خبرگزاری کار ایران

مهین صدری:

حوادث تلخ کشور را نباید فراموش کنیم تا دوباره تکرارشان نکنیم/با دست بسته نمی‌توان احساس خوشبختی کرد

حوادث تلخ کشور را نباید فراموش کنیم تا دوباره تکرارشان نکنیم/با دست بسته نمی‌توان احساس خوشبختی کرد
کد خبر : ۵۸۴۴۶۷

مهین صدری (نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر) که با نمایش «نفر دوم» در جشنواره تئاتر فجر حضور دارد، می‌گوید؛ این نمایش درباره فراموشی است که منجر می‌شود اتفاقات تلخ سیاسی و اجتماعی کشور دوباره تکرار شود. نمایشی درباره زندگی دو خواهر در سی سال از ایران.

به گزارش خبرنگار ایلنا، «نفر دوم» با بازی الهام کردا، ستاره اسکندری و مهین صدری روایتی از زندگی خصوصی دو خواهر متاثر از حوادث سیاسی و اجتماعی ایران در طول سی سال است. این نمایش در بخش رقابتی سی و ششمین جشنواره تئاتر فجر حضور دارد. به همین بهانه با مهین صدری که علاوه بر کارگردانی این نمایش؛ متن آن را هم نوشته و در آن بازی هم می‌کند، گفتگو کرده‌ایم که می‌خوانید.

خرده داستان‌هایی که در نمایش «نفر دوم» دیده می‌شود با اینکه به نوعی روایت‌های شخصی نمایشنامه‌نویس و کارگردان در اثر است درعین حال به شدت وابسته به محیط و اتفاقات سیاسی و اجتماعی است. از این انتخاب وقایعی مثل جنگ، کوی دانشگاه، 88 و مانند آن بگویید که برای خیلی از ما بستر حادثه‌ساز مشترکی است.

ما داریم در این کار راجع به زخم‌های مشترک‌مان حرف می‌زنیم و اتفاقاتی که افتاده و چیزهایی که هست. آنچه که برای خود من رخ داده و به خاطر من مانده و نمی‌رود. مثلا در حد دیدن، عکسی یا تصویری که هیچ وقت از ذهنم نمی‌رود را در این نمایش آورده‌ام؛ چه در 78 و کوی دانشگاه چه در سال 88 و چه ماجرای غواصان دست بسته. اینطور نبوده که مشخصا بروم انتخاب کنم و بگویم خب حالا راجع به این حرف بزنم. بلکه همه آن چیزهایی را آوردم که در من و زندگی شخصی‌ام تاثیر گذاشته است. به جز این حوادث، بخشی دیگر هم هست که دقیقا اتفاق نیفتاده ولی خب خیلی مشابهش رخ داده یا مربوط به زندگی شخصی همه ماست که خیلی هم شبیه همدیگر است. نه می‌خواستم داستان را آنقدر شخصی و نه آنقدر اجتماعی‌اش کنم.

شما در این نمایش نقش مرد را بازی می‌کنید بدون اینکه لحن یا ظاهر مردانه‌ای داشته باشید. به نظر می‌رسد این موضوع باعث شده «نفر دوم» نمایش زنانه‌ای باقی بماند با اینکه مردهای ماجرا را هم در قصه داریم. درباره این انتخاب بگویید.

به نظرم این مساله مهم‌ترین اتفاقی است که در نمایش افتاده. اگر خیلی شخصی بخواهم بگویم این چالش خود من با زنانگی است و اینکه حالا که مردها رفته‌اند و نیستند و همیشه غایب‌اند، یک زن چقدر می‌تواند مرد باشد. اینکه چقدر ما در زندگی مجبوریم نقش مردها را بازی کنیم چون مردها کشته می‌شوند و هزار جور بلا سرشان می‌آید و ما مجبوریم جای آنها باشیم. نکته دیگر اینکه فکر کردم تو هیچ‌وقت نمی‌توانی جای آن آدم باشی. من می‌توانستم به عنوان یک نویسنده چندین مرد را بیاورم و بگویم ببین مردها اینجوری‌اند. اما من خواستم بگویم این مردها هم از دید من نویسنده که یک زن هستم در حال روایت شدن‌اند. یعنی این تصاویری که من نشان می‌دهم هم شاید واقعا آن مردها نباشند. شاید اینها را هم من دارم اینطور می‌بینم. دیگر اینکه اگر قرار بود از خود بازیگران مرد استفاده کنم باید چندین بازیگر مرد را به کار دعوت می‌کردم چون اگر از یک مرد می‌خواستم همه نقش‌ها را بازی کند به این معنا بود که همه مردها عین هم‌اند که من نمی‌خواستم این را بگویم. ولی بیشتر همین است که تو نمی‌توانی خودت را جای کسی دیگر بگذاری؛ بهرحال من یک زنم و نخواستم نقش یک مرد را بازی کنم یا ریش و سبیل بگذارم و لحنم را عوض کنم. می‌خواستم خودِ خودم که هستم را جای آنها بگذارم و تلاش کنم که جای آنها باشم. ضمن اینکه حضور نویسنده و کارگردان روی صحنه برایم خیلی مهم بود. که یادمان نرود همه این ماجرا یک یادآوری است.

با اینکه این قصه زنانه است و قهرمانان داستان زنان‌اند و مردان ماجرا آن خاطرات پراکنده را تکمیل می‌کنند ولی با دو شخصیت زن متفاوت طرفیم که متاثر از حضور مردان قصه‌اند. نقدهایی دیدم که می‌گفتند کار شما مردمحور است و زنان قصه‌تان منفعل‌اند. خود شما چه احساسی داشتید وقتی این روایت‌های شخصی و اجتماعی را می‌نوشتید؟

نه قطعا زنان این قصه منفعل نیستند. اگر از این زاویه بخواهیم نگاه کنیم که زنی که جیغ می‌زند، زنی که گریه می‌کند، منفعل است این کاملا فکر اشتباهی است. این نمایش واقعا باید برای چندبار دیده شود. من خودم موقعی که آن را نوشتم‌ و موقعی که روی صحنه آمد حتی نمی‌دانستم چه کار کردم اما کم‌کم با اجراهای زیادش و حرف زدن درباره‌اش تازه فهمیدم چه کار کرده‌ام چون پر از جزئیات و اتفاقات مختلف است. اصلا آدم‌ها سیاه یا سفید نیستند؛ اصلا منفعل یا اکتیو نیستند. اصلا یک بُعد ندارند. مثلا همین دختری که الهام کردا نقش‌اش را بازی می‌کند در زندگی عادی خیلی آدم اکتیوی است مثلا می‌رود در  خیابان شعار می‌دهد، خانه را می‌خواهد درست کند یا مدام خواهرش را ساپورت می‌کند... در زندگی شخصی‌اش مدام دچار این تعلیق است که تو دوستم داری یا نداری. مدام دچار این تردیدهاست. مثلا به خواهرش (با بازی ستاره اسکندری) می‌گوید باید این بچه را می‌انداختی؛ یعنی این آدم منفعل نیست. یک زن مدرن است. اصلا روشنفکر نیست. اصلا اعتقاد ندارم که زن روشنفکری است اما زن مدرنی است و زندگی مدرنی دارد. مثلا ازدواج نمی‌کند و با مردهای خیلی زیادی ارتباط دارد. خب اینکه اصلا منفعل نیست.

انفعال یعنی چی؟ به نظرم حتی آن یکی خواهر هم منفعل نیست. درست است که خیلی وابسته به مردهاست اما او هم هربار ازدواج می‌کند و بچه می‌آورد به امید یک اتفاق جدید. یعنی می‌خواهد یک زایشی در او اتفاق بیفتد. این خیلی اتفاق بزرگی برای یک زن است. حتی همین زن که می‌گویند منفعل است به این دلیل با بهروز ازدواج می‌کند که قبل از عروسی رابطه‌ای با او داشته و بچه‌دار شده است. اگر از این دید بخواهید نگاه کنید که این زن‌ها منفعل‌اند همه را منفعل و اگر بخواهید اکتیو ببینیدشان همه را اکتیو می‌بینید.

من به نظرم نمی‌آید که آدم‌ها همه یک شکل دارند بلکه ما در شرایط مختلف وجوه مختلف‌شان را می‌بینیم. من اصلا نه اعتقاد دارم که اینها خیلی منفعل‌اند و نه اعتقاد دارم اکتیوند. بلکه در زندگی خصوصی و عمومی‌شان کاملا عکس‌العمل‌های مختلف دارند و در طول سی سال هزار اتفاق برایشان می‌افتد که اینها متحول می‌شوند.

با اینکه این دو کاراکتر شیوه مواجه‌شان با اتفاقات یکسانی که برایشان در بستر سیاسی اجتماعی کشور می‌افتد متفاوت است اما به نظر می‌رسد اثر این حوادث روی آنها مشترک است. این را به مخاطب القا می‌کند که همه ما و در مرحله اول زنانی که در این تهران زندگی می‌کنیم یک نوع اثر را از کوی دانشگاه، جنگ، 88 و... می‌گیریم. معتقدید اتفاقات محیطی روی زندگی آدم‌ها حتی در روابط عشقی و عاطفی‌شان اثر بسیار مستقیمی دارد؟

صد در صد. وقتی شما در شهری مثل لوزان در سوئیس زندگی کنید زندگی‌تان شبیه من است که در تهران زندگی می‌کنم؟ یا شبیه آن کسی است که ساکن بغداد است؟ طبیعتا زندگی‌ها فرق می‌کند. اخلاق، روحیات و همه چیزمان باهم فرق می‌کند. یک نفر ساکن سوئیس اصلا جنگ در زندگی‌اش ندیده و نمی‌داند جنگ چی هست. معلوم است که شرایط اجتماعی خیلی روی آدم تاثیر می‌گذارد. دو راه که بیشتر ندارد. یا باید غصه بخورد و خون دل و سعی کند تغییراتی بدهد یا اینکه عارف شود و مثلا برود در جزیره هرمز به دریا نگاه کند. اما آن اتفاقات بالاخره در تو حادث می‌شود. این نمایش مدام درباره یادآوری و فراموشی است؛ همه‌اش می‌گوید نکند ما فراموش کنیم. فقط هم شرایط کشور خود ما نیست. شرایطی است که دنیا به ما تحمیل کرده به دلیل شرایط جغرافیایی که داریم. یا باید ول کنی یا باید بروی مبارزه کنی و بخواهی تغییری ایجاد کنی یا فراموش کنی و آلزایمر بگیری. مثل اتفاقی که در نمایش برای مادر می‌افتد. مدام از فراموشی حرف می‌زنیم. مثلا پسری که هم‌بازی کاراکتر الهام کردا در تئاتر است، می‌گوید من می‌آیم روی صحنه نمی‌دانم چه می‌شود همه چیز یادم می‌رود. همه‌اش داریم راجع به فراموشی حرف می‌زنیم و همه‌اش می‌گوییم فراموش نکنیم. که دوباره تکرارشان نکنیم. برای همین می‌گویم چیزی غیر از این نیست واقعا. ما احساس خوشبختی نداریم آنقدر که فکر می‌کنیم دست‌مان بسته است مثل همان غواصان که دست‌شان بسته بود. و کاری نمی‌توانی بکنی. وقتی اینجور دست‌ات بسته است فقط می‌توانی امید داشته باشی اما اینکه چقدر بتوانی حرکت عجیبی بکنی متاسفانه خیلی امکانش کم است. مگر اینکه فرار کنی بروی خارج از کشور در جایی مثل سوئیس زندگی کنی و شرایط ایران را فراموش کنی و هر از گاهی بیایی ایران بگویی «وای چطوری اینجا زندگی می‌کنید؟!» یا باید این کار را بکنی که من هیچ علاقه‌ای به این کار ندارم. یا باید بمانی و مبارزه کنی و حال و زندگی خودت و دور و اطرافیان‌ات را کمی بهتر کنی.

قرار نیست «نفر دوم» را بعد از جشنواره دوباره اجرا کنید؟

خیلی دوست دارم دوباره اجرایش کنم. باتوجه به اینکه اجراهای ما خیلی کم بود و 27 اجرا بیشتر نداشتیم تازه الان کمی گرم می‌شود و آدم‌ها به تماشای کار می‌آیند. به نظرم نمایش خیلی هم اشتباه فهمیده شد. شاید اگر در سالن دیگری بود اتفاق بهتری برایش می‌افتاد. ولی خیلی دوست دارم اجرایش کنم اما چون خودم باید بروم آلمان نمی‌توانم در آن حضور داشته باشم وگرنه خیلی دوست داشتم اسفند آن را دوباره اجرا می‌کردیم. شاید تابستان سال آینده بتوانیم «نفر دوم» را دوباره روی صحنه ببریم.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز