اندیشههای دینی در دوران بیماریهای واگیردار/ ما قهرمان داستان اگزیستانسیالیستی کامو نیستیم/جوامع غربی نوین خود حاکمان بلامنازع میدانند
طاعون در کشورهایی که به مذهب کاتولیک ایمان داشتند سبب بروز استدلالهای گوناگون شد. خداشناسان کاتولیک کوشیدند تا مرجعیت روحانیان و ضرورت واسطهگری بین قلمروهای الهی و بشری دفاع کنند، این اقدامات پاسخی برای اصلاحات پروتستانها بود.
به گزارش خبرنگار ایلنا به نقل از الجزیره، در عصر سکولار، دوری از الهیات و یزدانشناسی به یک بیماری تبدیل شده است. ارتباط انسانها با جهان غیرانسانی میکروبهای بیماریزا با حوزههایی مثل الهیات متفاوت است. اگر سرگذشت پیشینیان، آموزههایی برای دنیای امروز داشته باشد، آن آموزهها میتواند نگاه دقیق به تغییرات جامعه و موازنههای سیاسی دنیای امروز باشد. در چنین شرایطی و بر خلاف انتظار عرف رایج، دلیل تغییر دیدگاههای الهی قابل درک خواهند بود.
بیماریهای همهگیر و دین در دنیای کهن
پس از اینکه انسانها یکجانشین شدند و به کشاورزی روی آوردند، شیوع بیماریهای مرگبار که از حیوانات به انسان منتقل میشدند عاملی برای ترس و وحشت اهالی شهرهای و روستاها در گذشتههای دور بودند. شیوع بیماریهایی از این دست منشا تفکر آنان برای جهان پس از مرگ بود تا از خدایانی که در زندگی و جهان پس از آن نقش دارند، تفقد کنند.
«توکودیدس» مورخ مشهور یونانی در یادداشت مشهور خود درباره «طاعون آتن» از مرگ یونانیان به دلیل بیماری تیفوس و واهمه آنان از هجوم مرگ سخن میگوید. بر اساس دستنوشتههای این تاریخنگار، یونانیان حتی از اخلاقگرایی ظاهری دست شسته بودند لذا خدایان آنها را به حال خود رها کردند.
شش قرن پس از طاعون آتن، رومیان چنین شرایطی را با «طاعون آنتونیون» تجربه کردند و احتمال شیوع آبله را عامل مرگ و میر در آن سالها دانستند. رومیان بر این باور بودند که از بین رفتن قدرت خدایان در شهرهای پرجمعیت و فاسد تمامی امپراتوری روم یعنی از سوریه تا بریتانیا عامل شیوع این بیماری است. بردگان و بسیاری از مردم روم به خدای دفعکننده شر یعنی «آپولو الکسیکاکوس» گرویدند که کاری عبث و بیهوده بود. این بیماری جان ۵ میلیون انسان را گرفت.
دو نسل بعد از شیوع ویروس مرگبار طاعون آنتونیون، روم باستان درگیر ویروس مرگبار دیگری شد. رومیان باستان در طلب حیات جاویدان به مسیحیت گرویده بودند. به نظر میرسید، شیوع تب بالا در این کشور سبب مرگ و میر بوده است اما به طور قطع نمیتوان گفت که آنفولانزا عامل چنین مرگ و میری بوده است. این بیماری را «طاعون سیپریان» نامگذاری کردهاند که از «سیپریان» اسقفی در «کارتاژ» الهام گرفته بود. او نماد آرامش مسیحیان دربرابر این ویروس مرگبار و آمادگی آنها برای جهان پس از مرگ بود. برخی نیز اندیشههای دیگری داشتند، آنها معتقد بودند که خدایان (بتهای پیش از مسیحیت) در حال انتقام گرفتن هستند. مطابق انتظار، یک قرن پس از ظهور عیسی مسیح، مسیحیت به دین رسمی امپراتوری روم تبدیل شد.
در این بازه زمانی، دینداران عامی که در «کوشان» پایتخت «گنداره» نزدیک پیشاور امروزی زندگی میکردند از الهههای بودا مثل «هاریتی» دلجویی کردند تا دمای بدن آنها را کاهش دهد و آبلههای آنان را درمان کند. هندیان که در هندوستان شرقی حضور داشتند نیز خدایانی مثل «پرنشبری» برگپوش و «منسه» الهه مار برای سالیان سال میپرستیدند تا از گزش مار و آبله در امان بازند. پرستش این الههها همچنان در هندوستان رایج است. کشورهای جنوب شرقی آسیا که به چندخدایی اعتقاد دارند، اغلب مناسک مذهبی آنان با فعالیتهای درمانی نظیر آبلهکوبی همراه است. بنابر اعتقادات و باورهای آنان، خدایان قدرت حادویی و توانایی شفا دادن بیماران را دارند.
