روایت تلخ علی ربیعی از پایان زندگی یک معلول؛
مرگ در تنهایی
نیازمند یک جنبش عظیم اجتماعی برای اخلاقی کردن جامعه هستیم که جان تازهای به همیاری، همدلی و در کنار هم بودن ببخشیم در تلاطمهای جامعه این روزها، با همدلی و غمخواری ملی میتوانیم جوانه امید را در دلمان سبز نگاه داریم.
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان (نیما یوشیج)
سحرگاه جمعه است، حوالی ساعت پنج و نیم ،پس از بیدار شدن و قبل از برخاستن _ به عادت بد همیشگی _ چند دقیقهای پیامکهای رسیده را مطالعه میکنم، با چشمانی نیمهباز، خبر رفتن "رقیه محمدزاده" به نزد خدا، را میخوانم. دلم میگیرد.
این صبح جمعه را با بغض برای رقیه شروع میکنم. _ هرچند این روزها، گریستن هم نوعی اتهام است _ زندگی این دختر، یک تراژدی کامل بود. رقیه محصول جامعهای ناعادلانه در یک خانواده فقیرِ فروپاشیده و پدری معتاد بود. در اوان کودکی، با تنی معلول ولی استعدادی خوب به جای رشد در کانون گرم خانواده راهی مراکز بهزیستی شد. زندگی او به عنوان یک کم توان جسمی روی ویلچر و محروم از محبت و حمایت خانواده، مانع از پیشرفتش نشد و توانست با تلاشی فراتر از محدودیتهای جسمی، به دانشگاه راه یابد. رقیه دچار زخم بستر و ناتوان از حرکت شد و این اواخر آنقدر جسمش ناتوان شده بود که با دلی محزون و چشمانی اشکبار شاهد سفر دوستانش برای زیارت به مشهد شد و زمانی که بچههای خوابگاه به مشهد میرفتند بیماری؛ مانع رفتنش شد و آرزوی زیارت به دلش ماند. رقیه با پرستارش در مرکز بهزیستی تنها ماند و در این تنهایی با سکته مغزی دعوت آفریدگارش را برای سفر جاودانی پذیرا شد.
این قصه غمگین تعدادی از هموطنان ما است. قسمت تلختر ماجرا اینجاست که این روزها در لابلای هیاهوها، میبینیم، میشنویم، میخوانیم اما با بیتفاوتی میگذریم. در این روزها، ما نسبت به دیگران، خیلی سهلانگار و بیتفاوت شدهایم. سیر تحولات ارزشی و سبکهای زندگی آنقدر سریع رخ داده که خیلی از اوقات غیرقابل باور مینماید. دیگر دیدن ناتوانان در خیابان، از سرعت ماشینها نمیکاهد. رد شدن بیاعتنای آدمها، تنه و طعنه زدنها، حرص برای عقب نماندنها، چالش سکه و ارز و اخیرا حتی پوشک نمایانگر عجله برای سبقت گرفتن است اما سبقت کی از کی یا کی از چی؟ جامعهای این چنین، هر روز ضعیفتر میشود. هر روز میدویم اما معلوم نیست مقصدمان کجاست و چرا هر چه بیشتر میدویم رضایت کمتری حاصل میشود. چقدر خوب بود که در یک خیر جمعی، نه فقط با پول، حداقل از نثار لبخند و گرمای همدلی برای آنها که در سرمای تنهایی، غریبانه به کنجی پناه بردهاند دریغ نمیکردیم. ما معمولا عادت داریم فکر کنیم، یک دیگری، وجود دارد که او اقدام خواهد کرد اما من معتقدم ما هرکدام به نوبه خود باید هرچه در توان داریم تا آخرین رمق برای بهتر شدن وضع جامعه خود و به خصوص آنان که در این میانه، دیده نمیشوند به کار بندیم. امروز سخت نیازمند خیر جمعی هستیم تا امید در دلهامان نمیرد. نیازمند یک جنبش عظیم اجتماعی برای اخلاقی کردن جامعه هستیم که جان تازهای به همیاری، همدلی و در کنار هم بودن ببخشیم در تلاطمهای جامعه این روزها، با همدلی و غمخواری ملی میتوانیم جوانه امید را در دلمان سبز نگاه داریم.
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
مولانا
علی ربیعی، ١٦ شهریور ١٣٩٧، @alirabiei_ir