خبرگزاری کار ایران

استاد اخلاق دانشگاه بیرمنگهام مطرح کرد:

غرب از شما می‌خواهد چشم، مغز و گوش‌هایتان را تحویل دهید و هویتی بگیرید که آنها می‌خواهند/ اروپا تاوان تحقیر سیستماتیک اقلیت‌ها را خواهد داد

غرب از شما می‌خواهد چشم، مغز و گوش‌هایتان را تحویل دهید و هویتی بگیرید که آنها می‌خواهند/ اروپا تاوان تحقیر سیستماتیک اقلیت‌ها را خواهد داد
کد خبر : ۹۸۶۴۸۱

هیدر ویدو معتقد است: خشونت اروپا در قبال اقلیت‌ها این است که شما همه‌ی آلترناتیو‌ها را از روی میز برمی‌دارید و به فرد می‌گوید حالا میان ما که در اوج عقلانیت و آزادی‌خواهی هستیم و فرهنگ بدوی و خشن خودت، یکی را انتخاب کن.

به گزارش خبرنگار ایلنا، هر بار در فرانسه، کاریکاتوریستی گستاخی را به حد رسانده، دولت فرانسه تمام قد پشت هتاکان درآمده و با همان ژکوند فرانسوی مشهورش، ماجرا را ذیل عنوان کلی «دفاع از آزادی» فیصله داده است اما در این بین کسی نمی‌پرسد که آزادی چه کسانی چنان ارزشمند است که حتی توهین به مقدسات دیگری هم آن را محدود نمی‌کند؟ این چه نظام حقوقی‌ای است که خشونت یکی را مجاز و دیگری را تقبیح می‌کند؟! هیدر ویدو (استاد اخلاق جهانی در دانشگاه بیرمنگهام در انگلستان) به برخی سوالات ایلنا در این‌باره پاسخ داده است.

امروز شاهد گسترش انواع تحقیرها پیرامون ملیت، تمدن و مذهب برخی کشورها از سویی و پاسخ‌های خشن از سوی کشورهایی هستیم که خود را مظهر تمدن و دفاع از آزادی می‌دانند. به اعتقاد شما چنین موقعیتی از اخلاق در اداره جهان از کجا آب می‌خورد؟

برای پاسخ به این سوال لازم است تا کمی درباره مفهوم خشونت دقیق‌تر بیندیشیم. آنچه من از خشونت می‌فهمم واجد سه مولفه است: یکی قدرت و دیگری تجاوز و تمامیّت‌خواهی. یعنی بدون هر کدام از این‌ها خشونت روی نمی‌دهد. امر خشن وقوع نمی‌یابد مگر پای قدرت در میان باشد و این قدرت، متجاوزانه اعمال می‌شود که خودِ این تجاوز، برای تمامیت‌خواهی است. امّا شرط اعمال قدرت متجاوزانه از سر تمامیت‌طلبی، آن است که «جز من» در دنیا وجود نداشته باشد. از «جز من» صرفاً منظورم این نیست که هیچ انسان دیگری وجود نداشته باشد، بلکه مطلقاً هیچ چیزی جز خود من در دنیا نباشد. درنتیجه برای آنکه خشونت، ممکن شود، باید گستره‌ای وجود داشته باشد که در آن، اولاً جز من، موجودات دیگری هم وجود داشته باشند، ثانیاً من محدود باشم چراکه تعدی تنها از روی محدودیت می‌تواند ناشی شود. بدون حدّ و مرز، جایی برون از خود نمی‌یابد. کوتاه سخن آنکه خشونت گذراست یعنی خواستار مفعول است. از این روی دقیقاً امری است که معطوف به غیر است. امّا اگر از آن‌سو بنگریم چه؟ یعنی وضعِ خشونت از سویِ آنچه مورد آماجِ خشونت است چه؟ البته اجازه می‌خواهم تا داخل پرانتز این نکته را ذکر کنم که فعلاً سخن من در باب خشونت، نه اخلاقی است و نه انسانی. آنچه مورد خشونت قرار می‌گیرد بنا به سه مولفه‌ی خشونت که نام برده شد، مایملک خود را در خطر می‌یابد. در نتیجه یا وارد نزاع می‌شود که در این حالت در وضعیت دفاع قرار می‌گیرد یا اینکه تابع قدرت، عامل خشن می‌شود. نتیجه‌ی این تابع شدن، آن است که این چیز، خود بودن خود را از دست می‌دهد. در اصطلاح فلسفی از حالت لنفسه بودن به لغیره بدل می‌شود. یعنی دقیقا آنچه که خشونت از ابتدا در پی آن بود: انحلال دیگری در من. در مجموع باید گفت که خشونت برآمده از اعمال قدرت متجاوزانه از سرِتمامیت‌خواهی، یا به نزاع می‌انجامد یا به تک‌رنگی. اگر بخواهم از آنچه گفته شد صورت‌بندی‌ای ارائه بدهم، باید بگویم که خشونت «تفاوت‌ها» و «دیگران» را برمی‌چیند.

