک نویسنده اقلیت است، میکنند تا صرفِ ادبیات.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «محسن میرزایی» برای مجموعه داستان پیوسته «باجی» اثر نعمت مرادی یادداشتی نوشته است. این کتاب سال ۹۸ از سوی نشر هشت به چاپ دوم رسید.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
«خاطرات یک ملت کوچک از خاطرات یک ملت بزرگ کوچکتر نیست. ملت کوچک میتواند با مواد موجودش درست کار کند.»
فرانتس کافکا
باجی در استفاده از المانهای بومی، متلها، افسانهها، باورها و نشانگان و ارجاعات بومی موفق بوده است. همینطور تزریق بههنگام و متناسب واژگان بومی و ایجاد لحن فولکلور:
-کراس، لچک، چوخانمدی، کشِ کوه و...
- هیچ وقت جواب طعنههای زبیده را نداده است. تنها سرش را کج کرده است و از کنار زخمزبانها گذشته و زبیده را واگذار کرده به خود چشمه.
- جارو را تو آب چشمه فرو میبرد. خیس که شد دورتادور چشمه را جارو میزند و ورد میخواند.
- وقتی میخوان ناخنهای نوزاد رو بگیرن مقداری پول ته کفش میذاری.
- اگه گربه رو به تو، خودش رو بخارونه کسی از شما میمیره.
و...
همینطور در ایجاد فضای وهمآلود و سراسر کابوس و رویا. در باجی، مرزهای واقعیت و خیال درهم تنیده میشوند و این هم موفقیت دیگری برای باجیست که در آن انگار اجنه همهکارهاند:
-از جیب پالتوم چند قرص اکسار درآوردم. روکش قرص را پاره کردم. دو طرفش قرمز بود. دیشب که جلوی طویله یکی از این قرصها را جویدم یک سمتش سفید و سمت دیگرش قرمز بود.
- دوباره گل خنان را میبیند با چشمهای سبز. رنگ چشمهایش تغییر کرده است.
- باجی شبیه گربهای میشود با تن دختربچهای چهار ساله.
- شنیدم کنار یکی از همین درختهای گردو به یکی از امنیههای پاسگاه نگاه کرده و سرباز شبیه بز شده.
و...
اثر در استفاده از نحو و ساختار زبانیای خاص برای اجرای داستان و داستانهایی با مختصات، جغرافیا و ویژگیهای هستیشناسانه داستانهای باجی. موفقیت دو داستان «لوکی» و «شمامه» از این زاویه چشمگیرتر و ملموستر است.
در انضمام این پارهروایتها و جزئیات و جزئینگریها و پرداختهای جزئی به امر کلی و عمومی جز در داستان «گل بانو»، چندان موفق نبوده است. البته یادم میآید وقتی «یعقوب یادعلی» در سال ۸۳ با رمان «آداب بیقراری» در این زمینه موفق عمل کرد و برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۳ بنیاد گلشیری شد، چه عواقب هولناکی گریبانگیرش شد!
البته این کتاب کمحجم و به ظاهر لاغر، چیزی بیش از یک دهه از عمر و زیست حرفهای نعمت مرادی را به خود اختصاص داده است و این هم اصلا چیز عجیب و غریبی نیست. به این دلیل ساده که نویسندگانِ به قول معروف «ادبیات اقلیت»، بیشترِ انرژی و هنر و خلاقیتشان را صرف اقلیت بودنشان و موانعی که خاص یک نویسنده اقلیت است، میکنند تا صرفِ ادبیات. و این امر به اندازه حضور اجنه و باجیها کاملا باورپذیر و بر اساس شواهد و ادله موجود امر نوشتن در این حوالی و در میان اقلیتنشینها، کاملا قابل اثبات است.
بههرحال نویسندگان این جوامع پیشامدرن و توسعه نیافته، هنوز دغدغهمندِ دغدغهها و درد و رنج و آلام انسان مدرن نشدهاند و نتوانستهاند آن را در آثار خود بازتاب دهند و شاید همین علت مفتخر شدنشان به نشان «ادبیات اقلیت» است!
در مورد پاراگراف آخر خود و نویسنده باجی را به تامل و مداقه بیش و بیشتر دعوت میکنم.
اما باجی دو سئوال و چالش اساسی پیش میکشد:
۱- نعمت مرادی ِ لک زبان، پایتختنشین است اما چرا برای چاپ باجی و از میان خیل ناشران پایتخت با یک انتشاراتی خوزستانی و احتمالا عرب زبان قرارداد بسته است؟! (هرچند این پیوند و همکاری میمون هم بر او و هم نشر هشت و هم همه ما مبارک باشد و باید به نشر هشت بابت از آب و گل درآوردن باجی دست مریزاد گفت)
۲- سر و کله داستان «کوکب» در مجموعه باجی چرا و چگونه پیدا شده است؟!
پاسخ سئوال اول با احتساب احتمالات و کلی فرضیه درست و غلط و آزمون و خطای بسیار برمیگردد به گفتمان و رویکرد و چراییِ «ادبیات اقلیت». در تقابل با ادبیات پایداری، گونهای ادبیات ناپایدار و کاتالیزوری در ذهنم تداعی میشود که تمام هستی و دستاوردهای فنیاش، راضی و یا لجوج و ناراضی باید صرف و خرج انجام و اجرای واکنش شیمیایی ادبیات پایداری شود و خود دود شود و به هوا برود. جایی خواندم یا شنیدم بهروز افخمی، «روایت فتح» شهید آوینی را وامدار فرم هنری و ادبی و سبک خاص سمعی- بصری «این خانه سیاه است» فروغ میداند.
گمانم در رویکرد فعلی و وضعیت کنونی و حاکم چاپ و نشر هم ادبیات اقلیت با تمام ایدهها، پیشنهادات و دستاوردهایش صرفا به کاتالیزوری برای انجام واکنشهای شیمیایی سرنوشتساز و بیبدیل ادبیات اکثریت تقلیل یافته!
پاسخ به سئوال دوم هم کار چندان سختی نیست. حکایت تلخ و تکراریایست. «کوکب» باید باشد تا باجی به حد و نصاب لازم و کافی برای چاپ و نشر برسد!
فقط چرا سود و منفعت ناشران و اصناف و ادارات مرتبط و فاکتورهای تعیین کننده از سوی آنها، مهمتر از حق و حقوق مولفان و نویسندگان است و تعیینکنندهتر؟!