عضو گروه مطالعات زنان انجمن جامعهشناسی ایران:
زنان به دنبال بازتعریف نقش مادری هستند/ دنیای مدرن از پررنگی هویت مادری کاسته است
فاطمه موسوی با اشاره به اینکه در جامعه ایرانی مثل سایر کشورها موجی به وجود میآید که از پررنگ بودن هویت مادری در زندگی یک زن کاسته میشود، عنوان کرد: امروز زنها آن سامان اجتماعی که در آن فرودست هستند، فقط باید در خانه باشند و همسر مطیع و مادر فداکار باشند را زیر سؤال میبرند و در برابر آن مقاومت میکنند و رسیدند به اینکه تا حد امکان این نقش مادری را از نو تعریف کنند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، فاطمه موسوی ویایه، دارای دکترای جامعهشناسی مسائل اجتماعی ایران و عضو هیئت مدیره گروه مطالعات زنان انجمن جامعهشناسی ایران و پژوهشگر حوزه مطالعات خانواده و جنیست است. از آنجا که حوزه تخصصی او؛ زنان و خانواده است در مجال به دست آمده در خصوص تأثیر نیروی مادرانگی در هویت زنان و تغییر و تحولات به وجود آمده در نقش مادری زنان در بستر اجتماعی با او گفتگو کردیم.
به عقیده شما رویداد مادر شدن به مثابه یک نقطه عطف در زندگی زنان همراه با خودش چه توالی را وارد زندگی زنانه میکند، در واقع به لحاظ نقششناسانه در زیست جمعی و زیست فرهنگی مادر بودن و این نیروی مادری چگونه زنانگی را دستخوش تغییر میکند؟
همانطور که به درستی اشاره شد مادر شدن یک نقطه عطف در زندگی زنان است، و من هم مادری را تجربه کردم و میگویم واقعا زندگی من به دوبخش قبل و بعد از بچهدار شدن تقسیم میشود، چرا؟ به خاطر اینکه پیوند عاطفی که بین مادر و فرزند شکل میگیرد آن چنان قوی است که با هیچ رابطه دیگری قابل مقایسه نیست، از طرف دیگر این رابطه غیر قابل گسستن است. مقایسه کنید با اتفاق مهم دیگری مثل ازدواج، به هر حال ممکن است هر ازدواجی با طلاق مواجه شود و زن و مرد پس از طی کردن مراحل پیامدهای عاطفی ناشی از آن، میتوانند زندگی قبلی را فراموش کنند و حتی همسر و زندگی جدیدی را بسازند، ولی رابطه مادر و فرزندی رابطهای است که همیشه گوشه ذهنتان را اشغال کرده حتی زمانی که بچهها بزرگ میشوند و شاید دیگر نیازی به مادر نداشته باشند.
گویی ما زنها هویتمان را با مادری تعریف میکنیم، ممکن است بگوئید که مادر بخشی از هویت زنانه است و این طبیعت زنان است که مادر شوند اما در جامعهشناسی به چیزی به عنوان ذات زنانه یا ذات مردانه اعتقاد نداریم، نکته اصلی این است که همه اینها ساخته جامعه و فرهنگ هستند یعنی ما در جوامع انسانی با چیزی روبرو هستیم که به آن میگوئیم «ایدئولوژی مادری» و بخشی از نظم جنسیتی مردسالارانه است، یعنی سامان اجتماعی یک جور تقسیم کار جنسیتی به وجود آمده که وظیفه زنها این است که بچههایی را به دنیا بیاورند، پرورش دهند و در کنارش امور خانهداری را هم انجام دهند و فضای عمومی اشتغال، سیاست، دین و همه اینها در حوزه امور مردانه قرار میگیرد.
این ایدئولوژی مادری به هر زنی میگوید فقط وقتی مادر شوی کامل خواهی شد و اگر زنی نازا باشد یا به هر دلیلی نتواند ازدواج کند پس یک زن کامل نیست، از آن طرف ایدئولوژی مادری به مادران میگوید که شما باید از مادریتان لذت ببرید، برای بچههایتان فداکاری کنید، اگر نقش مادریتان را به عنوان مهمترین بخش هویت زنانهتان قرار نمیدهید، مادر بدی هستی، زن بدی هستی، اگر از مادر شدن لذت نمیبرید اشکال از خودتان است، نقصی در شما وجود دارد که نمیتوانید از مادری لذت ببرید. این ایدئولوژی مادری در کنار سایر هنجارهای جنسیتی از بدو تولد کودک به او آموزش داده میشود.
آیا مقاومت در برابر این تغییر یعنی نیرویی که مادرانگی وارد زندگی زنان میکند اساسا امکانپذیر است یا نه؟ به نظر شما آیا میشود مادرانگی را نقشی جدای از زنانگی دانست، یا اصولا مادرانگی غیر از مفاهیم و پدیدارهای جنسیتی نیست؟
ایدئولوژی مادری میگوید مهمترین بخش زندگی یک زن مادر شدن است، اما نظم جنسیتی مردسالارانه تغییر کرده، امروز زنها آن سامان اجتماعی که در آن فرودست هستند، فقط باید در خانه باشند و همسر مطیع و مادر فداکار باشند را زیر سؤال میبرند و در برابر آن مقاومت میکنند و رسیدند به اینکه تا حد امکان این نقش مادری را از نو تعریف کنند. رساله دکترای من در خصوص «بازاندیشی زنان در نقشهای خانوادگی» بود، یعنی اینکه زنها حتی آن ایفای نقش مادری را نیز دارند متفاوت انجام میدهند مثلا در جامعه امروزی از مردها انتظار میرود که در فرزندپروری مشارکت کنند، ولی در جامعه سنتی یک تقسیم کاری وجود داشت که مادر قطب مهربانی بود، پدر قطب جدیت و خشونت و کسی که بچه را تنبیه میکند، این تقسیم کاری که در سبک فرزندپروری استبدادی وجود داشت از بچه میخواست که باید مطیع باشی و به بزرگترها احترام بگذاری، حق انتخابی نداری، هر چه پدرت گفت، گوش بده و چیزی نگو، بزرگترها بهتر میدانند.
ولی الان سبک فرزندپروری تغییر کرده و مقتدرانه شده که بهترین سبک فرزندپروری هم هست، در این سبک، والدین قوانین را تعریف میکنند اما خودشان هم به آن قوانین مقیدند چرایی قوانین را به بچه توضیح میدهند و البته انعطاف لازم را هم دارند و با بچه همدلی دارند، احساسات او را درک میکنند و احساسات خود را هم نشان میدهند. حتی الامکان به بچه حق انتخاب میدهند و در سنین بالاتر چانهزنی هم وجود دارد. حالا در فرزندپروری مقتدرانه مادر از پدر انتظار دارد که آن پدر سنتی مجازاتگر نباشد، مردی باشد که با بچه بازی میکند، به تکالیف بچه رسیدگی میکند، حتی وقتی بچه کوچک است در کارهای بچه به او کمک میکند، یعنی الان انتظارات زنها در اینکه چطور نقش مادری را ایفا کنند و حتی انتظاراتشان از مرد خانواده در حال تغییر است و مقاومت شکل گرفته، هر روز زنان بیشتری ایدئولوژی مادری که تمام امور بچه را بر عهده مادر میداند و هر اشکالی در تربیت را تقصیر مادر، زیر سؤال میبرند و میگویند پس پدر چه؟ او چه نقشی دارد؟ و اتفاقا تحقیقات اجتماعی هم نشان میدهد که مردانی که در فرزندپروری مشارکت میکنند در تربیت فرزندشان موفقترند، چراکه رابطه پدر فرزندی نقش مهمی در سلامت روان فرزند بخصوص پسر دارد، یک بخش مهم از تربیت بچه به این برمیگردد که پدر در خانواده چه نقشی ایفا میکند، قرار نیست دیگر آن نقش سنتی پدر مستبد باشد، باید مقتدر باشد اما همبازی بچهها هم باشد، همدلی کند و برای تصمیماتش توضیح دهد و رضایت همسر و فرزندش را جلب کند. همه اینها، نقش پدر، نقش مادر و روابط اعضای خانواده در خانواده ایرانی نیز مثل کشورهای دیگر جهان در حال تغییر است.
به نظر من؛ در جامعه ایرانی مثل سایر کشورهای جهان موجی به وجود میآید که از پررنگ بودن هویت مادری در زندگی یک زن کاسته میشود، اگر نگاه کنید میبیند که آمار طلاق بالا رفته، البته نیمی از آمار طلاقها برای کسانی است که قبل از فرزندآوری جدا میشوند ولی زنی که بچه دارد و طلاق میگیرد به چه معناست؟ یعنی او ایدئولوژی مادری را که میگوید بزرگترین وظیفه یک زن مادر بودن است و به خاطر بچهها باید بسوزی و بسازی را پس میزند و میگوید چرا باید سالهای عمر و جوانیام را نابود کنم؟ اصلا چه کسی گفته این شرایط و زندگی در یک خانواده متشنج و پر از دعوا به نفع بچه است؟ یعنی زنها شروع کردند در این مورد فکر کردن و تصمیم گرفتن. من نمیگویم این خوب است یا بد، میگویم چنین تغییراتی هم در حال به وجود آمدن است.
مواجهه جمعی ما با مادرانگی در گستره فرهنگی ما، در طول تاریخ دچار چه تغییر و تحولاتی شده، آیا به یک معنا میتوان از یک تغییر بنیادین یا روزنههای یک تغییر بنیادین در ایران و یک مفهوم تازه از مادری در افق فرهنگی ایرانیان سخن گفت یا خیر؟
اگر به تاریخ صد سال اخیر ایران نگاه کنیم نهاد خانواده هم مثل سایر نهادهای اجتماعی تغییر کرده است. نهاد خانواده در جامعه سنتی متفاوت از الان بوده، در حال حاضر خود مفهوم ازدواج، انتظاراتی که زوجین از هم و از فرزند دارند تغییر کرده، در جامعه سنتی فرزندآوری انتخاب نبود یعنی هر زن متأهل چه میخواست و چه نمیخواست بچهدار میشد و چون نرخ مرگ و میر بالا بود، زنان ناچار بودند مرتب بارداری و زایمان را تجربه کنند. در عصر قاجار یک زن به طور میانگین حدود ۱۰ بار باردار میشد و از این تعداد نیمی از فرزندانش به پنج سالگی نمیرسیدند، بخش بزرگی از سالهای زندگی زن در بارداری، زایمان، شیردهی و تجربه مرگ کودکانش میگذشت، در جامعه سنتی امید زندگی ۵۰ سال بود و یک زن از ۱۵ سالگی تا حدود ۴۵ سالگی در حال تجربه زایمانهای مختلف، بارداری، شیردهی و پرورش و تجربه سوگ برای مرگ بچههایش بود حتی قبل از اینکه به ۴۰ سالگی برسد دخترش ازدواج میکرد و همزمان در نقش مادر و مادربزرگ ظاهر میشد، معمول بود و هنوز هم هستند کسانی که دایی یا خالهشان چند سال کوچکتر باشد از آنهاست. یعنی حدود دو سوم از زندگی یک زن صرف مادری و فرزندآوری میشد.
اما امروز در جامعه الان ما، سن ازدواج و امید به زندگی بالا رفته و تعداد فرزندان در خانواده کم شده، چون در جامعه سنتی اگر تا این حد بچه میآوردند به این امید بود که بچهها پسر باشند و نیروی کار خانواده را بالا ببرند و به نوعی سرمایه خانواده باشند اما در جامعه مدرن بچهها دیگر سرمایه خانواده نیستند و اتفاقا هزینهبر هستند و تا وقتی بچه بزرگ و مستقل شود باید سالها هزینه کرد، در جامعه سنتی یک بچه از پنج سالگی میتوانست نیروی کار باشد، مراقب مرغ و خروسها باشد، گله را به چرا ببرد، در مغازه پادویی کند، دختربچهها قالیبافی میکردند، اما حالا شما بچه را از شش سالگی باید به مدرسه بفرستید، تحصیلات آنها تا جوانی اشان طول میکشد. حداقل یازده سال باید برای تحصیلات، آموزش، لباس، اتاق جداگانه، اوقات فراغت او پول، وقت، احساسات و اعصاب هزینه کنید. وقتی بچهها نوعی سرمایهگذاری بلندمدت هستند پس باید تعداد فرزندان کم باشد، نهایتا سه تا.
براساس سرشماری سال ۹۵ در ایران اکثریت خانوادههای ایرانی تک فرزند هستند، چرا این اتفاق افتاده؟ چون این بخشی از تغییرات نهاد خانواده است که همه جهان آن را تجربه میکند، کشورهای اروپایی از اوایل قرن بیستم همین تغییرات را تجربه کردند و ما هم وارد همین تغییرات اجتماعی نهاد خانواده شدیم، پس رسیدیدم به اینجا که یک زوج به طور میانگین دو بچه داشته باشند، از آن طرف میانگین سن ازدواج خانمها ۲۴ سال است و اگر یک زن به روال معمول اولین بچهاش را در ۲۷ سالگی و دومی را در ۳۰ سالگی به دنیا آورد، این بچهها در سن ۳۶ سالگی این خانم وارد مدرسه میشوند یعنی این که ساعاتی از روز را از خانه غیبت میکنند و خوب زن در خانه جه کند؟ حتی اگر چند سالی هم گرفتار تکالیف و مدرسه باشد، با رسیدن بچهها به نوجوانی نمیتواند هویتش در چند دهه زندگی پیش رو را تنها با مادری تعریف کند. اصلا برای زن مدرن که امید به زندگی حدود هشتاد سال دارد، مادری بخش کوچکی از سالهای زندگی را معنا میدهد، کمتر از یک پنجم عمرش. تازه نیروی کمکی هم دارد و میتواند بچه را از یک سالگی به مهد یا پرستار بسپارد یعنی وظایف مادری را باز محدودتر اجرا کند.
همانطور که نظم جنسیتی مردسالاری لااقل در عرصه خصوصی و خانوادگی تضعیف میشود و خانواده مردسالار هر روز بیشتر به سمت خانواده مدنی میرود، روابط زوجین تغییر میکند، روابط بین والد و کودک عوض میشود، مفهوم مادری هم تغییر پیدا میکند، در جامعه عصر قاجار زن باید مطیع همسر بود، مادری فداکار بود که بچههای زیادی به دنیا میآورد، مرگ بچهها را تجربه میکرد، رابطه عمیقی با فرزندان به ویژه پسران داشت ولی از آن طرف از مادر انتظاری جز همین رابطه عاطفی نمیرفت یعنی وقتی بچهای فوت میکرد کسی نمیگفت این تقصیر مادرش بوده میگفتند تقدیر و سرنوشت بوده، حتی در تعدادی از اقوام و مناطق تا یک سالگی برای بچهها اسم نمیگذاشتند چون احتمال مرگ و زنده ماندنش برابر و پنجاه درصد بوده به ویژه پدرها سعی میکردند با بچه کوچک رابطه عاطفی پیدا نکنند، متداول بوده که بچه از بیماریهای مختلف بمیرد، به ویژه در زمان پاندمیهای خطرناک وبا و طاعون و… این را به حساب سرنوشت میگذاشتند.
در دولتهای پس از قاجار، به کودکان به عنوان شهروند نگاه میکنند و میخواهند تعداد شهروندانش بیشتر و آنها سالمتر باشند، در نتیجه به تدریج سیاستهای جمعیت شکل میگیرد که با گفتمان سلامت و بهداشت به دنبال کاهش نرخ مرگ و میر مادران و کودکان بوده است. این سیاستها معطوف میشود به اینکه بهداشت و درمان توسعه پیدا کرده، آب آشامیدنی سالم شود، واکسیناسیون انجام شود و مراقبت از کودکان و مادران. نرخ مرگ و میر مادران حین زایمان در عصر قاجار یک در ۱۰۰ بوده، الان این نرخ به ۲۴ در هزار رسیده، البته جمهوری اسلامی یکی از بهترین کوششها را در زمینه توسعه بهداشت و دسترسیهای پزشکی عمومی داشته و در کاهش نرخ مرگ و میر مادران و نوزادان حتی از برخی از کشورهای توسعهیافته هم جلوتریم.
توسعه آمرانه پهلوی و توجه به بهداشت و واکسیناسیون به تدریج مفهوم مادری را تغییر داد چون زمانی که بچه بیمار میشد بحث بر سر این بود که تو به عنوان مادر کار خودت را درست انجام ندادی و بهداشت را رعایت نکردی و حواست به تغذیه و دارو و درمان بچه نبوده، در واقع یک گفتمان جدید شکل گرفت که مادر مسئول سلامت، بهداشت و تغذیه فرزند است، چیزی که قبلا نبود. ولی از آن طرف چون سطح سواد مادران پائین بود دیگر آموزش و رسیدگی به تکالیف بچهها جزء تکالیف مادران نبود به اضافه اینکه میزان مرگ و میر بچهها پائین آمده بود اما به دلیل هنجارهای فرهنگی هنوز نرخزاد و ولد بالا بود، در هر خانواده هشت نه تا بچه قد و نیم قد وجود داشت که مادر را به شدت گرفتار کارهای خانه میکرد و هنوز سالهای زیادی از عمر زن به مادری میگذشت و مادری بخش مهمی از هویت زنان بود.
پس از گذر از آن سالها رسیدیم به دهه ۹۰ که تغییرات نهاد خانواده رسید به اینکه هر خانواده دو بچه داشته باشد، ولی تغییرات نقش مادری کجاست؟ در اینجا که الان با اینکه دو بچه در خانواده وجود دارد اما از مادر انتظار میرود که نه تنها رابطه عاطفی عمیق با بچه داشته و به سلامت و بهداشت او برسد بلکه باید قبل از سنین مدرسه آموزش به بچهها را آغاز کند، روانشناسان و گفتمان روانشناسی تأکید دارد که تربیت بچه با بازی شکل میگیرد و باید حتی قبل از یک سالگی بازی با بچه را شروع کنند و هرچه بچه بزرگتر میشود بروند به سمت گفتگو، نقاشی و بازیهای پیچیدهتر و… خلاصه الان از نقش مادری انتظاراتی هست که صدسال پیش و یا پنجاه سال پیش وجود نداشت یعنی آن انتظارات و تعریف مادر خوب تغییر کرده و باز هم تغییر خواهد کرد، بخشی از این تغییرات قابل انتظار بوده و در همه کشورهای جهان در حال وقوع است یا قبلا رخ داده، جامعه ما هم از این مرحله عبور میکند و تغییرات نهاد خانواده و شرایط زنان همچنان ادامه خواهد داشت.