در باب خاستگاه قدرت در فلسفه غرب و نسبت آن با حقیقت بسیاری سخن گفته‌اند، اما در اینجا لازم است بپرسیم آیا چنانچه فوکو می‌کوید تداخل ذاتی قدرت و حقیقت در غرب، منشا خشونت نمی‌شود؟

یکی از کسانی که بسیار دقیق و موشکافانه در بابِ خاستگاه مفهومِ قدرت و نسبت آن با مفهومِ بنیادیِ دیگر یعنی حقّ و حقیقت اندیشید، هایدگر بود. هایدگر در یکی از درس‌گفتار‌های خود ادعا می‌کند که فلسفه غرب حتی در الحادی‌ترین و رادیکال‌ترین شکل خود، گرفتار مفهومی از حقیقت است که از دوران روم به یادگار مانده است. در واقع از نظر هایدگر مفهوم حقیقت به شکل پیچیده‌ای به مفهوم قدرت گره خورده است. واژه‌ی رومیِ حقیقت یعنی veritas معانی‌ای چون ایستادگی، تسلیم نشدن، یا حتّی فرمانروایی داشتن، است. غرب پس از گذار از امپراطوری روم به حاکمیت کلیسا، مفهوم حقیقت با همان بسامد معنایی را در نسبت با کلیسا تعریف می‌کرد. یعنی اگر تا پیش از برآمدن مسیحیت در اروپا، حقیقت به معنای صراط مستقیمی بود که امپراطور در سایه‌ی قدرتِ حکمرانی خود برای مردم به ارمغان می‌آورد، در غرب مسیحی این حقّ به کلیسا تفویض شد. با این وجود در نهاد کلیسا اخلالی وجود داشت، که غرب را به سویِ هرچه رادیکال کردن گرایش به درهم تنیدگی مفهوم قدرت و حقیقت برد. در دوران جدید و با برآمدن جریان عقل‌گرایی این ایده مطرح شد که خدای عقلانیِ فیلسوفان می‌تواند جامعِ تمام نسبت‌های ضروری عالم باشد. در این معنا از منظر علم به کرانه‌ی الهیی همه چیز ضروری است. خدای فیلسوفان عقل‌گرا مخصوصاً نزد اسپینوزا یا لایب نیتس بسیار شبیه طبیعت بود. همین بود که جریان انگلیسیِ فلسفه به رهبری لاک و هیوم، از تمام مظاهر عقل‌گرایی از جمله خدای آن، به نفعِ تجربه‌ی بشری عبور کردند. من معتقدم این گذار به تجربه از عقل در واقع اندک اندک مقدمه‌ای شد برای بازگرداندنِ محور قدرت‌خواهی عالم به انسان. کانت در نقد عقل محض عملاً طبیعت را به تسخیر آدمی درمی‌آرود. او معتقد بود که اگر قانونی در طبیعت کار می‌کند از این روست که با ساختارهای شناسایی ما هم‌خوان است. شاید از منظر کانت بتوان ادعا کرد که علم، علمِ انسانی است. یعنی از منظر و مروایِ آدمی است که چنین قوانینی کار می‌کنند. در واقع از نظر من، کانت ایده‌یِ رومی حقیقت را از امپراطور و کلیسا به ذهن استعلاییِ آدمی منتقل می‌کند. شاید بتوان فلسفه پس از کانت را تعمیق و انضمامی شدن این گرایش فهمید.

فلسفه‌ی مدرن، مخصوصاً از منظر ناقدان پسامدرن‌اش، تاریخِ سرکوب است، سرکوبِ متفاوتان. از این منظر می‌توان یک مفهومِ مهمّ دیگر را هم به مولفه‌های خشونت اضافه کرد. یعنی مفهومِ هویّت. هویّت مصدر جعلی هویت است. یعنی اینکه چیستیِ یک چیز چه است؟ مثلا می‌پرسیم این صفحه‌ای که در برابر من قرار دارد چیست؟ و کسی پاسخ می‌دهد این نمایشگر است که فلان وضع را داشته و فلان کارها را انجام می‌دهد. وقتی من هویّت چیزی را تعریف می‌کنم در واقع فقط وضعیت آن شیئی که در برابرم هست را روشن نمی‌کنم بلکه هر چیزی هم که از سنخ این نمایشگر باشد را تعریف کرده‌ام. ما می‌دانیم که نمایشگرها امروز پیشرفته‌تر شده‌اند، یا اینکه اصلا یک نمایشگر با همین برند و همین رنگ در کشوری دیگر، احتمالاً در مدرسه‌ای تمامی اطلاعات دانش‌آموزان را هویدا می‌کند. اما من مکان و زمان و کیفیت و حتی قیمت تمام این‌ها را کنار می‌زنم و با یک نام آن‌ها را می‌نامم. قضیه وقتی پیچیده‌تر می‌شود که «من» آن‌ها را می‌نامم. یعنی عاملی بیرونی که در مرکز ایستاده و با شعاعِ مفاهیم خود، همه‌یِ مثلا نمایشگرها را حول آن تعریفِ‌اش جمع می‌کند. در این حالت چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ اولا من انضمامیت تک تکِ چیزها را از آن می‌گیرم. مثلا این نمایشگرِ من کمی رنگش پریده ست یا آن یکی یک نمایشگرِ ویژه برای تاسیسات نظامی است. آیا اگر همه‌ی آن‌ها را ذیلِ مفاهیمی جمع کنم که خودم ساخته‌ام، در واقع آن‌ها رابه نفعِ فهم پذیریِ خودم از خودشان تهی نکرده‌ام؟ ثانیاً آیا هویّت چیزها در این معنا سرکوبِ تفاوت‌ها و تعدّی به خودِ چیزها نیست؟ و ثالثاً آیا می‌توان بدون این هویت‌هایی که ما برای خودمان می‌سازیم از علم حرف زد؟ یعنی می‌توان مثلا تعریفی نداشت که تمامِ ابزارهای یک نوع را فراگرد آورد و باز در آزمایشگاه کار کرد؟ اکنون این گرایش وجود دارد که علم جدید نه تنها اساسا بر مدار قدرت می‌چرخد بلکه بنیاداً آزمایشگاهی است. ممکن است نتایج آزمایشگاهی، واقعا آن بیرون کار کنند، امّا اساساً در معرض ابطال هستند چون به زعم من «زنده» نیستند. روحی کلیِ مفهوم، زندگیِ انضمامیِ چیزها را سلب می‌کند. علم مدرن فی نفسه خشن است چون از طریق هویت‌سازی، برای قدرت‌خواهی خویش به حقّ هر امر جزئی تعدی می‌کند. امّا منظور از انسانِ خشنِ مدرن، فقط انسان اروپایی نیست. دستِ‌کم تا جایی که این علم‌باوری بنا به طبع خود مرزهای خود را گسترده است، خود ما هم کمابیش در معرض این خشونت پنهان اما عریان هستیم. زیستِ هر روزه‌یِ ما اغلب در دوتاییِ من و علیه من شب می‌شود.

ما در روزهای اخیر شاهد وقایع تلخی بودیم. از هتک حرمت به پیامبر اسلام(ص) گرفته تا کشتن یک معلم در فرانسه. آیا رد پای مفاهیمی که تشریح کردید را در این وقایع هم می‌توان یافت؟

من از همین منظر می‌خواهم ادعا کنم که خشونت مقدس محصول مدرنیته است و چه بسا اگر ماهیت نهادی به خود بگیرد، یعنی در قالب دولت یا حتی حزب قرار بگیرد اساسا مدرن می‌شود نه اینک منتسب به امر مدرن باشد. اما یک نکته را نباید از یاد برد؛ تحقیر، عقده می‌آفریند. کسی که به اصطلاح بادکشته است نمی‌تواند نسیم ملایم اوایل بهار را درو کند. محصول کاشتن باد، طوفان است. اگر کمی خام‌اندیشی را کنار بگذاریم، آن‌گاه درمی‌یابیم که اروپا امروز تاوان تمامیت‌طلبی خود را می‌دهند. آن‌ها اساسا جایی برای پذیرش دیگران در تاریخشان ندارند. هر وقت در فلسفه و تفکر غرب به مفهوم عقل برخوردیم، گویی با عقل اروپایی طرفیم. اساسا نظام حقوقی و سیاسی غریی بر اساس عقل اروپایی است. اما متاسفانه هر وقت نام عقل به میان می‌آید، منظورشان مطلق عقل است. شما وقتی چنین برخوردی با دیگر عقلانیت‌های جامعه دارید، اعم از عقلانیت مسلمان، بودایی و… طبیعتا به طور سیستماتیک عقده می‌پرورید. در مدرسه به همه می‌گویید که هر کس با ما است، در طرف عقل است. در واقع تحقیر مسلمانان یا اقلیت‌ها در اروپا تنها منحصر به کاریکاتور کشیدن نیست. اتفاقا این مورد بسیار ساده است. خشونت اصلی این است که شما همه‌ی آلترناتیوها را از روی میز بردارید و به فرد بگویید حالا میان ما که در اوج عقلانیت و آزادی‌خواهی هستیم و آن دیگری‌ها که سراسر بدبختی است، یکی‌ را انتخاب کن. در واقعا در غرب به دیگران می‌گویند لطفا چشم، مغز و گوش‌هایت را تحویل بده و چیزی را ببین و بیندیش و بشنو که ما می‌گوییم. این یعنی شما دارید به زور یک هویت را تحمیل می‌کنید.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز