محمود حسینیزاد:
برداشت غلطی از ادبیات سیاسی در میان منتقدان ایرانی وجود دارد
برنده جایزه مدال گوته میگوید: متاسفانه، اکثر نویسندگان و کتابخوانهای ما معتقدند که داستان اجتماعی آن اثریست که یک راست به موضوع اجتماعی مورد نظر خودش بازگردد این بدان معناست که در ایران، یک برداشت کهنه و قرن هجدهمی از ادبیات سیاسی و اجتماعی جریان دارد که باید تغییرات گستردهای را در درون خود ایجاد کند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ادبیات آلمانی در حدود شش قرن اخیر، دورههای متناوب و البته بسیار متنوعی را تجربه کرده است. از عصر سرایش اشعار اسوالد فن ولکنشتاین و یوهان فن تپل، تا دوران پرشکوه اشعار باروک بزرگ، دوران قدیم ادبیات آلمانی پایان مییابد و عصر جدید ادبیات آلمانی که مصادف با نگارش آثار یوهان گوتفرید هردر آغاز شد و در امتداد خط عصر روشنگری به حرکت خود ادامه داد، تا اینکه سرانجام با نگارش اثر پرفروش یوهان ولفگانگ گوته (رنجهای ورتر جوان) به اتمام میرسد.
پس از پایان عصر روشنگری در آلمان و آغاز دوران طوفانی جمهوری وایمار، چرخدندههای مخملین ادبیات رمانتیک آلمانی سده هجدهم میلادی را زیر پای خود فرو کوفت و سده نوزدهم میلادی را نیز سلطه غرشهای خود درآورد که توسط گوته و فردریش شیلر رهبری میشد. دوران موسوم به «بیردرمایر» که با اتحاد سیاسی امپراتوری اتریش و آلمان به وجود آمده بود در ساحت موسیقی و ادبیات نیز نمودهای متمایز خود را بروز داد و به سایر هنرهای سرزمینهای آلمانی زبان نیز سرایت کرد؛ به گونهای که در دوران پس از آن و تا به امروز، از آن اتحادی که برای مقاصد سیاسی شکل گرفت، بیردرمایر، عنوانی برای یاد کردن از ادبیات پرشکوه آلمانی ـ اتریشی در قرن نوزدهم باقی ماند. عصر ادبیات دوران بازگشت به کلاسیسیزم مدرن، با کافکا، هرمان هسه، گونتر گراس، توماس مان و برتولت برشت، شکوهی مجدد یافت و اکنون با نمایندگی افرادی نظیر یودیت هرمان، همچنان در حال قدرتنمایی در قلمرو داستاننویسی و نمایشنامهنویسی است. به شکلی که با جمعیتی کمتر از حدود یک چهارم جوامع فرانسویزبان و کمتر از یک دوازدهم جمعیت سرزمینهای انگلیسیزبان، توانستهاند 13 جایزه نوبل ادبیات را به خود تخصیص دهند؛ اهمیت این عدد زمانی مشخص میشود که بدانیم فرانسویزبانها تنها یک جایزه نوبل ادبیات بیشتر از آلمانیزبانها به دست آوردهاند و با 14 جایزه نوبل ادبیات، در رده دوم زبانهای برنده این جایزه قرار دارد.
«محمود حسینیزاد» نویسنده و مترجم ایرانی که برنده جایزه مدال گوته در سال 2013 میلادی بود، ترجمه آثار متنوعی از نویسندگان ادوار گوناگون تاریخ زبان آلمانی را در کارنامه دار. او ترجمه پنج اثر از یودیت هرمان به زبان فارسی را نیز بر عهده داشته است. گفتگوی پیشرو بیشتر حول محور آثار یودیت هرمان و به ویژه مجموعه داستانهای پرمخاطب «لتی پارک» است.
شما را به عنوان مترجم آثار یودیت هرمان در ایران میشناسند. با این حال، هیچکدام از این داستانها، به اندازه «لتی پارک»، روایتگر فضاهای مینیمال پستمدرن و در ظاهر ساختارشکن، نبود. ساختارشکنی روایت شده در فضای موردنظر نویسنده در این اثر، توصیفیست یا تجویزی؟
شاید این گفتگو ـ به قول آلمانیها ـ نوری در روز باشد که آشکارکننده بعضی از مسائل خواهد بود. با این حال، من دقیقا مقصود شما، از تجویزی را متوجه نمیشوم!
در داستان طلسم در این اثر، یک پسر نوجوان، به زنی که در انتظار همسرش است، میفهماند که انتظار همواره کار خوبی نیست و افراد باید متکی به خود و لحظههایشان، حرکت کنند. یا در داستانهای «زغالسنگ» و «سولاریس» نیز، فضا به شکلی مشابه پیگیری میشود. برخی از مخاطبان احساس میکنند که در این داستانها، مورد توصیه واقع میشوند یا صریحتر، چیزی در حال حقنه شدن به مخاطب است و عده دیگری از منتقدان ادبی هم معتقدند که این اثر، فقط روایتی شاعرانه از وضع موجود سامان ارتباطات بشری است. شما به کدامیک از این دو روایت، نزدیکتر هستید؟
این سوال یک ایراد اساسی دارد و آن این است که میخواهید «لتی پارک» را سوای از دیگر از آثار یودیت هرمان، چکشکاری و نقد کنید! شما اگر رمان «اولِ عاشقی» را بخواهید مورد چنین نقدی قرار بدهید، من هم با شما همداستانم و معتقدم که آن اثر از خط کلی آثار یودیت هرمان بیرون است. ولی به نظرم، هرمان با اثر «لتی پارک»، خواسته که به اصل شیوه نگارش خودش بازگردد. اگر به عمق داستانهای هرمان توجه کنید، میبینید که لتی پارک، دقیقا در ادامه داستان «خانه تابستانی بعدا»، «هیچ جز ارواح»، و حتی ادامه رمان «آلیس» است. لتی پارک داستانهای بسیار کوتاهتری دارد و از یک ایجاز خاص بهره میگیرد. مثلا «زغال سنگ» ـ داستانی که خود من هم علاقه بسیار زیادی به آن دارم ـ حدود چهار و نیم صفحه است. به نظر من، همان خط نگاه پیشینی که در داستانهای قبلی خود دنبال کرده بود را، در این اثر به طور مجدد مورد پیگیری قرار میدهد. من تفاوت این اثر را با آثار پیشین این نویسنده، فقط در ایجاز و سیر حرکت آن به سمت اختصارهای مرتبط با داستانهای کوتاه میدانم. پس میتوانم تصریح کنم که تنها خطشکنی هرمان، در اثر «اول عاشقی» بود که به کل با این مجموعه داستان و سایر رمانهای هرمان، تفاوت ماهوی دارد. باید بگویم که آن چیزی که ما در ایران، «ادبیات شعاری» مینامیم و آن را در قالبی «نتیجهگیرانه» توصیف میکنیم، به نظر من در آثار هرمان اصولا وجود ندارد. میدانید که نویسندههای بزرگ هرگز به این سمت نمیروند که بخواهند به خواننده خود، توصیهای داشته باشند. کاری که هرمان و امثال او میکنند، این است که تنها، یک برش خاص از زندگی روزمره ما را به داستان تبدیل میکنند و نتیجهگیری را نیز به خود ما واگذار میکنند. خود ما هستیم که باید بنشینیم و قضاوت کنیم که مثلا، در داستان «زغال سنگ»، آن پسربچه که به آن زیبایی توصیف شده است، دقیقا در کجای ماجرا قرار دارد و چگونه، این پسربچه، آدمهای بزرگتر را به سادگی بهم میریزد و یا در داستان طلسم، یک پسربچه دیگر میآید و مسیر ذهنی آن زن را به جاهایی میبرد که حتی تصورش را هم نمیکرد. به نظر من، تصویری که هرمان و دیگر نویسندگان بزرگ عرضه میکنند، دقیقا همان چیزیست که در زندگی معمولی روزمره ما میگذرد.
یودیت هرمان در جایی گفته بود که رمان آلیس را در ایران، بسیار بهتر از آلمان خواندند و فهمیدند. آیا شما چنین نقلی قولی را تایید میکنید؟ و آیا این به معنای تفاوت در سطح مذاق ایرانیان و آلمانیها و همچنین، تفاوت در نوع گزینش «امر حسی» توسط ایرانیان و آلمانیها نیست؟
این گزاره به یک نشست با حضور خود یودیت هرمان بازمیگردد که در آن، مترجمان آثارش در سراسر جهان، بخشهایی از ترجمههایشان را خواندند و آنجا به نقل قولی از من اشاره کرد و گفت، آلمانیها که کتاب آلیس را آنچنان که باید نخواندند اما ایرانیها استقبال بسیار گستردهتری از این اثر داشتند. البته باید بگویم که این اثر در آلمان هم مورد استقبال واقع شد، با این حال، در قیاس با دو اثر پیش از آن، استقبال کمرنگتری از اثر یاد شده صورت پذیرفت. علت استقبال از ادبیات معاصر آلمان در ایران، دستکم در آثار ایگو شولسته، یولیا فرانک، زیبیله برگ، یودیت هرمان و...، در این است که به زندگی و روابط عادی و روزمره ما میپردازند و آلوده به ادبیات تخیلی نیستند!
منظور شما از ادبیات تخیلی چیست؟ مگر ادبیات با تخیل آمیزش و پیوستگی دائمی ندارد؟ صور خیال در ادبیات، نمایندگان آن چیزی هستند که شما به آن ادبیات تخیلی میگویید؟
منظور من از ادبیات تخیلی، ادبیات علمی ـ تخیلی نیست. منظورم از تخیلی، خیالپردازیهای اخیرا رایج شده در ادبیات ماست که اگر بخواهیم یک داستان در رابطه با جنگ بنویسیم، مملو از تخیلات آن را مینویسیم. این را حتی میتوان در نگارش داستان در رابطه با زندگیهای عادی روزمره نیز مشاهده کرد. در سی سال اخیر، آلمانیها کوشیدهاند تا در ادبیاتشان، پا روی زمین بگذارند و جدیتر و به دور از تخیلات رایج پیشین، رمان بنویسند. استقبال از داستان آلیس نیز بیشتر، به علت پیوستگی این داستان با موضوع مرگ است که برای خواننده ایرانی، آن را جذاب میکند. موضوع مرگ، همواره برای مردمان مشرقزمین، جذاب و البته وهمانگیز است.
پس علت استقبال از ادبیات معاصر آلمان، شکستن صورتهای پستمدرن و بازگشت به عناصر اصلی ادبیات مدرن قرن نوزدهم آلمان است...
بله دقیقا همینطور است.
به لتی پارک برگردیم. در دو داستان «برخوردها» و «رویا»، بازهم خطشکنی روایی در در درون مجموعه داستان اتفاق میافتد. در این دو داستان، که یکی صورتی جرمشناختی دارد و دیگری صورتی روانکاوانه دارد، روایت میشوند و بعد هم موضوع «مسکن» را پیش میکشد. علت این حجم از تفاوت در بروز خردهاصطکاکهای اجتماعی، با داستانهای به اصطلاح « من و تویی» در چیست؟
متاسفانه، اکثر نویسندگان و منتقدان و کتابخوانهای ما، معتقدند که داستان اجتماعی آن اثریست که یک راست به موضوع اجتماعی مورد نظر خودش بازگردد. به نظرم شما نیز تحت تاثیر جریانات ادبی رایج ایران، چنین پنداری دارید. اینکه شما در داستان، به طور مستقیم بخواهید به یک سوژه مثل فقر، فحشا و یا هر مشکل دیگری اشاره کنید، لزوما اجتماعی نیست. با این حال، من نوعی اگر داستانی در رابطه با خودم هم بنویسم، یک اثر اجتماعی خلق کردهام! من نوعی، موجوی هستم که تحت تاثیر روابط سیاسی و نیروهای اجتماعی و اقتصادی همین جامعه در حال زندگی هستم و پرداختن به هر ناحیهای از زندگیام، به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، تحت تاثیر تمام یا بخشی از این روابط سیاسی یا اجتماعیست! من وقتی خودم را بنویسم هم، دارم سیاسی و اجتماعی مینویسم. متاسفانه در ایران، یک برداشت کهنه و قرن هجدهمی از ادبیات سیاسی و اجتماعی جریان دارد که باید تغییرات گستردهای را در درون خود ایجاد کند. در داستان «مرجانهای سرخ»، در مجموعه لتی پارک، بازهم یک ارجاع روانکاوانه دیگر نیز وجود دارد.