خبرگزاری کار ایران

حمیدرضا نعیمی در گفت‌وگو با ایلنا:

هنرمندان می‌ترسند سراغ شاهنامه و تاریخ ایران بروند/ به راحتی هنرمند و اثرش را به نابودی می‌کشانند/ در هالیوود کسی برای فیلمی که ساخته جواب پس نمی‌دهد

هنرمندان می‌ترسند سراغ شاهنامه و تاریخ ایران بروند/ به راحتی هنرمند و اثرش را به نابودی می‌کشانند/ در هالیوود کسی برای فیلمی که ساخته جواب پس نمی‌دهد
کد خبر : ۸۰۸۵۷۷

حمیدرضا نعیمی با بیان اینکه اگر امروز صد فیلم 300 هم ساخته شود دیگر برای کسی مهم نیست، گفت: تنها چیزی که می‌تواند ملتی که گرفتار بی‌تفاوتی شده را نجات دهد، قصه و قصه‌گویی است. اما بسیاری از دوستانم وقتی سراغ آثاری از شاهنامه و تاریخ ایران می‌روند، به شدت توبیخ می‌شوند. از ایران نوشتن به مراتب سخت‌تر از از دیگر کشورها نوشتن است و با آن سختگیرانه‌تر برخورد می‌شود.

به گزارش خبرنگار ایلنا، ساخت مجموعه‌های تلویزیونی برای شخصیت‌های تاریخی می‌تواند غرور ملی را در مخاطبان زنده کند. گرچه تلویزیون هنوز نتوانسته روایتگر خوبی برای زندگی قهرمانان تاریخی ایران باشد اما گاها سریال‌هایی از این دست ساخته می‌شوند تا برشی کوتاه از زندگی قهرمانان ملی را به مخاطبان خود ارائه دهند.

حمیدرضا نعیمی (نویسنده و کارگردان تئاتر) در بسیاری از نمایش‌هایش روی تاریخ تاکید بسیاری دارد. او که در سریال بانوی سردار به ایفای نقش پرداخته، معتقد است: مردم مقصر اصلی شرایط موجود هستند. نعیمی می‌گوید: چندین سال پیش وقتی فیلم ۳۰۰ ساخته شد، همه به آن واکنش نشان دادند اما امروز بعضی از ما بدن‌های بی‌حس و سِری شده‌ایم که وقتی این روزها می‌گویند فلانی چند صد هزار میلیارد دزدید، به راحتی از کنار آن می‌گذریم. در این شرایط تنها چیزی که می‌تواند ملتی که گرفتار بی‌تفاوتی شده را نجات دهد، قصه و قصه‌گویی است.

 لیاقت تاریخ، فرهنگ و قهرمانان خود را نداریم

ای کاش تاریخ نداشتیم تا مثل دیگران شروع به جعل تاریخ می‌کردیم

 به تاریخ کشورمان که نگاه می‌کنیم، با زندگی قهرمان‌های بسیاری آشنا می‌شویم که در برابر بیگانگان ایستادگی کردند اما امروز جایی در تولیدات رسانه‌ای سینما و تلویزیون ندارند. نادیده گرفتن قهرمان‌های تاریخی چه دلایلی دارد؟

شاید ما لیاقت تاریخ، فرهنگ،‌ زبان گذشتگان‌مان را نداریم. همانطور که در برخی نهادها و سازمان‌ها که متولی امر فرهنگ هستند، مدیران باکفایتی تصمیم‌گیری نمی‌کنند. اگر ما ملتی بودیم که قدر شاهنامه را داشتیم، اکنون در تمام دنیا با نام‌های زیبای رستم، سهراب، تهمینه، گرد‌آفرید، زال، رودابه، پشوتن، منوچهر شاه و بسیاری دیگر قصه‌های امروز خودمان را داشتیم. اگر ما قدر آزادگانی را می‌دانستیم که در برابر بیگانگان عزیزترین ودیعه‌ای که خدا به آنها بخشیده یعنی جانشان را بدون کوچک‌ترین تزلزلی فدا کردند، اکنون از طریق نام آنها می‌گفتیم که ما چه کسانی هستیم.

گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم که ای کاش همه این چیزهایی که داریم اما برایمان بی‌کارکرد هستند را نداشتیم تا شاید مثل بسیاری از کشورها شروع به جعل تاریخ می‌کردیم و داستان‌های تخیلی می‌ساختیم و تاریخ جعلی برای خومان می‌نوشتیم. اما می‌بینیم به هر جایی، به هر سنه تاریخی، به هر قومی که چنگ بزنیم، ده‌ها و صدها نام، صدها و هزاران اتفاق برای نوشتن،‌ بحث و گفتگو داریم اما امروز همچنان بی‌قصه و داستان هستیم. شب‌های ما با بازی‌های رایانه‌ای به صبح می‌رسد. کودکان ما حامل خاطرات مشترک ما نیستند. کودکان ما نسبت به پدرانشان بیگانه‌اند. شاید به همین دلیل است که ۶ میلیون مهاجر در کشورهای دیگر داریم. فرزندان ما زبان مادری خود را فراموش کرده‌اند حال آنکه حریص هستند که یک یا دو زبان بیگانه یاد بگیرند.

فرزندان ما بزرگی را از بزرگانشان نمی‌بینند، شکوه و شوکت را از مسئولین و نامدارانشان نمی‌بینند. چون کلمه شکوه، شوکت،‌ ایمان، ایثار،‌ از خود گذشتگی و دیگر واژه‌ها را نمی‌شنوند. شب‌ها پدرِ شرمساری را می‌بینند که فقط مثل یک جسد برگشته تا بخوابد که روز دیگر باز سر کار برود. مادری را می‌بینند؛ خسته است و دیگر نایی برای گفتن قصه ندارد. مادر بزرگ‌های بیماری را می‌بینند که فقط به فکر این هستند که داروهایشان را داشته باشند تا کمتر درد بکشند.

این فرزندان؛ ناقلان خوبی برای گذشته و حال و آینده نیستند. همه در این سرزمین بیگانه هستیم و چه بد که انسان در خانه خودش بیگانه باشد. اگر امروز نگاه می‌کنیم که بی‌بی مریم در سریال بانوی سردار نامش عنوان می‌شود، خیلی‌ها فکر می‌کند که این یک قصه تخیلی بوده و داستانی است که برآمده از تخیلات نویسنده فیلمنامه است اما باید به شما بگویم که شخصیت والای بی‌بی مریم اینقدر گسترده است که می‌توان از آن صاحب سریال‌های بزرگی همچون روزی روزگاری و کوچک جنگلی باشیم. اما وقتی مسئولان ما هیچ عزمی برای حمایت از کارهایی از این دست ندارند، ما می‌بینیم حرکت‌های کوچکی مثل ساخت بی‌بی مریم، با هزاران مشکل و خون دل خوردن همراه می‌شود و اگر تعدادی آدم مجنون و عاشق دور هم جمع نشوند، همین سریال‌ها با تمام ایراداتی که به آنها وارد است نیز ساخته نمی‌شود.

اگر تلویزیون رسانه ملی است، ابتدا باید آن را ثابت کند

تلویزیون و سینمای ما برای تغییر این شرایط چه کارهایی می‌تواند انجام دهد؟

آیا امروزه سریال‌هایی که در کشور آمریکا، فرانسته و حتی در همین کشور ترکیه ساخته می‌شود، جوابگوی بسیاری از مجهولاتی که جامعه نیاز دارد تا به آن پاسخ داده شود، نیست؟ سریال‌هایی که در شبکه بی‌بی‌سی به عنوان یک رسانه بزرگ، ساخته می‌شود، چگونه به سرگذشت خود و مردمش نگاه می‌کند. بارها شده که من در شبکه‌های بی‌بی‌سی سریال‌هایی دیده‌ام که در آنها اصلا قصد خود بزرگ‌بینی در مورد مردم انگلستان را ندارند.

اتفاقا در یک جاهایی کاملا بدون قضاوت، تاریخ و آدم‌های کشورش را مثلا در مورد اکتشافات میراث فرهنگی دیگر کشورها نشان می‌دهد. به عنوان مثال نشان می‌دهد که یک انگلیسی وارد اهرام ثلاثه مصر شده و چه کارهایی انجام می‌دهد. به نوعی اصلا در این فیلم‌ها نمی‌خواهد بگوید که آن انگلیسی، آدم خوبی است. اتفاقا نشان می‌دهد که این آدم چقدر دارای اشکالات شخصیتی هم بوده است. با این کار به ملت خود می‌گوید که در گذشته ما چه کسانی بودند و چه کارهایی کرده‌اند. این کارها خیانت به ملت دیگری بوده اما از سوی دیگر به معنای خدمت به کشور خودمان بوده است. قضاوت این موضوعات هم با تماشاگر و افرادی است که قرار است آن را نقد کنند.

تلویزیون اگر به عنوان یک رسانه ملی شناخته می‎شود، ابتدا باید این موضوع را ثابت کند. مردم به تلویزیون می‌گویند که ما این برنامه‌ای که شما ساختید را دوست داریم و آن را برای ما حفظ کنید و به بهترین شکل نشانش دهید. تقریبا می‌توان گفت، چیزی بالغ بر ۷۰ درصد جمعیت یک کشور ۸۰ میلیونی اعلام می‌کنند که ما فلان برنامه را دوست داریم و آن برنامه را مال خودشان می‌دانند اما انگار تلویزیون به عنوان یک رسانه ملی اصلا خودش را جدا از مردم می‌بیند و برنامه را متوقف می‌کند و به خواسته مردم هیچ وقعی نمی‌گذارد. درحالیکه همه تلویزیون‌ها، چه دولتی، چه خصوصی، چه کابلی و سراسری، در تمام دنیا دنبال این هستند تا برنامه‌ای داشته باشند که مخاطب را از شبکه‌های دیگر مال خود کنند اما آیا توقف چنین برنامه‌ای، حرکت یک تلویزیون منطقی، نرمال و طبیعی است؟ ما یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا هستیم و اکنون باید در بسیاری از جهات با کشورهای بزرگ دنیا برابری می‌کردیم. خیلی وقت است که من دیگر نسبت به مسئولین هیچ نقدی ندارم. هیچ طلبی ندارم. اصلا انتظاری ندارم، وقتی می‌بینم یکی که سفیر است، پسرش کنار استخر شنیع‌ترین تصاویر را پخش می‌کند و به ملت ایران می‌گوید که اگر نمی‌توانید مثل من باشید، بروید بمیرید. به همین دلیل نقد من به مردم است که باید به این مسئول بگویید برو کنار؛ تو دیگر نمی‌توانی به من امر به معروف و نهی از منکر کنی، وقتی خانه خودت،‌ لانه چنین فاسدانی است.

ملت من وقتی از فیلم‌های خوب و بزرگ استقبال نمی‌کند، وقتی مطالعه نمی‌کند و سرانه مطالعه‌اش پایین است،‌ وقتی تلویزیون را می‌بیند که برنامه‌های آن تا این اندازه سطح پایین است و او را در یک حماقت ابدی و ازلی میخکوب می‌کند، چه توقعی می‌توان از او داشت. ملت باید پیچ این تلویزیون را خاموش کند. آن وقت مسئولین ما مجبور می‌شوند کاری کنند. مسئولین ما وقتی مردم را از اینکه کتاب خوانده نمی‌شود، راضی می‌بینند، اعلام می‌کنند،‌ اولین سوبسیدی که حذف می‌شود، سوبسید کاغذ است و به هیچکس برنمی‌خورد. هیچکس نمی‌گوید که چرا در کشور من تیراژ یک کتاب به ۲۵۰ عدد می‌رسد، در حالی که تیراژ کتاب در کشور همسایه مرز به مرز من یعنی ترکیه برای یک نویسنده یک میلیون است. یک کتاب در آنجا به تیراژ یک میلیون می‌رسد که در طول یک سال سه بار تجدیدچاپ می‌شود و می‌شود سه میلیون، اما در کشور من ۲۵۰ عدد که این ۲۵۰ عدد هم همچنان در پیشخوان کتابخانه‌ها باقی می‌ماند.

ملت من انگار نمی‌خواهد آگاه شود. به نوعی باید بگویم بیدار کردن کسی که خوابیده راحت است، اما بیدار کردن کسی که خودش را به خواب زده، امکان‌پذیر نیست. ملت من در خواب نیست، خودش را به خواب زده و برای همین است که اکنون محیط زیست من در حال از بین رفتن است، حافظ مرا می‌خواهند بدزدند، همانطوری که تار ما را دزدیدند و به نام خودشان ثبت کردند، همانطور که بازی چوگان ما را به نام خودشان ثبت کردند، همانطور که مولانای ما را با نام رومی به نام خودشان ثبت کردند، همانطور که می‌خواهند بوعلی سینا را به دلیل اینکه کتاب‌هایش را به زبان عربی نوشته به نام خودشان ثبت کنند. همانطور که تلاش می‌کنند، خلیج فارس را با نام خلیج عربی بر تمام دنیا قالب کنند.

این ملت انگار برایش هیچ‌چیز مهم نیست. وای به حال ملت بی‌تفاوت. ترسناک است وقتی آب و خاک برایت اهمیت نداشته باشد. حتی شما نمی‌بینید که در دین ما گفته شده باشد که خاک وطن مقدس نیست. یعنی هیچ جایی را شما نمی‌بینید که خاک وطن مقدس نباشد، عزیز نباشد، ارزش نداشته باشد. اگر خاک مقدس نباشد؛ ناموس‌ها به حراج خواهد رفت. ارزش‌ها از بین خواهند رفت،‌ معماری نابود خواهد شد، هنر و هنرمندان کشته می‌شوند.

فقط تصور کنید که یک عده بی‌لیاقت در زمان حمله مغول در این مملکت حکومت می‌کردند که مغول‌ها به ایران حمله کردند. یکی از کسانی که در زمان مغول‌ها کشته شد، عطار نیشابوری بود. یک مغول وحشی و تازی او را گرفت و یک نفر گفت این پیرمرد ۷۰ ساله ۱۰۰ دینار می‌ارزد و عطار به آن مغول نگاه کرد و گفت: من را نفروش، من بیشتر از این می‌ارزم و آن مرد نگهش داشت. یک ساعت بعد یکی دیگر آمد و گفت من این را به یک گونی کاه می‌فروشم،‌ عطار گفت: من را بفروش، چون بیشتر از این نمی‌ارزم و آن مغول نمی‌فهمید که این فیلسوف چه می‌گوید. او را خشمگین نگاه کرد و با یک ضربه گردنش را زد. عطار من؛ قربانی جهل مردمش می‌شود، عطار من؛ قربانی جهل حاکمش می‌شود.

با هنرمندان کاری می‌کنند که شجاعتشان را از دست بدهند

ایجاد چنین وضعیتی در شرایط کنونی ماحصل چه رویدادهایی است؟ آیا تلویزیون و سینما در شرایط کنونی قدرت تغییر وضعیت موجود را دارند؟

صداوسیمای ما وظیفه خود را فراموش کرده و برای همین این همه سریال‌های بد و بی‌خاصیت که حتی قدرت سرگرم‌سازی را ندارند، می‌سازد. البته بخشی از وظیفه صداوسیما این بوده که برنامه‌های سرگرم‌کننده بسازد اما آیا واقعا خود شما به عنوان کسی که در ایران زندگی می‌کنید، حتی به عنوان تفریح هم رغبت می‌کنید بنشینید و ببینید چه برنامه‌هایی ساخته می‌شود و با چه کیفیتی به خورد این ملت داده می‌شود. بی‌بی مریم فقط یک نفر از آدم‌های بزرگی است که سرش به گردنش می‌ارزید و آن هم الان یک سریال با این حجم در موردش ساخته شده است. در مورد بی‌بی مریم می‌توانستیم بودجه بگذاریم. شما نمی‌دانید که گروه تولید این سریال وقتی یک روز تمام می‌شد، نمی‌دانست که برای فردا می‌تواند غذای هنرپیشه‌ها و عوامل را تامین کند یا خیر! با همچین وضعیتی ما می‌خواهیم به جنگ هالیوود و تهاجم فرهنگی برویم؟ من بعید می‌دانم که با چنین وضعیتی ما بتوانیم حتی کمر راست کنیم و بگوییم که ما هستیم.

البته وضعیت سینمای ما فرق می‌کند. یک بخشی از تعریف سینما این بوده که رویای مردم خودش را بسازد، مثل رویای مردم آمریکا که توسط هالیوود ساخته می‌شود. هالیوود ممکن است هر فیلمی را علیه سیاست‌های دولت آمریکا بسازد، آیا سرکوب می‌شود و کسی آن را می‌بندد. هیچ‌کس جرات نمی‌کند که هالیوود را ببندد. اما احمدی‌نژاد این جرات و قدرت را دارد که برود و خانه سینمای ایران را ببندد.

ما در کشوری زندگی می‌کنیم که هیچ‌چیز آن با هم نمی‌خواند،‌ چرا باید درباره قاعده حرف بزنیم، ما فقط می‌توانیم درباره استثناها با هم حرف بزنیم. در این استثنا کسی می‌آید فیلم می‌سازد و می‌شود ناصر تقوایی، ولی الان کجاست؟ چرا کسی از او نمی‌پرسد که شما ۱۵ سال است، کجایید؟ چه کاری انجام می‌دهید؟ چرا دیگر برای ما فیلم خوب نمی‌سازید؟ اما هالیوود با اسکورسیزی خود چه کار می‌کند؟ سال به سال اینقدر تکریمش می‌کنند و به او احترام می‌گذارند که این مرد در دهه هشتم زندگی‌اش همچنان فعال، خلاق و جوان است. اما ما هنرمندان خود را خسته کرده و کاری می‌کنیم که حتی جرات ساخت آثار مختلف را نداشته باشد. از یک جایی به بعد دیگر شجاعت و جسارت خود را از دست می‌دهند و محتاط می‌شوند. از یک جایی به بعد حتی به خودش اجازه نمی‌دهد که یک‌بار دیگر اثری مثل «ناخدا خورشید» برای ما خلق کند. این دردناک است.

البته وضعیت سینما با تلویزیون متفاوت است. ما می‌توانیم بگوییم که چون ما آنجا با یک هنر صنعت یا صنعت هنر طرف هستیم، تهیه‌کننده می‌گوید که من پول می‌دهم و باید پول من برگردد. لذا ممکن است فیلم‌های سطح پایینی ساخته شوند. اینجاست که باید مردم نشان دهند این نوع فیلم‌ها را می‌خواهند یا خیر. اگر فیلم‌های ما فیلم‌های فاخر و بزرگی هستند و از سلیقه و نگاه مردم کنار گذاشته می‌شوند، آنجا دیگر اشکال به مردم است که فیلم‌های بد، سخیف و سطح پایین می‌خواهند. اما تلویزیون دیگر نمی‌تواند بگوید که من سینما هستم. این رسانه باید بگوید نه، من فقط باید خوراک خوب به مردم بدهم. در کنار این خوراک خوب، حالا به آنها یک شبکه می‌دهم و می‌گویم که موسیقی خوب گوش بدهید. یک شبکه به آنها می‌دهم و می‌گویم که ورزش ببینید،‌ یک شبکه دیگر می‌دهم و می‌گویم که برنامه‌های مستند عالی ببینید. حالا می‌گویم که سریال‌های عالی دنیا را ببینید. روزگاری ما سریال‌ها و فیلم‌های خوب می‌دیدیم. اما دیگر تلویزیون برای ما خاطره‌انگیز نیست.

هنوز که هنوز است،‌ حسرت آن تلویزیونی را دارم که ۱۴ اینچ توشیبا بود و سه پیچ داشت. ما در آنها کارتن‌های رابین‌هود را با دوبله‌های اعجاب‌انگیز می‌دیدیم. لذت می‌بردیم و تمام هفته ما خاطره فیلم و کارتن رابین‌هود، گالیور و سند باد بود،‌ اما الان بچه‌های ما اصلا این چیز‌ها را نمی‌بینند و با رمز و راز و جادو آشنا نیستند. ما علی بابا را می‌دیدیم و تخیلمان شروع می‌کرد و تازه می‌ساخت اما الان نگاه کنید که چه برنامه‌هایی ساخته می‌شود؟ نه من اعتقادم بر این است که سازمان صداوسیما با این سیاست و این رویکردی که پیش گرفته، موفق نخواهد بود.  خانواده‌هایی را سراغ دارم که بلااستثنا همگی بینندگان سریال‌های بسیار معمولی شبکه‌های ماهواره‌ای هستند. واقعا اینجاست که باید به مسئولین خسته نباشید بگوییم که واقعا شما خدمت بزرگی به ملت‌های بیگانه کردید!

 وقتی سراغ آثاری از شاهنامه و تاریخ ایران می‌روند، توبیخ می‌شوند

از نادرشاه افشار می‌توان کاراکتری همچون مکبث نوشت

 در این وضعیت باید ببینیم که هنرمندان چه کارهایی انجام داده‌اند. همین حالا ساخت سریال چرنوبیل سبب شد تا فروش کتاب آن چندین برابر شود. با توجه به اینکه ما از شاهنامه بهره می‌بریم، چرا هنرمندان آنچنان که باید به ساخت داستان‌هایی از شاهنامه نپرداخته‌اند؟  

سال گذشته من نمایشنامه‌ای را نوشتم با نام «ضحاک نمی‌میرد» و این نمایشنامه بعد از یک سال تحقیق و نگارش به مرکز هنرهای نمایشی داده شد تا در صورت تصویب، این اثر که بسیار اثر سنگین و سختی بود، را روی صحنه ببرم. اما به من گفتند این اثر به هیچ وجه امکان اجرا نخواهد داشت.

بسیاری از دوستانی که من می‌شناسم، وقتی سراغ آثاری از شاهنامه و تاریخ ایران می‌روند، به شدت توبیخ می‌شوند. از ایران نوشتن به مراتب سخت‌تر از از دیگر کشورها نوشتن است و با آن سختگیرانه‌تر برخورد می‌شود. برخی از من سوال می‌کنند که چرا شما از نمایشنامه ریچارد سوم اقتباس می‌کنید؟ می‌گویم به دلیل اینکه به راحتی برای آن نمایش به من مجوز می‌دهند. با وجود اینکه ممکن است آن نمایش بسیار تندتر از نمایش‌هایی باشد که درباره ایران و تاریخ خودمان هست. یعنی به یک اثر شاهنامه‌ای به سختی مجوز می‌دهند. به نوعی اگر الان بخواهم در رابطه با نادرشاه بنویسم، ترجیح می‌دهم که اول بروم و به مرکز هنرهای نمایشی بگویم که من می‌خواهم یک سال وقت خود را صرف نوشتن نمایشنامه‌ای درباره نادر شاه افشار کنم، آیا شما از همین الان با چنین نمایشنامه‌ای یا شخصیت نادر شاه مشکل دارید؟

افشاریه یک دوره مهم از تاریخ ماست که باید درباره آن کار کرد. افشاریه‌ها و مشخصا نادرشاه افشار ما را از زیر یوغ افغان‌ها نجات دادند. آن همه فاجعه‌ها و گردن زدن‌هایی که در اصفهان و ایران در زمان حکومت قوم افغان بر ما اتفاق می‌افتاد، حال توسط یک آدمی به نام نادر شاه افشار برچیده می‌شود. توسط این آدم ثروتی از کشورهای دیگر و به خصوص هندوستان وارد ایران می‌شود، که این آدم ۵ سال تمام ایران را از پرداخت مالیات معاف می‌کند. همین آدم ایران را دچار قدرت عظیمی در منطقه کرده و بارها قوای عثمانی و روسیه و قفقاز آن دوران را درهم می‌کوبد، اما بعد قدرت بلایی سرش می‌آورد که در دوران پیری دچار یک جور بدگمانی شده که حتی به فرزند خودش هم رحم نمی‌کند.

آیا این شخصیت به اندازه شخصیتی همچون مکبث شکسپیر دراماتیک نیست؟ آیا نمی‌توان یک کاراکتر مثل مکبث از نادرشاه ساخت؟ برای پردازش و تخیل جای کار بسیاری دارد. اما واقعا نمی‌دانم اگر این همه تاریخ را بخوانم و وقت زیادی بگذارم و طرح بنویسم و با مشاوران درباره آن صحبت کنم و یک سال از عمرم را برای نگارش آن صرف کنم ولی بعد این متن زیر دست چند کارشناس برود و بگویند مردود، چه باید کرد؟ یعنی به همین راحتی یک سال از عمر من نابود می‌شود. چه کسی جواب من را می‌دهد؟ چه کسی می‌داند که خانواده من چه سختی و مرارتی را باید طی کنند برای کسی که یک سال نتوانسته یک ریال درآمد داشته باشد تا یک اثر هنری خلق کند و حال آن اثر نیز رد شده است و باید سال بعد دوباره شروع به قلم زدن کند و حال این بار چون مورد تمشیت قرار گرفته، جوری بی‌خاصیت بنویسد که این بار حتما بتواند مجوز بگیرد. در واقع این اتفاق وحشتناکی است.

در هالیوود کسی برای فیلمی که ساخته برای جواب پس دادن نمی‌رود

کار در ایران بسیار سخت و ترسناک است

 از صحبت‌های شما باید این طور نتیجه بگیریم که با توجه به سختی امکان ساخت آثار ایرانی، هنرمندان قید ساختن آثاری از شاهنامه و مواردی از این دست را می‌زنند؟

من هالیوود را مثال می‌زنم، فیلم «محرمانه، لس‌آنجلس» را ببینید،‌ یکی از فیلمنامه‌های مطرح هالیوود و جهان است. این فیلم هم پرفروش است و هم جایزه می‌برد و هم خیلی خوب دیده می‌شود اما کل فیلم درباره فساد در پلیس آمریکاست. آیا فیلم متوقف شد؟ نه.

البته من نمی‌گویم که آنجا سیاست‌های صهیونیستی و یکسری جریانات یهودی حاکم نیست، چرا اتفاقا آنجا هم ممکن است یک هنرمندی روی یک موضوع خاص مورد تهدید قرار گیرد. مثل مل گیبسون که فیلم «مصائب مسیح» را ساخت و از همان ابتدا مورد تهدید عامل‌های یهودی بود که این فیلم را نسازد و چهره بدی از یهودی‌ها نشان ندهد که مسیح را به صلیب می‌کشند. اما او فیلم خود را ساخت و کسی نتوانست کاری کند که آن فیلم روی پرده نرود. فیلم ساخته شد و روی پرده رفت اما بعد شرایطی را حاکم کردند که مل‌گیبسون ۱۳ سال نتوانست فیلمی بسازد و بازی کند. اما بعد از آن یک فیلم جنگی درباره جنگ جهانی دوم را به آن زیبایی ساخت و خوشبختانه اکنون نیز شنیده‌ام که در حال بازسازی فیلم این گروه خشن است که در دهه ۶۰ ساخته شده است.

در نهایت منظورم این است که با وجود اینکه ممکن است استثنائاتی از این قبیل وجود داشته باشد،‌ اما کسی به خاطر اینکه چه موضوعی کار کند برای جواب پس دادن به جایی نمی‌رود. در صورتی که ما اینجا اگر بخواهیم فیلمی درباره اقوام شریف لر، ترک، کرد و بلوچ و...  بسازیم، باید بند دلمان بلرزد و تهدیدها قبل از ساخته شدن فیلم از سوی اقوام مختلف شروع می‌شود. به نوعی فیلم هنوز دیده نشده، نقد منفی می‌خورد. در مورد دیگر اقوام هم به همین صورت است.

ملت ما باید ظرفیت خودش را بالا ببرد و تکان بخورد. من هم موافقم که اگر فیلم‌های از این دست ساخته شود، مردم ما هم مجبور و علاقمند خواهند شد که بروند و تاریخ خودشان را بخوانند. به شخصه معتقدم که این موضوع توسط هنرمندان می‌تواند اتفاق بیفتد، زمانی که مسئولین نیز کمی گشایش داشته باشند. یعنی هنرمند من نترسد از اینکه به سراغ شاهنامه برود. نترسد از اینکه به سراغ گفتن از تاریخ خودش برود. نترسد از اینکه از ملی‌گرایی و میهن پرستی حرف بزند. چرا فقط زمانی در تصویرهای تلویزیون یک نفر را در کوه‌های البرز می‌بینیم که کمانی را کشیده که فردای آن روز قرار است رای دهیم. یعنی آرش کمانگیر فقط برای رای دادن است. یعنی زمانی که می‌خواهیم رای بدهیم، تصویر آرش را نشان دهیم اما بر فرض اگر من بخواهم بدانم یک برنامه در حال پخش بوده که در حال صحبت از اسطوره آرش است، چنین برنامه‌ای وجود ندارد.

