یادداشتی از زهراسادات اسکویی؛
در سوگ معلم
یکی از شاگران روحالله رجایی در یادداشتی نوشت: 10 سال پیش بود انگار، سال ۹۸. خبری از این تلخیها نبود. ترم اول کاردانی بودم و باید خبرنویسی پاس میکردم. میگفتند درس سختی است و استاد هم سختگیر است...
چشمدوختهام به عابرها. انگار آدمها برای رسیدن به مقصد عجله دارند و با ماسکهایی که زدهاند روی صورتشان همان لبخند کمرنگ قبل از کرونا هم روی صورتشان پیدا نیست...
روزهای قبل از کرونا چه شکلی بودند؟ اصلا یادم نمیآید...
تلاش میکنم که به روزهای قبل از کرونا فکر کنم... اما خبرهای اینستاگرامی و تلگرامی و سایتها مدام توی ذهنم چرخ میخورند... نه نمیشود انگار...
صدر خبرها، خبری است که چند روز پیش در صفحه روحالله رجایی خواندم: آسیاب به نوبت است و شتر کرونا...
بغض میکنم اینبار و توی دلم میگویم: کور شوی کرونا...
یکبار دیگر، صفحهاش را باز میکنم. زیر آخرین پست روحالله رجایی، نوشته ۶ روز قبل خودنمایی میکند...
حالا بهانهای دارم که گذشته یادم بیایید..
10 سال پیش بود انگار، سال ۹۸. خبری از این تلخیها نبود. ترم اول کاردانی بودم و باید خبرنویسی پاس میکردم. میگفتند درس سختی است و استاد هم سختگیر است... قبول نکنید هر چیز را که میگویند
این درس و استادش شدند بهترین درس و بهترین استاد دوران کاردانی...
استادم که بود؟
روحالله رجایی...
خیلیهامان تجربه کار نداشتیم.
میباشد و وی افزود بلد بودیم و چیدن کلمهها به عنوان خبر برایمان سخت که نه، انگار جان کندن بود. استاد اما بدون خستگی، تکتک خبرها را میخواند و یادمان میداد چطور وی افزود را به فلان مقام آگاه در این باره گفت، تبدیل کنیم...
نمیدانم... شاید تمام کسانی که آنروز در کلاس استاد، خبرنویسی را یادگرفتند امروز مدیونش باشند... درست مثل من... چون به غیر از درس و مشق، صبوری را هم همان روزها بیشتر از گذشته آموختم....
ابر خاطره محو میشود، باید برگردم به زندگی واقعی میان ادمها، شده با ماسک و دستکش و الکل...
هنوز نشستهام و به رفتوآمد عابرها نگاه میکنم.
هنوز نشستهام و نگاه میکنم که خبر روحالله رجایی هم رفت را دوستی برایم میفرستاد
هنوز نشستهام و از اینجا به کرونا لعنت میفرستم.
اینجور وقتها که نمیدانی چطور باید هوار بزنی و گریه کنی، چه باید کرد؟
مردها سیگار میکشند احتمالا ما زنها اما....