مسیحیت از آرامش و نجات دهنده بودن به پیروان خود وعده میدهد اما آنان را در برابر بیماری مصون نگاه نمیدارد. نیمه قرن ششم، «طاعون خیارکی» در امپراتوری بیزانس شایع شد. یک مورخ به نام «کایل هارپر» مدعی است، دو قرن پس از این طاعون، فرقههای متعدد و پرطرفداری در در سراسر این امپراتوری گسترش یافتند که خود را وقف قدیسان و «مریم عذرا» کردند. ارتدوکس با ادیان پاگانی مدیترانه درآمیخت و از خاستگاههای توحیدی یهودی خود دور شد. هارپر درباره این بازه زمانی میگوید: مخالفانی در سرزمینهای بیزانس ظهور کردند که از گرایشات جدید مذهبی سخن میگفتند. این گرایش جدید بر مبنای توحید و وحی بود که اسلام نام دارد.
نیمه قرن چهاردهم، اروپای غربی درگیر طاعون خیارکی شد که آثار و تبعات آن به اندازه دوران قرن ششم بود. شیوع «مرگ سیاه» ساختارهای نظام فئودالی که ارتباطی میان زمینداران و دهقانان بود را از میان برداشت. سدههای میانی، اروپا درگیر «ترس از مرگ» شده بود و شفاعت کاتولیکها دیگر تاثیر بر مردم نداشت.
کشیشان، در نظر داشتند طاعون خیارکی را به عنوان مجازات الهی به مردم معرفی کنند اما آنها نیز قربانی بیماری همهگیر و مرگبار طاعون شدند. یهودیان، جذامیان و کسانی که منحرفان اجتماعی قلمداد میشدند به عنوان بلاگردان این شرایط معرفی شدند. جنبشهای دینی رادیکال شکل گرفت. ریاضتکشان و اجرای خودآزاریشان در اطراف روستاهای آلمانیزبان شور و هیجان وصف ناشدنی داشت. افرادی که مدعی بودند نسبت روحانیون تقوای بیشتری دارند در آرزوی بازگشت «فردریک دوم» امپراتورِ درگذشتۀ روم مقدس در قامت مسیح بودند.
اگرچه نیت «لولاردها» هم رادیکالی بود اما هدف معمولتری را دنبال میکردند. آنها دیدگاه کلیسا دربارۀ عشای ربانی در جستوجوی ایجاد سازگاری بیشتر بین عمل دینی و متون مقدس را مبتنی بر استحاله نان و شراب به گوشت و خون مسیح، رد کردند. بر مبنای دیدگاه کلیسای روم، مرتاضان و لولاردها هردو بدعتگذار هستند، این گروه راه را برای تفسیر مستقیم مردم از متون مقدس و فهم فردگرایانه تقوا در بین فرقههای مختلف پروتستان هموار کردند.
جریانهای اصلی پروتستانتیسم ترجیح میدادند تا اندیشهها به حاشیه بروند. آنچه که مشخص است، به سختی میتوان از باور به یک بهشت زمینی جلوگیری کرد. کلیساهای اصلی پروتستان، تفسیر دولتی عجیبی از بهشت زمینی داشتند. نتیجه این موضوع، اتحاد تقوای فردی و فنون تنبیهی دولت با یکدیگر بود. تا اواخر سدۀ هفدهم، فهم فردی از تقوا به همراه برنامههای تنبیهی دولت، هم عنان با طاعون در اروپای غربی گسترش یافت.
طاعون در کشورهایی که به مذهب کاتولیک ایمان داشتند سبب بروز استدلالهای گوناگون شد. خداشناسان کاتولیک کوشیدند تا از مرجعیت روحانیان و ضرورت واسطهگری بین قلمروهای الهی و بشری دفاع کنند، این اقدامات پاسخی برای اصلاحات پروتستانها بود. کلیساهای پروتستان از سادهترین راهحلها پیروی میکردند. آنها در شهرهای تحت سلطه خود که گرفتار طاعون شده بودند، الگوهای مربعی یا شبکهای را زیر نظرِ دولتهای مرکزگرا دنبال میکردند. اقدامات کاتولیکها شیوه و روشی متفاوت داشت، اقدامات و عکسالعملهای آنان ریشه در پیچیدهگوییها و مغلقاندیشیهای هیبتانگیز داشت.
در قرون گذشته، بر این باور بودند که رفتارهای گناهآلود بشر عاملی برای برخورد متفاوت میشود و بیماریهای همهگیر شایع میشود. کاتولیکها نیز روحانیون را عامل اصلی رستگاری خویش قلمداد میکردند.