لذا خدمتتان عرض می‌کنم که باز هم هنرمندان ما باید خطر کنند. باور کنید که خودشان و خانواده‌هایشان از این موضوع خیلی آسیب دیده‌اند. اما از نظر من باید بیشتر خطر کرد و تاوان داد. به هر حال ما کشورهای جهان سوم هستیم. به ما بربخورد یا نخورد ما جهان اولی‌ها نیستیم، شما جهان اولی را وقتی در مترو، پارک و هر جایی می‌بینید کتاب دم دستشان است و قانون را رعایت می‌کنند اما ما چنین کارهایی را انجام نمی‌دهیم و از این موضوع لذت می‌بریم. باور کنید من دیده‌ام کسی را کتاب دستش بوده و فرد دیگری به او متلک انداخته که نخون بابا کور می‌شی. حتی از کتاب خواندن دیگران بدمان می‌آید. من یکبار در جایی بودم و در حال خنده بودم و آقایی آمد گفت که آقا شما چرا اینقدر می‌خندید؟ خنده شما من را اذیت می‌کند. در حالی که من اصلا کاری به آن شخص نداشتم. ما از دیدن خنده و حال خوب دیگران ناراحتیم و از اینکه یکی موفق است ناراحت می‌شویم.

حسادت این مملکت را از بین برده است. اجازه دهید این مملکت درست شود. آلمان بعد از جنگ جهانی دوم توسط مسئولینش ساخته نشد. چون همه مسئولین آن به دادگاه برده شده و محاکمه و اعدام شدند. مردم یک باره نگاه کردند که هیچ کسی نیست و خودمان باید دانه دانه خیابان‌ها را تمیز و همه چیز را درست کنیم. اما ببنید ملت ما با طبیعت چه کار می‌کند؟ آنها آشغال‌ها را جمع کردند و ما آشغال می‌ریزیم. ما با حیواناتمان چطور رفتار می‌کنیم و آنها چطور.

 اگر امروز صد فیلم 300 ساخته شود برای کسی مهم نیست

باید اجازه دهیم براساس اصول قصه‌گویی قهرمان خلق شود نه بر اساس سیاست یک نهاد

 تولید پروژه سریال‌هایی با محوریت قهرمان‌های ملی برای همبستگی ملی چه کارکردهایی می‌تواند داشته باشد؟

اساسا ما به‌طور کل دیگر در ادبیات داستانی، سینمایی و نمایش‌نامه‌نویسی خود قهرمان‌پروری و قهرمان‌سازی را فراموش کرده و دیگر نمی‌بینیم که نمایشنامه نوشته شود که در آن یک سلحشور یا قهرمان خلق شود. منظورم این است که اگر تلاش می‌کنم نمایشنامه سقراط را بنویسم، اولین تلاشم این بوده که یک قهرمان بسازم به نام سقراط که تا سال‌ها در ذهن مخاطب باقی بماند. شما نمی‌توانید طی ده سال اخیر ۴ شخصیت در سینما که یادتان مانده را به من معرفی کنید. اما من همین الان «مراد بیک» و «حسام بیک» در سریال روزی روزگاری را نام می‌برم که در دهه ۷۰ ساخته شدند. یا می‌توانم در سریال دایی جان ناپلئون، «مش قاسم» و «اسدالله میرزا»، «شیرعلی قصاب» را نام ببرم. به نوعی قهرمان‌ها و کاراکترهای آثار قدیمی ما در ذهن‌ها می‌ماندند. چون از یک اصولی پیروی می‌کردند که اساس فیلمنامه‌نویسی و داستان‌نویسی بود.

یعنی می‌خواهم بگویم که انگار ما چگونه نوشتن و چگونه ساختن اینگونه کارها را فراموش کردیم. کاری کرده‌اند که اگر من بخواهم یک قهرمان بنویسم، انگار کار بد و مذمومی انجام داده‌ام. در ذهن جوان من این طور حقنه شده که دوره اینگونه قهرمان‌پروری‌ها گذشته است. چطور شما همه فیلم‌های هالیوود را می‌بینید که با یک قهرمان پروری اتفاقا اغراق آمیز همراه بوده که از قضا اینقدر خوب پرداخته می‌شود که سری‌های بعدی آنها نیز ساخته می‌شود. «جان سخت»،‌ «رمبو» و «راکی» از جمله همین آثار به شمار می‌آید. فیلم‌هایی از این دست چگونه قهرمان‌های خود را در اذهان جاودانه کردند؟ چون اصولی را رعایت کردند. ما کاری کردیم که آن اصول اکنون یادمان رفته است. پس اول از همه ما باید دوباره برگردیم تا یادمان بیاید که قهرمان ساختن و قهرمان پروری در سینما چیز بدی نیست. چراکه اساسا تمام مردم دنیا قصه و داستان گویی را دوست دارند.

هرکس به من می‌گوید که دوره داستان گفتن و قهرمان‌های سیاه و سفید گذشته، می‌گویم که این دروغ محض است. برای اینکه این موضوع اتفاقا برای این بوده که ما پیشرفت نکنیم. هنوز که هنوز است در همه فیلم‌های دنیا یک زندانبان و یک زندانی وجود دارد. یک پلیس و یک دزد وجود دارد و قهرمان‌گرایی حرف اول را می‌زند و اتفاقا در حال کار کردن است چراکه خاصیت و اساسا تعریف انسان این است که به سمت قصه‌گویی و قهرمانی برود که می‌خواهد به سوی هدفی قدم بردارد، اما مانع بزرگی نمی‌گذارد و الان او باید دست به جنگ بزند تا پیروز شود یا در نهایت شکست بخورد. مهم این است که او بجنگد. این واقعیت زندگی بشری و تعریف زندگی است و ربطی به یک قوم و کشور ندارد و همه دنیا قصه‌گویی را دوست دارند، اما الان سال‌هاست که ما قصه‌گوهای بدی شده‌ایم، در حالی که باید قصه‌گوهای خوبی باشیم. قهرمان‌هایی که شما از شاهنامه، مثنوی معنوی، سمعک عیار و تمام کتاب‌های دیگری که دارای این ویژگی‌ها هستند، نام می‌برید، حتی در کتاب تاریخ بیهقی تمام نام‌هایی که در آنجا روایت می‌شوند، در قالب داستانک‌های کوتاه، همگی قابلیت بسط و گسترش دارند تا کاراکترهایی چند لایه خلق شوند که واقعا ما بفهمیم چقدر آدم‌هایی وجود داشتند و چه اشتباهاتی باعث شد که چه آدم‌های بزرگی از بین بروند.

ما نباید این اشتباهات را بکنیم و اکنون به دلیل تعریف نکردن همین داستان‌هاست که میهن‌پرستی‌امان ضعیف شده و آن را از دست دادیم. چون اول از همه نمی‌دانیم کارکرد قهرمان‌هایمان چیست؟ رستم کیست؟ در مورد رستم، زال و رودابه چه چیز می‌دانیم؟ وقتی این موارد را به درستی نشان ندادیم، هیچ احساسی را هم در دل مردم ایجاد نکردیم.

چندین سال پیش وقتی فیلم ۳۰۰ ساخته شد، مردم واکنش نشان دادند، اما الان شاید اگر ۱۰۰ فیلم ۳۰۰ هم ساخته شود، برای کسی مهم نباشد وقتی این روزها می‌گویند فلانی چند صد هزار میلیارد دزدیده، مردم از کنار آن می‌گذرند، چون دیگر برایشان مهم نیست. بی‌تفاوت شده‌اند. به نظر می‌رسد تنها چیزی که می‌تواند دوباره آن را نجات دهد، قصه و قصه‌گویی است.

من با شما در زمینه برگشتن و از داستان‌ها و قهرمان‌های ملی گفتن همسو هستم، اما به شکل درست، نه سیاسی. در درجه اول اجازه دهیم که بر اساس اصول و اسلوب قصه‌گویی قهرمان خلق شود نه بر اساس سیاست یک نهاد و ارگان که بگوید این کاراکتر اگر حامل فلان پیام از جناح ماست باید ساخته شود. ستارخان را بسازیم اما زیبا و جذاب آن را بسازیم. چرا ستارخانی می‌سازید که تماشاگر رغبت به دیدن آن نمی‌کند؟ چرا در مورد قهرمانانمان اینقدر بد می‌نویسیم که تماشاگر آن را دوست نداشته باشد. امروزه روز تماشاگر ما حق دارد که خیلی از این فیلم‌ها را پس می‌زند، چون اینقدر بد نوشتیم و بد ساختیم‌شان که حد ندارد.

در مورد اساطیر، قهرمانان و تاریخ‌مان و دوران معاصر کم آدم نداریم که می‌توانیم درباره آنها خوب بنویسیم.تختی یکی از اسطوره‌های ماست. در عرصه‌های مختلف از جمله هنر، طب و سیاست ما قهرمانان بسیاری داریم. به من بگویید تا الان نه یک فیلم بلکه یک سکانس منصفانه و با شرافت در مورد دکتر مصدق ساخته شده باشد. یک سکانس شرافتمندانه و قدرتمندانه در حد جایگاه این نام ساخته نشده است.

وقتی من می‌بینم فیلم دکتر قریب ساخته می‌شود،‌ خوشحال می‌شوم که بعد از مدت‌ها یک سریال ساخته شد درباره یک پزشک و چقدر زیبا داستانش از کودکی تا تمام خدمات و لحظه مرگش روایت می‌شود. اینقدر باشکوه است که برای دیدن آن لحظه شماری می‌کنیم و همه منتظر می‌نشینیم تا پخش شود. چرا دیگر دکتر قریب ساخته نمی‌شود؟ چون کار را به دست کننده آن نمی‌دهند؟ کاری نمی‌کنند که کیانوش عیاری بعد از دکتر قریب رغبت کند و مجموعه‌ای درباره باغچه‌بان بنویسد که داستان آن را هر کشوری بداند یک سریال برای آن می‌سازد.

مردی که از آن طرف دنیا راه می‌افتد تا به ایران برسد و در مسیر ایران انگشت خودش را چون سیاه شده، خودش بدون داروی بی‌حسی قطع می‌کند. این آدم زبان نمی‌داند اما آرام آرام خودش را با جامعه ایران همسو می‌کند و بعد باغچه‌بانی می‌شود که این خدمت بزرگ را به تاریخ ناشنوایان ایران می‌کند. چرا این آدم‌ها را فراموش می‌کنیم و در مورد آنها فیلم نمی‌سازیم. من که نگفتم فقط درباره رستم و افراسیاب فیلم بسازید. درباره باغچه‌بان و کسانی از این دست چرا یک اثر با شکوه ساخته نمی‌شود؟ هیچ راهی نداریم مگر اینکه دوباره قصه‌های خوب بسازیم،‌ مگر اینکه تئاترهای ما در مورد شاهنامه ، آثار بزرگ و تاریخ این مملکت روی صحنه بیایند. تلویزیون رسالت بزرگی روی شانه‌اش بوده اما متاسفانه چند دهه است که این رسالت را فراموش کرده است.

در کشور ما هرکسی می‌تواند هنرمند و اثرش را به نابودی بکشاند

اقوام اجازه دهند که هنرمندان آثار خودشان را بسازند

بازنمایی چهره قهرمانان اقوام مختلف ایرانی که از کیان ملی ایران پاسداری کرده‌اند، نیازمند چه الزاماتی است؟

اول از همه ما باید یادمان باشد که اگر من در مورد شخصیت آذری، بختیاری، کرد و... فیلم می‌سازم، در درجه اول آن یک ایرانی است و تنها متعلق به قوم خود نبوده و متعلق به سرزمین ایران است. در نتیجه اولین کاری که باید اتفاق افتد این بوده که اقوام ما باید، مقداری ظرفیت و پذیرش خود را بالا ببرند. حتی اگر هنرمند اشتباهی کرد و آن نگاهی که آنها دوست داشتند را نداشت، هنرمند را تا مرز ویرانی و نابودی پیش نبرند. یک سریال با تمام سختی‌هایش به خاطر یک واژه، یک نام، سکانس،‌ صحنه و یک نگاه ناگهان معدوم نشود و آخر سر کارگردان‌های ما مجبور نشوند که بروند و فیلم‌های سخیف بسازند تا در عوض آرامش داشته باشند.

ما در مملکتی زندگی می‌کنیم که اساسا فیلم ساختن و تئاتر نوشتن در آن سخت است. هرکسی می‌تواند به راحتی هنرمند و اثرش را به نابودی بکشاند. حال که ما در کشوری زندگی می‌کنیم که تا این اندازه منبع در دست داریم، اول از همه نیازمند این هستیم که اقوام ما اجازه دهند هنرمندان از نقاط مختلف از قهرمان‌های ملی اثرهای خودشان را بسازند. به فرض نگوییم چرا فلان کس که بختیاری نیست، آمده و بی‌بی مریم را ساخته است. مگر بختیاری تنها باید درباره بی‌بی مریم فیلم بسازد؟ آیا اگر قرار باشد به عنوان مثال من فیلمی درباره مختار بسازم، باید حتما خودم عرب باشم؟ من ایرانی حق ندارم درباره مختار اثر بسازم؟ وقتی ما این اجازه را می‌دهیم که یک ایرانی درباره یک عرب فیلم بسازد، اجازه دهیم که دیگر هنرمندان هم بیایند و با تاریخ سرزمین، زبان و پوشش و همه ویژگی‌های قومی‌مان آشنا شوند.

هنرمندان می‌ترسند سراغ شاهنامه و تاریخ ایران بروند/ به راحتی هنرمند و اثرش را به نابودی می‌کشانند/ در هالیوود کسی برای فیلمی که ساخته جواب پس نمی‌دهد

به نوعی قومی فکر نکنیم. هنرمند بومی ببیند اما گسترده‌تر و جهانی‌تر فکر کند. بی‌بی مریم یک نمونه از این نوع کار است و خود مردم بختیاری تا آنجا که بنده می‌دانم خوشحال هستند از اینکه نام بی‌بی مریم از تلویزیون شنیده می‌شود، نامی که ۴۰ سال بود، مغفول واقع شده است. نام‌های بسیاری در حال فراموشی هستند و جز نویسندگان قومی و بومی که در حال تلاشند تا این تاریخ و این نام‌ها نمیرد، واقعا می‌گویم در سطح شهرها و استان‌های دیگر، حتی اسم بی‌بی مریم را هم نشنیده بودند اما با یک سریال دیدیم که مردم گفتند بی‌بی مریم واقعا وجود داشته است؟ بعد با همین سریال در اینترنت جستجو می‌کنند و می‌بینند که این شخصیت چه داستان زیبایی دارد. تازه اتفاقا آنها الان متوجه می‌شوند و می‌گویند که چرا تا این اندازه کم در مورد آن گفتید؟ این ماجرا را جذاب می‌کند. پس لذا اقوام ما باید بدانند که شخصیت‌های قومی آنها در درجه اول متعلق به همه ایران و بعد متعلق به تمام جهان است و باید اجازه دهند در مورد آنها به راحتی تحقیق و اثر ساخته شود.

یادم می‌آید که ما سال‌ها پیش فیلمسازی داشتیم به نام غلامرضا آزادی که او را کشتیم و نابود کردیم. ایشان می‌خواست فیلمی بسازد درباره رسم خون‌صلح در اقوام لرستان و کردستان که از سال‌ها قبل وجود داشته است. باور کنید چنین بلایی سر این فرد آمد که از منطقه کردنشین مجبور شد فیلم را به منطقه لرنشین ببرد و آن را با هنرمندان لر بسازد. فیلم با خون دل ساخته شد و در پرده با شکست مالی مواجه شد و دیگر ما غلامرضا آزادی را از دست دادیم. اینقدر که برای ساخت این فیلم سختی کشید و کژتابی‌ها دید. همه اینها دست به دست هم می‌دهد تا هنرمند کار نکند. به طور کلی باید بگویم که همه چیز آمادست و خوشبختانه خیلی از نام‌های قهرمانان ما ثبت شده‌اند و فقط کافی‌ست که همه از جمله دولت، ملت و هنرمندان دست به دست هم دهیم. هیچ راهی نداریم جز اینکه این قصه‌ها را بسازیم تا بدانیم که ایران ما هیچ وقت نابود نمی‌شود.

کلام آخر؟

من امیدوارم که پیام‌هایی که آقای شیخ طادی از این سریال دریافت می‌کند، خستگی را از ایشان بگیرد. من دیدم که برای این سریال هر کس دیگری بود واقعا آب شده بود و از بین رفته بود اما این مرد تا لحظه آخر پایداری کرد تا سریال بانوی سردار به دست تماشاگران برسد. مطمئنا خود ایشان هم می‌دانند که ممکن است سریال ضعف‌هایی هم داشته باشد، اما ایشان با تمام وجود مثل یک مدیر و هنرمند تا لحظه آخر عاشقانه پای کار ایستاد و اثر را تقدیم مخاطبان کرد. امیدوارم پیام‌های خسته نباشید، خدمت ایشان برسد، چون چندین روز پیش وقتی ایشان را دیدم تازه آثار خستگی در او دیده می‌شد و تازه به من می‌گفت که اگر در بهترین شرایط هم به من پیشنهاد ساخت ادامه این سریال را بدهند،‌ دیگر حاضر نیستم آن را ادامه دهم. این دردناک است که این حرف را از یک هنرمند بشنویم که اینقدر دلسوزانه نگاه کرده، ولی کسانی دوست دارند که هنرمندشان خسته شود و اصلا کار نکند. متاسفم اگر به این صورت باشد. روزهای خوبی را برای مردم ایران آرزو می‌کنم.

گفتگو: حامد قریب

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز