یادداشتی از علی ربیعی؛
دانشگاه امروز، فردای ایران
در تاریخ معاصر ایران، همواره دانشگاهها، بستری بودند تا دانشجویان ممتازی که از دانشگاه فارغ التحصیل میشدند و یا افرادی که آثار قابل توجه و نظریات ارزشمندی داشتند به مرور، در یک سازوکار علمی طبیعی، در هیات علمیها جذب شوند. مکانیسمی که کمک فراوانی به پویایی فکری جامعه میکرد.
مدتی قبل با جمعی از دوستان اهل قلم، به دیدار چند تن از ناشران موفق و قدیمی کشور رفتم، به تعبیر سعدی علیهالرحمه: «گر خون تازه میرود از ریش اهل دل/ دیدار دوستان که ببینند مرهمست»
بحث از نیاز امروز جامعه ایران به نظریهپردازی و ضرورت گسترده شدن ساحت اندیشهورزی درگرفت. حوزههای مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و به خصوص حوزه اقتصادی قابل مشاهده است.
در این میان، موضوع هشدارگونه و قابل توجهی از سوی دوستان ناشر مطرح شد که هرچه جلوتر میرویم پیوندهای بین دانشگاه و ناشران کمرنگتر میشود. یکی از دوستان ناشر، به این نکته اشاره میکرد که مدتهاست مانند گذشته، کتابی قابل توجه و حاوی نظریههای عمیق از اتمسفر دانشگاهی کشور به دست ناشران برای چاپ نمیرسد.
اظهارات این ناشران در خصوص کاهش ارتباط محیطهای دانشگاهی با حوزه نشر، ذهن مرا به گذشته و سالهای دور برد.
روزگاری نه چندان دور، دفاتر ناشران، معمولا پاتوق چند نویسنده نامآور و نام آشنا بود. در آن برهه، دانشجویان، پژوهشگران و علاقهمندانی که قصد دیدار و گفتگو با نویسندگان، شاعران، متفکران و…را داشتند، میدانستند که در یکی از این انتشاراتیها، فرصت ملاقات و گپ و گفت با نویسندگان و متفکران پیدا میشود.
اما امروزه به نظر میرسد که رابطه بین نویسندگان و نظریهپردازان از داخل دانشگاه با انتشاراتیها، بنا بر شواهد متعدد و مستند روبه افول است.
به نظرم این نشانهها، هشداری جدی برای کاسته شدن از ساحت اندیشهورزی، چالشهای نظری و ساخته شدن ذهنها برای حل مسائل کشور است که نباید نسبت به آن بیتفاوت بود.
در یک علتیابی، چند عامل را میتوان در رخدادن چنین پدیدهای برشمرد:
۱_ خروج اجباری از دانشگاه و در مواردی خروج ناگزیز و مهاجرت تعدادی از افراد شناخته شده صاحبنظر و علمی از کشور؛
۲_ عدمحمایت از ساحت اندیشه و دستکاری در نتایج و دستاوردهای علمی در حوزه علوم انسانی؛
۳ _ سومین و به نوعی مهمترین عامل، روندهای محدودکننده در جذب هیاتهای علمی، اساتید و دانشجویان دکتری در دانشگاههای کشور است. استعدادهای فراوانی را میشناسم که برای ادامه تحصیل در مقاطع دکتری دچار چالش شدهاند.
در یک چنین فضایی، فکر مهاجرت و پر کشیدن از وطن در ذهن نخبگان، دانشجویان و اساتید کشور شکل گرفته است.
در یک نگاه تاریخی، به نظر میرسد منشا شدت یافتن چنین مشکلاتی به میانههای دهه ۸۰ خورشیدی برمیگردد.
در این دوران، روندی در دانشگاههای کشور شکل گرفت که ارتقای اساتید در هر مرحله منوط به تاییدیههای جدید شد. در آن زمان، کانونهای جذب اساتید و دانشجویان در دانشگاهها به نحوی سازمان یافتند که جذب نیروها در مسیر خاصی انجام شود. به این مشکلات، ماجرای بورسیههای غیرقانونی را نیز اضافه کنید که دکتر فرجی دانا، قربانی آنها شد. (ظاهرا هنوز هم شمشیر داموکلس پیگیری قضایی موضوع بورسیههای غیر قانونی بر سر دکتر فرجی دانا و همکارانش باقی است) در همین دهه بود که برخوردهای سیاسی و جناحی باعث حذف اساتید برجستهای در دانشگاههای کشور شد که فقدان این اندیشمندان هنوز هم آثار ضربات سنگین این امر بر اندیشهورزی حوزه علوم انسانی در کشور باقی است.
طی ماههای اخیر، باز هم موضوع آییننامههای ابلاغی و ترکیب کمیتههای جذب، روند تازهای به ابن فرآیند بخشیده است.
با گسترش این برخوردهای سلبی، پدیده جدیدی در فضای عمومی کشور شکل خواهد گرفت که باید به آثار آن توجه کرد. نباید فراموش شود، در تاریخ معاصر ایران، همواره دانشگاهها کانون اصلی پردازش نظریه در کشور محسوب میشدند.
با این وصف، در کنار کاهش نقش دانشگاه و همچنین گسترش فرایند ارتباطات و ظهور شبکههای اجتماعی در فضای مجازی، ساحت انتشار فکر و اندیشهورزی کمکم از دانشگاههای ایران به فضای مجازی نقل مکان میکند.
آرام آرام غلبه جَوَلان اندیشه در فضای مجازی بر ساحت رسمی گسترش فکر (دانشگاه) و انتشار علم به خصوص در حوزه علوم انسانی پیشی خواهد گرفت.
به رغم اینکه پدیده حضور نظریهپردازان علوم انسانی در شبکههای اجتماعی از نظر من، مبارک و میمون تلقی میشود، اما آثار منفی فقدان اندیشه ورزی نظاممند در دانشگاهها، کماکان به عنوان یک مساله نگران کننده باقی خواهد ماند. در حال نوشتن این یادداشت بیاختیار به یاد استاد دانشکده الهیات، شهید به دست جهل و دگماندیشی، استاد مرتضی مطهری میافتم که در کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی» مینویسد: «برای تدریس مارکسیست، بروید استادی که واقعا مارکسیسم را شناخته باشد و مؤمن به مارکسیسم باشد…، به هر قیمتی شده پیدا کنید، حقوق گزاف به او بدهید تا بیاید اینها را تدریس کند.»
این عبارات مهم، بهانهای شد برای یادآوری این واقعیت کهای کاش با گذشت بیش از ۴۳ سال از پیروزی انقلاب به اندیشه پدران انقلاب اسلامی ایران باز گردیم.
نباید فراموش کرد، در تاریخ معاصر ایران، همواره دانشگاهها، بستری بودند تا دانشجویان ممتازی که از دانشگاه فارغ التحصیل میشدند و یا افرادی که آثار قابل توجه و نظریات ارزشمندی داشتند به مرور، در یک سازوکار علمی طبیعی، در هیات علمیها جذب شوند. مکانیسمی که کمک فراوانی به پویایی فکری جامعه میکرد.
مداخلات غیرعلمی فراوان در جذب اعضای هیات علمی و از طرفی دیگر روندهای تایید صلاحیت اساتید موجود، در هر مرحله از مسیر شغلی و بیرون راندن آنها با بهانههای مختلف (از جمله موارد اخیر در دانشگاههای شهید بهشتی، تهران، صنعتی شریف و دانشگاه آزاد اسلامی) روندی است که نه به نفع جامعه ایران و نه به نفع نهاد علم و دانشگاه است.