سیدجواد میری در گفتوگو با ایلنا:
راهی جز گفتوگوی میان فرهنگی وجود ندارد/ فرهنگ شیعی انقلاب بر مبنای ارزشهای انسانی خود را گسترش میدهد
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی معتقد است؛ قومیتگرایی یا تبعیض هیچ سنخیتی با روح انقلاب و جامعه قرآنی ندارد. او میگوید: دلیل عمده موفقیت ایران در منطقه، منطق متین و غیرجانبدارانهای است که از اهل سنت، ایزدیان، شیعیان یا کردها و ترکها هر جا پرمخمصه باشد، حمایت میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در مسائل منطقهای ایران چه قدرتی دارد؟ آیا نفوذ ایران در کشورهای همسایه یک توهم ناسیونالیستی است؟ اینها سوالاتیست که در هر خبر منطقهای مطرح میشود. چگونه میتوان این همه تنوع و تکثر را در درون یک سرزمین جای داد و نه تنها فرونپاشید بلکه باعث پیدایش علقههای زبانی، دینی و تاریخی شد؟ چگونه فرهنگ شیعی در انقلاب اسلامی خود را متبلور میکند و نوعی از بهمپیوستگی فرا دینی، نژادی و قومیتی را مطرح میکند که در آن ریشه وحدت انسانیت است؟
در این گفتگو با سیدجواد میری (جامعهشناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) روند این نفوذ فرهنگی و وحدت در عین تکثر را در جامعه ایران تشریح میکنیم و علت ضعفها و کارشکنیهای صدای همگان نبودن را روشن میکنیم. البته مسائل ژئوپلوتیک و بازیگران نامرئی منطقه نیز ردپای پررنگی در این پیجیده شدن کلاف روابط بینالمللی ایران دارند که تنها با نگاهی به دیپلماسی مردمی، مولفههای جامعهشناختی و شناخت جزییات هر حوزه فرهنگی قابل حل هستند.
سوال اوّل را با یک مقدمه مختصر شروع میکنیم. یکی از اساتیدی که در آمریکا فعّال هستند در زمینه علوم سیاسی، خانم شیرین هانتر، نظریهای دارند تحت این عنوان که ایران دچار یک مخمصه ژئوپلتیک هست. ایشان این مخمصه ژئوپلتیک را اینگونه معنا میکنند که ما هیچ خویشاوند طبیعی در منطقه نداریم، چون هر موقع هر فرهنگی وارد فرهنگ ما شده هضم شده – و البته این، نکته مثبتی است- امّا در عین حال، ما همواره تنها بودهایم. به نظر میآید با توجه به این نظریه، تنها خویشاوند ما در منطقه، کشور آذربایجان هست. در این راستا، از شما میپرسیم مسائل و عوامل مشترک فرهنگی، مذهبی و سنتی که بین ما و کشور آذربایجان کنونی وجود دارد، که در وهله اول ما میتوانیم برای تبیین مسئله به آنها متوسل شویم، چه چیزهایی هستند؟
این حرف که خانم شیرین هانتر درمورد مخمصه ژئوپلتیک ایران گفته است، نکتهای است که باید ببینیم ایشان دقیقا از کدام منظر به ایران نگاه میکند. خود این مفهوم که، ایران چیست و مولفههای اصلی ایرانیت چیست، فکر میکنم حداقل در این صد سال اخیر، درمورد هویت یا master status یا master identity یا مولفه اصلی «هویت ما چیست؟»، بحثهای بسیار مهمی شده است. در کتاب «ایران در پنج روایت» من به این اشاره کردم که برخی معتقدند اساسا آن چیزی که ایرانیت ایرانی را تشکیل میدهد یا اصل و اساس ایرانیت است، زبان فارسی است مثل شاهرخ مسکوب. برخی مثل شریعتی، معتقدند آن چیزی که به ایرانیت هویت بنیادین میدهد – با وجود اینکه ایران، تاریخ پیش از اسلام داشته و تاریخ مهمی هم بوده است - مفهوم دین و مشخّصا اسلام است، مخصوصا در این پانصد سال اخیر، تشیّع است که موجب شده اساسا چیزی به نام ایران شکل بگیرد. برخی دیگر هم مانند شهید مطهری، نظر دیگری دارند. مقصودم این است که درمورد خود اینکه «ما مخمصه ژئوپلتیک داریم؟» و یا اینکه «اساسا ایرانیت را چگونه تعریف میکنیم؟» پیش رویمان چشماندازهای گوناگونی خواهد بود. به عنوان مثال، آیتا… خمینی، نه فقط بهعنوان بنیانگذار یک سیستم یا به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی، بلکه به عنوان کسی که میاندیشیده است، ایران را در جهان اسلام تعریف کرد. شاید برایتان جالب باشد، وقتی ایشان میخواهد بگوید همپیمانان بالقوّه و بالفعل ایران در جهان چه کسانی هستند، از مفهوم مستضعفین استفاده میکند. یعنی کسانی که در برابر نظام سرمایهداری و امپریالیسم جهانی قرار میگیرند -چه مسلمان باشند یا نباشند- بالقوّه همپیمان ایران محسوب میشوند. یعنی آن مخمصه ژئوپلتیکی که خانم شیرین هانتر بیان میکنند، در چشمانداز آیتالله خمینی وجود ندارد.
برخی در همین جمهوری اسلامی، مانند «حدّاد عادل» وقتی میخواهد ایرانیت را تعریف کند، ایرانیت را تقلیل میدهد به زبان فارسی، حتّی به تشیّع هم نگاه نمیکند بلکه به زبان فارسی نگاه میکند. خاطرهای میگویم که شاید برایتان جالب باشد. در یک گفتگو که ابومهدی المنهدس با شبکه تسنیم داشت و اتفاقا تلویزیون خودمان هم نشان داد، خبرنگار از ابومهدی میپرسد: «آیا شما زبان فارسی را بلدید؟» میگوید: «بله، زبان فارسی را خیلی خوب بلدم»، و در طول مصاحبه خیلی قشنگ هم فارسی صحبت میکند. خبرنگار به او میگوید که: «چرا به زبان فارسی علاقمند هستی؟» نمیگوید به خاطر اینکه زبان فارسی، زبان فردوسی و شاهنامه و حافظ است یا زبانی است که از ایران باستان به ما رسیده، بلکه میگوید، زبان فارسی از آن نظر برای من مهم است که در جهان معاصر، اساس و ایدهها و ایدهآلهای انقلاب اسلامی در زبان فارسی متبلور شده است. ولی کسی مثل آقای حدّاد عادل وقتی درمورد زبان فارسی و هویت ایرانی صحبت میکند، به ایدهآلهای انقلاب نگاه نمیکند بلکه زبان فارسی را در محمود افشار و ایرج افشار و گفتمان باستانگرایان و صورتبندی ناسیونالیسم باستانگرا میبیند. وقتی ما چشماندازهای خودمان را پیش روی خودمان، اول صورتبندی نظری کنیم، آن موقع میشود گفت که «آیا ایران در مخمصه ژئوپلتیک هست یا نه؟». اگر از این منظر نگاه کنیم، آن چیزی که میشود گفت شاخصه اصلی ایران بعد از تاسیس جمهوری اسلامی و مشخصا گفتمان انقلاب، ایدهآلهایی بود که به دنبال وحدت انسانی است. برای مثال میشود گفت که ما سه طرحواره بزرگ در دوران معاصر داریم که منجر به سه انقلاب بزرگ میشوند: یکی انقلاب فرانسه است، یکی انقلاب روسیه است، یکی هم انقلاب ایران است. وقتی ما به این سه انقلاب نگاه میکنیم: در انقلاب فرانسه، ما سه شعار کلیدی داریم: ۱)برابری ۲)آزادی ۳)برادری. ولی انقلاب فرانسه بعد از دوران ترور روبِسپیِر و آن دوران ارعاب و وحشت و ظهور ناپلئون بناپارت، به این نتیجه میرسد برای اینکه ما بتوانیم برابری و برادری را درجامعه تاسیس کنیم، مهمترین چیز آن است که ما به آزادی بیندیشیم و آزادی را هم به آزادی سرمایه و آزادی مالکیت تقلیل میدهد. به همین خاطر انقلاب فرانسه به گونهای، چشمانداز نظام سرمایهداری را صورتبندی میکند. وقتی جهان مدرن با یک چنین بنبستی مواجه میشود، مفهوم عدالت تبدیل به یک مفهوم کلیدی در انقلاب روسیه میشود. در انقلاب روسیه میگویند که اول ما باید عدالت را بنیانگذاری کنیم، وقتی عدالت و برابری را در جامعه بنیانگذاری کردیم یقینا آزادی و برادری هم خواهد آمد. ولی در اینجا هم دچار مشکل میشوند چون عدهای میگویند برابری و آزادی فقط برای حزب حاکم است و فقط برای نخبگان حزب کمونیست حاکم، آزادی وجود دارد. این هم به شکست منجر میشود. در انقلاب ایران، این شعار به اینصورت تعریف میشود که واحد اصلی که بتواند جامعه بشری را به سمت ایدهآلهای بزرگ ببرد این است که ما بتوانیم وحدت انسانی یا همان برابری و برادری را در وحدت انسانی ببینیم. توحید را شعار اصلی خود قرار میدهد. نظام توحیدی، اقتصاد توحیدی، جامعه توحیدی میگفتند؛ چون ما باید وحدت انسانی داشته باشیم. بین انسانها نباید به خاطر مذهبشان، دینشان، رنگ پوستشان یا نژادشان تبعیضی قائل شویم. این، بعد استراتژیکی بود که مفهوم انقلاب در ایران ایجاد کرده بود و جهان ایرانی را در سرتاسر جهان، نه فقط در خود ایران یا منطقه تعریف کرده بود. پیام و گفتمان انقلاب توانسته بود جهان را تسخیر کند و بهصورت یک گفتمان بدیل دربیاورد. جنگ ۸ساله که اتفاق میافتد، آرامآرام بسیاری از سردمداران جهان اسلام، دربرابر این پیام انترناسیونالیستم اسلامی و یا انترناسیونالیسم انسانی صفبندی میکنند؛ یعنی استعمار آمریکا و استعمار شوروی از یک طرف، و سردمداران منطقه جهان اسلام هم به گونهای دیگر از طرف دیگر. آرامآرام ایرانیها به این نتیجه میرسند که شاید در جهان نتوانند نقشآفرینی بنیادینی انجام دهند بهدلیل غلبه سیستماتیکی که نظام سرمایهداری دارد؛ ولی در منطقه اسلام، آرامآرام به این سمت میروند که هلالی از جهان تشیّع، نیروهایی از جهان تشیّع را بسیج کنند برای آن اهدافی که در گفتمان انقلاب تعریف شده بود.
نکته اینجاست که اگر بخواهیم از این منظر به مسئله جمهوری آذربایجان نگاه کنیم؛ اگر به منطقه قفقاز نگاه کنیم، تقریبا هفت جمهوری مسلماننشین در قفقاز شمالی و سه جمهوری در قفقاز جنوبی وجود دارد. اسلام در این منطقه، غیر از ارمنستان و بخشهایی از گرجستان و بخشی از اوستیای شمالی که مسیحی هستند، گسترده شده است. میشود گفت بخش مهمی از جهان اسلام در مرزهای شمالی ایران هست. و حتی بالاتر، وقتی میرویم تا ۶۵۰ کیلومتری مسکو، در منطقه تاتارستان و باشقیرستان، منتها الیه مرزهای کلاسیک جهان اسلام است. یعنی به زبانی دیگر، جمهوری آذربایجان که عقبهاش وارد روسیه میشود، یعنی داغستان و مخصوصا شهر دربند یا ایالت دربند که مرکز تشیع در قفقاز شمالی است و از آنجاست که تشیع وارد روسیه و اوراسیا میشود، بهگونهای عقبه استراتژیک جهان اسلام و مشخصا جهان شیعی است.
در جمهوری اسلامی، اگر ما یک تفکر استراتژیک و شیعی داشته باشیم، تفکری است که جهان اسلام را ببیند یعنی هر جایی که نیروهای همجهت با انقلاب باشد و یا هر جایی که با سیاستهای انقلاب به مثابه جهان اسلام همسویی ندارند بلکه جهان تشیع گفته میشوند. به نظر من؛ آذربایجان یکی از مهمترین و کلیدیترین مناطق در قفقاز هست که برای ایران اهمیت استراتژیک دارد و هم از منظر منافع ملی، هم از منظر منافع بلندمدت جهان تشیع، میتواند به ایران و جهان تشیع قدرت و استحکام بخشد و میتواند هم از منظر منافع ملی و هم از منظر منافع بلندمدت جهان تشیع ایران و تشیع را قدرت و استحکام بخشد.
نظریهای که شما مطرح کردید شاید در سطح اندیشه درست باشد ولی نظریه مخمصه ژئوپولوتیک بیشتر از سطح اندیشه و اندیشمندی، ناظر بر پیکر روانشناختی جامعه است، یعنی پیکر روانشناختی جامعه ما آنقدر خویشاوندی طبیعی بهطور مثال با شامات حس نمیکند، ولی در این منطقه شاید تنها جایی که ما را از مخمصه خلاص میکند، همین کشور آذربایجان است، به نوعی مردم ما هم خویشاوندی طبیعی با آن احساس میکنند، در این راستا ویژگیهای مشترکی که ما میتوانیم به آن متوسل شویم، میخواهم بپرسم ویژگیهای مشترک سنتی، فرهنگی و تاریخی داریم که به واسطه آنها میتوانیم طرح مساله کنیم و بگوییم اذربایجان در عصر کنونی یک مساله بسیار مهم برای ماست.
منطقهی قفقاز مانند بسیاری از مناطقی که تحت استعمار مستقیم قدرتهای استعماری روسی و بریتانیایی بودهاند، یک منطقهای هست که تازه متولد شده است، مثلا اگر روی جعرافیا یا تاریخ نگاه کنیم منطقه قفقاز جنوبی از سال ۱۹۹۱ به گونهای استقلال و هویت سیاسی خود را پیدا میکند، ولی خطاست ما این گونه بیاندیشیم، که آذربایجان ارمنستان و گرجستان کشورهایی هستند که کاملا از آن ذهنیت استعماری جدا شدند، و وقتی ما داریم به طور مثال مخصوصا بر این سه کشور تمرکز میکنیم باید به این نکته توجه داشته باشیم، الیت و نخبگان این سه کشور، زبان مشترکشان زبان روسیه است، و این قشر فرزندانشان را برای تحصیلات، روابط اقتصادی و تجاری به مسکو میفرستند، و این الیت و نخبگان، و روابط و مناسبات آنها است که تاثیر میگذارد بر نوع جهان بینی و رویکردهای سیاستگذاریهای این سه کشور، به عنوان مثال گرجستان اولین و پیشگامترین کشور در قفقاز جنوبی است، که توانسته تا حدودی ارتباطات خویش را متنوع کند، به خاطر همین هم با روسیه سرشاخ شده است، الیت و نخبگانش آرام آرام زبان انگلیسی و آلمانی و فرانسوی برایشان مهم شده است، فرزندانشان را به آمریکا میفرستند، یا دانشگاههای آمریکایی در گرجستان تاسیس میشود، آذربایجان هم در نیمه راه گرجستان شدن است، ولی ارمنستان کاملا ذیل همان ساختار استعمار روسی قراردارد و بسیاری از نخبگان و بزرگان سیاسی و اقتصادی آنها عقبه روسی دارند.
وقتی ما در مورد خویشاوندی با این منطقه صحبت میکنیم یا مشخصا در مورد جمهوری آذربایجان باید به این نکته توجه داشته باشیم، درطول ۵ هزار سال منطقه قفقاز درهم تنیده، تاریخ فرهنگ، دین و آییناش با ما مشترک بوده است، اما از سالهای ۱۸۵۰ به این سو یعنی در این ۱۴ یا ۱۵ دهه اخیر، تغییر و تحولات بنیادینی در آنجا اتفاق افتاده است، همانطور که تحولات بنیادینی در ایران و ترکیه رخ داده است، که تاثیرات بنیادی در نوع جهانبینی و نگاه ما نسبت به همدیگر دارد و یک نکته قابل توجه در مورد این منطقه این است که روشنفکران، اندیشمندان و حتی سیاستمداران ایرانی به دلایل بسیاری تلاش میکنند در مورد این منطقه نیاندیشند، یعنی نوعی نااندیشی نسبت به این منطقه وجود دارد، که شاید یکی از علل بنیادینش، همان ترومای تاریخی باشد که باعث شده ایرانیها، یک هراسی دارند در مورد این منطقه، چون مواجههشان با امپراتوری روسیه و شوروی باعث شده که تلاش کنند حافظه خودشان را بزدایند و نوعی حافظهزدایی از تاریخ و ارتباطات ایران با این منطقه داشته باشند.
البته همانطور که شما گفتید بحث وقتی روی مسایل ژئوپولوتیک باشد، فقط معیارهای اندیشه و فکر مهم نیست، بلکه آن پراگماتیسم سیاسی نیز مطرح میشود، نوعی پراگماتیسم ژئوپولیتیک، اتفاقا این پراگماتیسم را ما در این ۳ دهه در ۲۷ سال بعد از اولین جنگ قره باغ که منجر به اشغال سرزمینهای جمهوری آذربایجان توسط ارمنستان شد، دیدیم که دولتها در ایران، مثلا یک دورهای دولت و حاکمیت ایران حیدر علی اوف رو تایید میکند و ایشان را در برابر ابوالفضل الچی بیگ خیلی کمک میکند و حتی تلاش میکند به طور مثال با نیروهای فرامرزی خودش در جنگ قره باغ در پشت نیروهای آذربایجانی قرار بگیرد یک نمونهاش، همون آپون است که زیر نظر جواد روشن اوف فرماندهشان بود، که به سپاه هم خیلی نزدیک بود ولی بعد از به قدرت رسیدن حیدر علی اوف، آرام آرام جمهوری آذربایجان یک مقداری فاصله میگیرد و ایران هم به همان نسبت از آذربایجان فاصله میگیرد، و پراگماتیسم ژیوپولوتیکی ایران را به ارمنستان و روسیه نزدیکتر میکند، و آذربایجان هم از آن سودر یک حالت بالانس با روسیه است ولی تلاش میکند به ترکیه اسراییل و امریکا و حتی اتحادیه اروپا نزدیکتر شود، و این پراگماتیسم ژئوپولیتیکی بر روی سیاستگذاریهای منطقهای ایران و کشورهای قفقاز تاثیر بنیادینی داشته است، تا امروز شکافها و دوگانگیهایی را شاهد باشیم، ولی اگر در سطح مردم صحبت کنیم چون شما هم یک صحبتی در مورد دیپلماسی مردمی داشتین، ما مشترکات بسیار زیادی با هرسه کشور قفقاز جنوبی داریم و حتی ادامه اتنیکی و قومیتی هر سه کشور در منطقه قفقاز جنوبی در ایران است، ولی جمعیتهایشان با یکدیگر بسیار متفاوت است، مثلا ما جمعیت گرجی، ارمنی و آذربایجانی در ایران داریم، هم زبان گرجی هم زبان ارمنی و هم زبان آذری داریم که اینها زبانهای غیرملی نیستند ولی در بیرون مرزهای ایران این ۳ جمعیت به صورت سه زبان، ملت و دولت آذربایجان، ارمنستان و گرجستان وجود دارند، در داخل ایران هم ما این سه زبان را داریم و به گونهای باور ها، ایدهآلها و رسومات و بسیاری از حافظه تاریخی مشترک باعث میشود که ایرانیها خودشان را جدا از منطقه قفقاز نبینند.
هر موقع ما درباره منطقه قفقاز صحبت میکنیم یک نکته دیگر را هم نباید فراموش کنیم و آن این است که در رابطه ایران با جمهوری آذربایجان یا گرجستان یا ارمنستان، صرفا یک بازیگر یا دو بازیگر وجود ندارد، بلکه بازیگرهای فرامنطقهای وجود دارند و این بازیگرهای فرامنطقهای مانند آمریکا، روسیه و خود اسرائیل و اتحادیه اروپا تاثیراتی میگذارند که بستگی دارد به اینکه در آن زمان مشخص، ایران چه ارتباطی با این کشورها دارد؛ مثلا تضادی که بین ایران و اسرائیل وجود دارد یقینا خودش را در رابطه با مناسبات ایران و آذربایجان یا گرجستان یا ارمنستان نشان خواهد داد، یا تضادی که ایران با آمریکا دارد، خودش را فقط در رابطهی ایران با آمریکا نشان نمیدهد بلکه در رابطه ایران با قفقاز هم خودش را نشان میدهد، همانطور که در مناطقی مثل منطقه بینالنهرین یا جنوب مدیترانه یا آمریکای جنوبی نشان میدهد. یعنی وقتی ما داریم درمورد مسائل ژئوپلتیک یا دیپلماسی مردمی، صحبت میکنیم، دیپلماسی مردمی مولفههایی دارد و روابط ژئوپلتیک هم روابط و مناسبات دیگری را داراست. اگر این پیچیدگیها را نبینیم و اینها را مفهومسازی و صورتبندی دقیق نکنیم، دچار خطای محاسباتی میشویم.
شما این منطقه قفقاز جنوبی و آذربایجان را بهصورت رنسانسی تعریف کردید که در حال جدایی از تفکر استعماری روسیه هستند و این را با جریان الیت و روشنفکرانشان رقم میزنند. این جریان روشنفکری و نخبگانی کشورهای منطقه قفقاز شمالی به چه سمتی هست؟ این جریان روشنفکری آیا دارد به سمت ما (ایران) میآید یا به سمت روسیه و نقاطی که گفتید سرنوشتساز هستند، میرود؟
در قفقاز جنوبی، ما وقتی میخواهیم درباره این مسئله صحبت کنیم، باید خیلی دقیق و میدانی صحبت کنیم، نباید روی تمنّیّات و آرزوهای خودمان حرف بزنیم. مردم و مخصوصا شیعیان آذربایجان، بهدلایل بسیار مهم تاریخی، دینی و فرهنگی، نزدیکترین کشور به ایران هستند و این یک ظرفیت است؛ ولی ارمنستان بهدلایل تاریخی، فرهنگی و مخصوصا دینی، ارتباط نزدیکتری با روسیه دارد و بهدلیل لابی بسیار قوی که در اروپا و آمریکا دارد، نخبگانش به سمت ایران نگاه نمیکنند بلکه بیشتر به سمت اروپا و آمریکا و روسیه نگاه میکنند. به عنوان مثال، شیعیان گرجستان برای تحصیلات دینی و مسائل دیگر، حتی مسائل پزشکی و طبی به ایران میآیند ولی نخبگان غیرشیعی و غیرمسلمانشان – مخصوصا بعد از زمانی که ساکاشویلی قدرت را به دست گرفت و با روسیه درگیر شد - غربگرایی در منطقه گرجستان رو به رشد و تزاید است. و یک نکته را هم نباید فراموش کنیم و آن هم مسئله سرمایه و تکنولوژی است. هر سه کشور، از نوعی عقبماندگی تکنولوژیک و عدم سرمایهگذاریهای جهانی رنج میبرند؛ در این حوزه، ایران چیزی ندارد که به اینها بدهد، یعنی ایران خودش از نظر تکنولوژیک دچار چالشهای بنیادین است و از نظر سرمایه هم دچار مشکلات بسیار عظیمی است. این عوامل در کنار همدیگر باعث میشود که در آینده نزدیک، ما نتوانیم شاهد یک چرخش بنیادین به سمت ایران از سوی نخبگان این کشورها باشیم، ولی اگر در درازمدتِ تمدنی نگاه کنیم و قدرت سیاسی در ایران رشد کند و بلوغ پیدا کند و در نوع نگاهش به حوزه تمدنی اسلام و حوزه تمدنی جهان ایرانی، یک مقدار از افق بالاتر نگاه کند نه از افقی که به عنوان مثال، آقای حداد عادل و یا کسانی که در موقوفات افشار هستند که خطوط سیاست خارجی [را تعیین میکنند] – که اگر اینها بخواهند ترسیم کنند [به نتیجهای نمیرسیم] - یعنی اگر از منظر آن افق وسیعتر که مبتنی بر ایدهآلهای انسانی بود که انقلاب آنها را دوباره صورتبندی کرد نگاه کنیم، در درازمدت، ما مجبور هستیم که به همدیگر نزدیک شویم؛ من نمیگویم که قرار است یک کشور شویم.
برای مثال خود مفهوم دولت-ملت یک مفهوم مستحدثه است و زمانی امپراطوری و خانات و…. وجود داشت اما در عصر ما ملت دولت است و در آینده نزدیک ما به سمت کنفدراسیونها و اتحادیههای اقتصادی و فرهنگی حرکت خواهیم کرد و این نکته مهم است که ایران در مجاورت قفقاز بلکه در حوزه تمدنی قفقاز شریک است همانطور که ایران در حوزه تمدنی اقیانوس هند با شبه قاره هند شریک است و همانگونه که در خلیج فارس و دریای عمان با کشورهای عربی در حوزه تمدن عربی شریک است. مجاورت ایران در حوزه قفقاز، ایران را به یکی از بازیگران و مولفههای اصلی قفقاز تبدیل کرده است. اگر به تجربه مدرنیته ایرانی در قفقاز نگاه کنیم قفقاز به عنوان پنجرهای به سمت سن پترزبورگ و از آنجا رو به اروپا بوده است که رفت و آمد کالاها و انسانها و ایدهها موید این نکته است. پیشفرض حداد عادل در مدل همانندسازی نقش زبان ترکی را کمرنگ کرده است و از طرف دیگر آقای حداد عادل را از این جهت مهم میداند که نهادسازی و سازمان دهی و شبکهسازی میکند بگونهای که وزیر ارشاد که رای اعتماد را از مجلس میگیرد و به صورت غیر مستقیم منتخب مردم است در برابر شبکه سازی (روزنامه و مجله و. .) حداد عادل، خاضع و خاکسار است.
رویکرد ایران در اختلافات قومی در قفقاز جنوبی باید چگونه باشد؟
در مکتب اسلام تمامی زبانها و رنگها و نژادها همه آیات الهی هستند. در قرن ۲۱ در آمریکا نژاد و تبعیض نژادی هنوز یک مسئله بنیادی نژادی – سیاسی است. اما در قرآن یک مفهوم وجود دارد که این تفاوتها به تمایزها برای این است که همدیگر را بشناسید. (لتعارفوا).
هم طرف ارمنستانی و هم آذربایجانی و گرجستانی و… باید به دنبال نزدیک کردن این اقوام باشند. همانگونه که بالکان در اروپا به یک کانون بحران عظیم تبدیل شد و به سمت کشتار دسته جمعی رفت، در قفقاز هم ممکن است این تفاوتها باعث ایجاد یک بحران شود. نقش ایران بر خلاف رویکرد استعماری روسیه و رویکرد قومیتی و اخوانی ترکیه و رویکرد تکفیری عربستان، باید مبتنی بر «لتعارفوا» باشد این سیاست در داخل و خارج میتواند منجر به شکوفایی منطقه شود.
یکی از بزرگترین میثاقهای ملی ایرانیان در سال ۵۸ قانون اساسی است؛ قانون اساسی تکثر و تنوع را در جامعه ایرانی به رسمیت میشناسد. ساخت حاکمیت در دوران مدرن مبتنی بر ایده یک زبان، یک ملت شکل گرفته بود و آن را یک امر مقدس دانسته و عدول کردن از آن را مانند عدول کردن از وحی منزل میدانستند. این ایده از سنت آلمانی گرفته شده و حتی سنت و رویهای ایرانی نیز ندارد در واقع یک عامل استعماری است. درحالیکه ملت در معنای ایرانی – قرآنی میتواند چندین زبان و چندین دین داشته باشد اصلاً واقعیت جامعه ایرانی این میباشد. در طول تاریخ مذاهب مختلف و ادیان مختلف از جمله سنی، شیعه، یهودی، مسیحی، زرتشتی، ایزدی و… وجود داشته است. ساز و کار تعریف این مورد در کتابچه «تامل درباره ایران» گفته شده بود که مدل ایرانی وجود دارد: مانند مدارس ارامنه که هم زبان ارمنی را تدریس میکنند هم زبان فارسی و یا مدل زبان فارسی و انگلیسی. متاسفانه ما اصلا نمیخواهیم تجربه کنیم و انعطاف داشته باشیم. همانطور که فروید در مورد امر سرکوب شده میگوید این امر سرکوب شده دوباره بازخواهد گشت و به شکلهایی به مراتب بدتر خود را نشان خواهد داد. به عنوان مثال در مورد رابطه آذربایجان و ارمنستان باید این دو کشور بررسی کنند که چه تصویری از آذربایجانیها در کتابهای درسی ارمنیها هست و چه تصویری از ارمنیها در کتابهای آذربایجانیها هست و شروع به تصحیح کنند. همین نسبت در مورد کشورهای منطقه قفقاز و ایران نیز صادق است. به عنوان مثال در کتابها و موزه ملی آذربایجان تحریفهای بزرگ وجود دارد. مثلاً یکی از تحریفها این است که ایران و روسیه با هم تبانی کردند و آذربایجان را میان خود تقسیم کردند در حالی که این چنین نیست آنها باید رفته رفته سعی در حل این تحریفات کنند و به سوی گفتگو گام بردارند و مثل روابط اقتصادی در فرهنگ هم روابط را گسترش دهند.
ببینید ما در این منطقه شدیدترین جنگ را ما با عراق داشتیم ولی با تغییر و تحولات ژئوپولتیکی که اتفاق افتاد الان نزدیکترین ارتباط را ما با عراق داریم و تا جایی که مثلا میگوییم: «لا یمکن الفراق بین العراق و الایران» یا حب الحسین یجمعنا و مسائل دیگری از این قبیل. ارتباط ما با آذربایجان یا ارتباط ما با ارمنستان؛ ما که دشمنی خونی نداشتیم یا مثلا کشتار دست جمعی از ارمنیها یا آذربایجانیها یا گرجیها که نکردهایم پس امکان اینکه بتوانیم حسن همجواری داشته باشیم خیلی بیشتر است و کسانی که صحبت از منافع ملی میکنند، منافع ملی منافع آنی نیست، منافع ملی یک مفهوم درازمدت هم هست باید این را در راستای تمدنی، فرهنگ و تاریخی هم دید به همین خاطر در این منطقه هم ارمنستان و هم آذربایجان و هم گرجستان و هم جمهوریهای داخل قفقاز شمالی ارتباطات وسیع و علقههای عمیق فرهنگی هم با ایران و هم با ترکیه دارند و این به نظر من نقطه قوت جهان اسلام است؛ جهان اسلام فقط یک مفهوم انتزاعی نیست شما اگر به یک کشور اروپایی بروید اولین کسانی که میتوانید راحت ارتباط عاطفی با آنها برقرار کنید افراد کشورهای مسلمان هستند. به خاطر اینکه ۱۴۰۰ سال است که چه ما دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم در ارتباط عمیق با هم بودهیم و این ۱۴۰۰ سال را شما نمیتوانید یک شبه از بین ببرید. استعمار روسی و استعمار اروپایی و سیاستهای خصمانهی امریکا در ۱۰۰ سال اخیر تلاشهای زیادی برای از بین بردن این پیوند کردهاند ولی موفق نشدهاند. و اساسا ارتباطات و مناسبات مدرن و فضای مجازی و سفرها و مهاجرتها باعث نزدیکی ملتها به هم میشود و ما باید از این ظرفیتهای مردمی برای پیشبرد دیپلماسی مردمی خودمان هم استفاده کنیم.