یک رمان و یک مجموعه شعر تازه منتشر شد
مجموعه شعر «نزدیک به نبض ماهیها» شامل ۵۵ شعر آزاد با مضامین مختلف است / رمان «بچه دیو در خواب است» داری یک تم اجتماعی است که خط و زمان ثابتی دارد.
مجموعه شعر «نزدیک به نبض ماهیها» سرودهی برگس باقری و رمان «بچه دیو در خواب است» نوشته محمدعلی مهماننوازان، ازسوی انتشارات مروارید روانه کتابفروشیها شد.
به گزارش خبرنگار ایلنا؛ مجموعه شعر «نزدیک به نبض ماهیها» شامل ۵۵ شعر آزاد با مضامین مختلف است که نسبت به اشعار نخستین مجموعه اشعار نرگس باقری نشان دهنده تجربههای متفاوتی در فضاسازی و تجربههای فرمی است.
این مجموعه در ۷۷ صفحه، با طراحی جلد ایلیا تهمتنی، در قطع رقعی و با بهای ۶۰۰۰ تومان از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
نمونهای از شعرهای مجموعه «نزدیک به نبض ماهیها» را با هم میخوانیم:
جهان آوازی ست که از گلوی خودش برمیخیزد
پرندگان دریایی
ماهی را در خاطرت رها میکنند و
به شعر برمیگردند
هنوز جنگل به آوای پیش از هنوز رشد میکند
و از زیر درختان
تنها گیاهان در هوا رازی زمزمه میکنند
پس دوباره میبرم تو را به نخست
تا لحظهی زادنمان
به نبض ماهیها نزدیکتر شود
اولین مجموعه شعر نرگس باقری با عنوان «از هزاره ترنج» از سوی «نشر مروارید» در سال ۱۳۹۱ منتشر شده بود.
نرگس باقری مدرس زبان و ادبیات فارسی است. پیش از این از او کتاب «زنان در داستان» و مقالات تخصصی متعددی در نشریات پژوهشی داخل و خارج از کشور، منتشر شده است. او همچنین آثاری در حوزه شعر و داستان کودک و نوجوان دارد.
«بچه دیو در خواب است»
رمان «بچه دیو خواب است» نوشته محمدعلی مهماننوازان به شمارگان ۱۱۰۰ نسخه در ۲۶۰صفحه و قیمت ۱۲هزار تومان منتشر شده است.
این رمان از یک تم اجتماعی برخوردار است که در یک فضای شهری و مدرن اتفاق میافتد که دارای جابهجاییهای زمانی است و بازگشت به گذشته در رمان وجود دارد. کتاب «رسواخانه» نیز دارای یک تم اجتماعی است که خط داستانی و زمان ثابتی دارد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: «وقتی توی باغ پرید نفسش بالا نمیآمد. عرق از هفت بندش میچکید و تنش لخت و سنگین شده بود. شاید سک ساعت همانجا نشست و تکان نخورد. بعد آرام آرام هوش و حواس و توانش را بازیافت و وقتی مطمئن شد هیچکس در آن حوالی نیست و باغ در سکوت خوفناکی غوطهور شده، از جا برخاست»
«من پهلوون را نقطه مرکزی تمام اتفاقات میدانم. وقتی همراه بهزاد در کرمان به دیدن اوسرحیم رفتیم، پهلوون هم آنجا بود. مردی ستبر و خوش بنیه با ریشی مرتب و انبوه که تارهای خاکستری آن بیش از تارهای سیاهش به چشم میآمد. چشمان نافذش زیر آن انبوه ابروهای پرپشت به موجود سرگردانی میمانست که…»