اروپاییان، رویکرد اسلام در برخورد با طاعون را غیرطبیعی میدانستند. شاید بتوان ادعا کرد، ابنسینا نخستین شخص در تاریخ است که بر فاصلهگذاری اجتماعی تاکید کرده است. مسیحیانی که در آن دوره زندگی میکردند با اندیشههای «ابنخطیب» و «ابنخطیمه» درباره کرونا بیشتر آشنا بودند. اگرچه این دو درباره طاعون تحقیق میکردند اما این بیماری را به اراده خداوند نسبت میدادند. آنها تلاش میکردند تا بین طاعون خیارکی و نوع سینهپهلو بودن این بیماری، تمیز قائل شوند. منطق شیوع بیماری برای این دو نفر با تفسیر سنتی قرآن انطباق کامل دارد.
ابنخطیب و ابنخطیمه به سببگرایی اعتقاد داشتند. بر اساس این آموزه، رویدادهای دراماتیک سبب برهم زدن نظم پایدار جامعه و محیط پیرامون هستند اما بشر توانایی درک و تفسیر این مسائل را ندارد. هر دو مولفه تابع اراده خدا هستند. ناتوانی از حراست احمقانه نیست بلکه نتیجه نافرمانی از خداوند است.
ابنخلدون سببگرایی را اساس رسالهاش درباره ظهور و افول تمدنها، قرار داد. برخی تاثیر او و نبود قرنطینه در سرزمینهای مسلمان مدرن اولیه یعنی از مراکش تا اندونزی را تقدیرگرایانه میدانند. این قیاس با رژیمهای قرنطیهای که با دولتهای مدرن در اروپای پسااصلاحات دینی ظهور کرد، به دست آمده است.
چنین دیدگاهی نمیتواند این موضوع را درک کند که اصول مراقبت روزانه با این اعتقاد راسخ همپوشانی دارد یعنی خدا حاکم نهایی بر زندگی و مرگ است. علیرغم فقدان قرنطینه طی دوران بیماریهای همهگیر، فهم فزاینده از بدن و آگاهی روزافزون از کارهای خداوند میتوانند دوشادوش هم جلو بروند.
از بیماریهای مرگبار و گذشتگان سخن گفتیم. بیماریهای همهگیر میتوانند سبب تغییرات اجتماعی، سیاسی و دینی شوند.
ما به تصور کردن به زندگی در دوران سکولار عادت کردهایم. چارلز تیلور معتقد است، عصر ما از نوعی ناباوری آسودگیبخش فاصلۀ بسیار دارد. ما در عصر اسکیزوفرنی یا اعمال عقاید متعارض حضور داریم.
تمام پاسخهای بر مبنای الهایات را در قرون گذشته میتوان به این شکل تفسیر کرد: حس ناامیدی و درماندگی مادامی که احساس میکنیم امر الهی جامعه را فراموش کرده است. تفقد از خدایان با قربانی کردن؛ دفاع و حمایت از مرجعیت روحانیان؛ رویآوردن به شیوههای جدید عبادت یا حتی خدایان جدید؛ آمادهشدن برای آخرالزمان؛ عقلانیسازی ایمان با هدف مصونیت خود ودیگران.
جوامع غربی نوین چنین خود را حاکمان بلامنازع روی زمین میدانند. این باور در آثار پیشگامان فلسفه نوین یعنی چنانکه آثار فیلسوفان یعین «رنه دکارت» و «جان لاک» مشهود است. جهانبینی الهی آنان تغییر شکل یافت و در قالب پروتستانتیسم ظهور کرد. این اندیشه تلاش کرد تا رقبای اروپایی و خارج از اروپا را از صحنه خارج کند.
نقطه مشترک این افراد که در اروپای کاتولیک ظهور کردند یا جهان چندخدای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین این بود که محدودیتهای طبیعی رشد بشر را به رسمیت شناختند. بر مبانی این اعتقاد، ما انسانها موجوداتی هستیم که در کنار دیگر موجودات روی زمین زندگی میکنیم ولی نظام سرمایهداری جهانی و دولتهای مدرن که همواره در جستوجوی ثروت هستند، حد و مرزی برای رشد قائل نمیشوند.
سفر اکتشافی کریستوف کلمب به امریکا نقطه عطف و شروع این رویداد بود و تا آغاز جنگ جهانی اول ادامه داشت. گروه اندکی در این دوره ثروتاندوزی کردند. در این بازه، جمعیت بشر چهار برابر شد و این تجربه در قرن گذشته دوباره تکرار شد. این روزها، طاعون باکتریایی در کنار ویروسهای مرگباری مثل مالاریا، وبا، حصبه، سرخک و آبله کنترل شده است.
ویروسها در عصر جدید
ویروسها، دنیای امروز ما را تهدید میکنند. ویروسها که از تلفیق رشتههای دیانای به وجود میآیند، مرزهای مبهم بین جانداران و غیرجانداران را وسعت دادهاند. ویروسها از سرماخوردگی تا آنفولانزا و ابولا، جهانبینی انسانمحور را به چالش کشیده است که نتیجه آن اصلاحات پروتستان برای اروپای مدرن و استعمار و امپریالیسم است که برای سایر نقاط جهان به ارمغان آورد.
پس از شیوع آنفولانزا در سال ۱۹۱۸، ویروسها ادعای برتر بودن انسانها را به سخره گرفتند. در آن بازه زمانی، گروههایی به ادیان و الهههای گوناگون روی آوردند، اما اکثریت به خدای سکولارمان، دولت مدرن، روی میآوریم. افسوس که، چنانکه کمکم خواهیم فهمید، کشیشان اعظم و مضطرب این لویاتان در همهگیری آرامش خاطر چندانی به بار نخواهد آورند. بسیار شبیه به عبادت خدایان دیگر در هزارههای گذشته، ایمانمان به دولتهای مدرن نیز نمیتواند ویروسها را نابود سازد.
واقعیت این است که انقلابی الهیاتی در حال ظهور است. شاهد بروز اشکالی جدید از جمعیتهای کمتر سازمانیافته در شکاف میان مرزهای ملی و بینالمللی هستیم. شعار «جان سیاهان ارزشمند است» بیشترین نمود را دارد، اما نباید نفرتپراکنهای راستگرایی را نادیده گرفت. برخی چنین جمعیتهای آنلاین «قبیله» میخوانند که منشا نیاکانی دارد. این جمعیتها نماد زوال آیین فردگرایی هستند. این جوامع قبیلهای را میتوان به سان ذهنهای جمعی خطرناک درنظر گرفت که «تولیدکنندگان» فردی را به میلیونها داده صفر و یکی تجزیه میکنند که در همان بازه زمانی تولید و مصرف میشوند.
این دادههای بشری بسیار شبیه ویروسها ترکیب، جدا و بازترکیب میشوند تا ایمان و احساسات شدید عاملی برای تشکیل جوامع باشد. شیوع جهانی کرونا، نقطۀ عطفی برای این ایمان نوظهور است. در یک بازه زمانی، این بیماری گرایش به دینداری و «معنویت» را بیشتر کرد.
گروههای عرفانی و هزارهای در جستجوی «آسمانی جدید و زمینی نو» هستند و رهبری انقلاب الهیاتی را در دست دارند. این گروهها رویاهای زمینی مثل رهایی از لیبرالیسم و تکنوکراسی تا خلاصی از سرمایهداری و پدرسالاری را دنبال میکنند. با تمام این تفاسیر، آنها الاهیات رهاییبخش را هم نمیپذیرند. آنها باورهای منجیگرایانه و مشترک در فضای رایانهای تشکیل میدهند، بر اساس دیدگاه آنها کسانی که مظلوم واقع شدهاند یا ندای مظلومیتخواهی سر میدهند یا باید آزاد شوند.
«آپوکالیپسیس» در زبان یونانی به معنای آخرالزمان است اما به معنای مکاشفهای است که نقاب از حقایق زشت و پنهان جهان برمیدارد. این احتمال وجود دارد که کرونا عامل تغییر افکار ما به صورت رادیکال باشد اما کسی از این تغییر خبر ندارد. واضح و روشن است، علیرغم وجود نیروهای قدرتمند حاکم در ایجاد وضع موجود، بازگشت به دوران پیش از کرونا میسر نخواهد بود.
شیوع کرونا باید ما را به بازاندیشی مفهوم «ویروسیشدن» وادارد. وقتی ویروس ذهن و بدن را تحت سلطه خود میگیرد، انسان به موجودی اسیر تبدیل میشود.
این بیماری مثل دیگر بیماریهای واگیردار در گذشه، سبب شد تا مرگ را بیشتر احساس کنیم. مرگ را نزدیکتر احساس کنیم و به معنا و مفهوم زندگی بیشتر توجه کنیم. ما قهرمانان اگزیستنسیالیست رمان آلبر کامو و قربانیان طاعون در گذشته نیستیم. هنگام ورود ویروس به بدن، شیوه و منش تفکر ما تغییر میکند. واقعیت جدید در انتظار ماست. بشر میتواند جدا زندگی کند تا اینکه دیگر دیگر وجود نداشته باشد.
پسامرگ دیجیتال میتواند هر ذات و ماهیتی داشته باشد. آنچه که مشخص است، ویروسها در جهان پساانسانی به زندگی ادامه خواهند داد.