روایت تلخ زندگیِ یک زنِ سرپرست خانوار؛
«شبنم» در جامعه «ناشهروند» محسوب میشود
شبنم یک دختر سرطانی دارد که از ۱۵ سالگی دچار تومور مغزی شده؛ چشمهایش نابینا شده و دستها و پاهاش از کار افتاده است. او یکی از همان ۱۰ میلیون کارگر دارای شغل غیررسمی است که بیمه ندارد و اگر بیماریای به سراغ خودش و خانوادهاش بیاید، دهها پله پایین خط فقر سقوط میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، متروی تهران مدتی است پناهگاه برخی افراد شده که از لبه پرتگاه سیاستگذاری و اقتصاد سقوط کردهاند. برای آنهایی که آسمانی به سرشان نیست؛ حاشیه فلاکت همانجایی است که سرپرست خانواده حتی اگر همه عمرش را پای کار کردن بگذارد، نمیتواند بچههایش را به مدرسه بفرستد. همانجایی که چیزی به نام «فرصت» برای رشد کردن و زندگی خود را بالا کشیدن معنا ندارد. جایی که منطقی که میگوید «افراد آزادی فردی دارند تا یاد بگیرند؛ تا کارآفرین شوند و زندگی بهتری داشته باشند»، پودر میشود. آنها نه سرمایهای و نه فرصتی برای آموزش داشتهاند.
طی آماری که حدود ۲ سال قبل از سوی پرویز فتاح (رئیس کمیته امداد) اعلام شده، ۵ میلیون نفر تحت پوشش مستقیم کمیته امداد، ۲ میلیون نفر تحت پوشش بهزیستی، ۲ میلیون نفر نیز تحت پوشش خیریهها و ۲ میلیون نفر هم افراد متفرقه هستند که زیر خط فقر زندگی میکنند و البته هر کدام احتمالاً خانوادههایی نیز دارند. بنابراین با احتساب خانوادهها دستِ کم ۲۰ تا ۲۵ نفر در حاشیه اقتصاد ایران زیست میکنند و رو به فراموشی هستند؛ امکانات رشد حداقلی ندارند و هر چقدر هم تلاش کنند، قدرت ارتقای معیشت خود را نخواهند داشت.
"شبنم" یکی از همین کسانی است که معلولیت دارد؛ دستهایش را از دست داده و پاهایش هم برای راه رفتن مشکل دارند. او میگوید که از بهزیستی ماهانه ۱۵۰ هزار تومان میگیرد و هیچ کمک دیگری به غیر از این هم نیست.
در حالی که صدایش میلرزد میگوید: «هر روز با مأمورای مترو دعوا داریم؛ نمیذارن کار کنیم؛ به خاطر ۹۰۰ تومان ماهیانه باید عذاب کشید. میگن مغازهداران حق دارن و به خاطر فروش مترو ضرر میکنن. اما خانم حق من این نیست با ۳ تا بچه و یه بچه مریض اینقدر جون بکنم؛ اصلاً حق من کجاست؟»
شبنم یک دختر سرطانی دارد که از ۱۵ سالگی دچار تومور مغزی شده؛ چشمهایش نابینا شده و دستها و پاهاش از کار افتاده است.
او یکی از همان ۱۰ میلیون کارگر دارای شغل غیررسمی است که بیمه ندارد و اگر بیماریای به سراغ خودش و خانوادهاش بیاید، دهها پله پایین خط فقر سقوط میکند؛ آنهم با این هزینههای سرسامآور درمانی. البته آمار دقیقی از تعداد کارگران مشاغل غیررسمی در دست نیست، فقط در اردیبهشت ۹۶، علی ربیعی (وزیر سابق تعاون، کار و رفاه اجتماعی) اعلام کرده بود که حدود ۱۰ میلیون کارگر در مشاغل غیررسمی کار میکنند.
« جانم به لبم رسیده؛ من در اسلامشهر ساکن هستم؛ هر ماه ۷۰۰ هزار تومان کرایه خانه میدهم؛ حدود دو ماه یکبار باید دخترم را دکتر ببرم که هر بار ۸۰۰ هزار تومان برایم تمام میشود؛ دخترم نیاز به مراقبت درمانی مداوم دارد و ماهیانه دو میلیون برای استخدام پرستار در منزل میدهیم. نمیتوانم با چشم خودم شاهد از بین رفتنش باشم؛ دخترم به این مراقبتها نیاز دارد.» شبنم خودش سواد ندارد. یعنی هیچ وقت فرصت درس خواندن را پیدا نکرده و مشکلات، زندگیاش را بلعیده است.
او میگوید: من در مترو جوراب میفروشم، نهایتاً ماهیانه یک میلیون تومان بتوانیم درآمد داشته باشم. دو پسر دارم که یکی ۲۰ ساله است و در کفاشی کار میکند؛ یک پسر دیگرم که ۱۵ سال دارد، در مغازه مشغول به کار است.
صدایش را کمی پایین میآورد و میگوید: دو پسرم بیشتر از دوم تا سوم راهنمایی نتوانستند درس بخوانند. آنقدر به پول نیاز داشتیم که مجبور شدند درس و مدرسه را رها کنند. وقتی مخارج درمانی دخترم به زندگی اضافه شد دیگر نتوانستم پسرهایم را به مدرسه بفرستم.
او میافزاید: در مترو گاهاً مردمی هستند که به من کمک میکنند. اما همه این پولها نهایتاً به مصرف درمان دخترم میرسد، خیلی وقتها خوردن یک غذای خوب برایمان تبدیل به آرزو میشود.
این زن کارگر تحت پوشش هیچیک از حداقلهای حمایتی دولتی نیست. آن ماهیانه ۱۵۰ هزار تومانی هم که از بهزیستی میگیرد به هیچجای زندگیاش نمیرسد. نه تحت پوشش بیمه است و نه شغل شایستهای دارد. واقعیت این است که او از حقوق شهروندی بیرون افتاده و بند به بند لایحه حقوق شهروندی دردی از او دوا نمیکند؛ همان قانونی که روی کاغذ مانده است و قدمی هم برای اجرای آن برداشته نمیشود. شاید گزاف نیست که بگوییم امثال شبنم در جامعه «ناشهروند» محسوب میشوند؛ فراموششدگان ناپیدایی که حوالی ما زندگی میکنند و تعدادشان اصلاً هم کم نیست.
گزارش: مریم وحیدیان