عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی:
ایران به دنبال گفتگوی بینا دینیست تا از نفرتها بکاهد/ فقط تهران میتواند شعلههای جنگ قرهباغ را خاموش کند/ هرگز مانند عربستان در پی تخریب منطقه نبودهایم
سیدجواد میری میگوید: اگر قفقاز را به عنوان فضایی پساترکمانچای به رسمیت بشناسیم، آنگاه میتوان ضمن احترام به استقلال کشورها با ایجاد دیالوگ بیندینی تنشها را تقلیل داد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، سیاست عاری از بحران، سیاستی که نتواند تنازع ایجاد کند، در اصل سیاستی ناسیاسی شده است. وقتی به تبار کلمهی امر سیاسی رجوع میکنیم، در ذات آن، به مضمامینی چون«ستیزه»، «نزاع» و حتی در خوانشی متاخر به «جنگ» برمیخوریم. در جهانی که تمام شئون به یکدیگر گره خورده، آیا میتوان در مورد یک وضعیت سیاسی که به نحوی تا سرحدات وضعیت انضمامی خود ما هم گسترش یافته، بیطرف باقی ماند؟ به عبارتی دیگر نظارهی یک وضعیت سیاسی حاد، نظیر جنگ، دقیقا از چه موضعی باید باشد؟ این دست پرسشهای عمومی و به ظاهر کلی، پاسخهایی تاریخی و موقعیتمند میطلبند. اگر بپرسیم تماشای جنگ دیگران از موضع جامعه یا قدرت چگونه باید باشد، برای آنکه پاسخ ما سر از انتزاعیت درون تهی برنیاورد، باید بیدرنگ بپرسیم: کدام جنگ؟ کدام مردم؟ ذیل چه نوع حکومتی و در چه شرایطی؟ وقتی جنگ میان جمهوری آذربایجان و ارمنستان بر سر بازپسگیری سرزمینهای اشغالی آغاز شد، عدهای بر طبل بیطرفی کوبیدند، گروهی زندهباد این و گروهی دیگر زنده باد آن یکی سر دادند. آیا میتوان نسبت به جنگی که از جهات متعدد فرهنگی اعم از قومی، سیاسی و دینی در ارتباط مستقیم با وضعیت ایران است، بیتفاوت ماند. اگر وضعیت سیاسی، ذاتا تنازعآفرین باشد، آیا بیتوجهی روشنفکران به دوگانهای که جنگ قفقاز در ایران ایجاد کرده، نوعی غفلت سیاسی نیست؟ سیدجواد میری (استاد دانشگاه) در گفتگو با ایلنا، از بافت اجتماعی و فرهنگی این جنگ در پرتو مناسبات قفقاز و همچنین سکوت روشنفکران درمورد آن میگوید.
میخواهیم دربارۀ بحران و تحولات اخیر در قرهباغ و با محوریت تمرکزگرایی فرهنگی و غفلت از ظرفیت تمدنی قفقاز گفتگویی داشته باشیم. به عنوان سؤال نخست با این بحث شروع کنیم که اساساً نسبت مسئله قرهباغ یا بهصورت عامتر منطقهی ققفاز با روشنفکران و نخبگان ایرانی چگونه است و بهصورت کلی آیا اندیشمندان ایرانی در ساحت نظر و اندیشه نسبتی با این منطقه برقرار میکنند یا خیر؟
بهصورت خلاصه و بدون اغراق باید بگوییم که قفقاز یکی از پنجرهها و کانونهای بسیار مهم و تجدد ایرانی بوده است. بدین معنا که قفقاز حلقهی رابط در مدرنیتهی متقدم ایرانی و حلقهی رابط بین ایران و اروپا بوده است، البته نه بهصورت مستقیم بلکه از سمت سنپترزبورگ روسیه؛ ایدهها، کالاها و حتی افراد به سمت قفقاز مهاجرت میکردند و از آنجا وارد فلات ایران یا وارد امپراطوری قاجارها میشدند. به عنوان مثال یکی از راههای ورودِ فیلم، تیاتر، شعر نو، ایدههای نو و حتی صنعت در حوزههای مختلف و حتی ایدههای جدیدی مانند عدالت، برابری، ایدههای سوسیالیستی، مساوات و دموکراسی که بعدها صورتبندی علوم اجتماعی در ایران را امکانپذیر میکنند معمولاً منطقهی قفقاز بوده است. حتی نام احزابی مانند دموکرات، مساوات و عدالت هم تحت تأثیر این ایدههاست و تمامی اینها از سمت قفقاز به سمت گمین؛ کانون مهم تجدد متقدم ایرانی بود، اما بعدها نه تنها به دلایل صرفاً فرهنگی بلکه به دلیل فروپاشی امپراطوری تزاری و ظهور اتحاد جماهیر شوروی فضایی در مرزهای ایران شکل میگیرد که اساساً قفقاز به مدت هفتاد و اندی سال کاملاً منقطع میشود و بهطور مشخص قفقاز جنوبی که شامل سه کشور جمهوری ارمنستان، جمهوری گرجستان و جمهوری آذربایجان است که از قضا هر سه جمهوری در داخل ایران عقبهی اتنیکی، قومیتی و زبانی خودشان را دارند. یعنی امروزه گرجیها، ارمنیها و اکثریت کسانی که ترک زبان و آذربایجانیاند در ایران حضور دارند. این اتفاق باعث شد ارتباطات خانوادگی این سه گروه برای مدت هفتاد سال به شدت منقطع شود اما فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و ظهور دوبارهی منطقهی قفقاز در پیرامون ایران به گونهای امکان را برای ارتباط دوباره ایجاد میکند و ایجاد کرده است.
این منطقه و مناطق پیرامونی آن که تا قفقاز شمالی و حتی تا مناطق بسیار درونی روسیهی امروز - که در کتاب ایران و تاتارستان به آن اشاره کردهام - در ۶۵۰ کیلومتری مسکو که منتهی علیه مرزهای شمالی جهان اسلام یعنی کازان یا گازان است پیش میرود، ارتباط بسیار وسیعی با ایران و جهان اسلام داشته که تاریخ آن حداقل به پنج هزار سال میرسد. ولی اینکه چرا امروزه محل دغدغه و تأمل روشنفکران ایرانی یا اساساً فضای عمومی اندیشه در ایران قرار نگرفته است، دلایل بیشماری دارد. یکی از دلایل این است که امروزه این منطقه یکی از مکانهای بسیار مهم فرهنگی تمدنی و پیشتاز فرهنگی و تمدنی نیست. برای نمونه اینگونه نیست که مثلاً حیدر عمو اوغلی یا دیگر اندیشمندان، مبارزین و انقلابیون از این منطقه با ایدههای جدید وارد ایران شوند و افکار عمومی ایران به منطقهی قفقاز نگاه کند تا بتواند ایدههای جدید را بگیرد؛ شاید به گونهای حتی بالعکس باشد. چه بسا از اینجاست که ایدهها به آنجا میرود یا اصلا داد و ستد ایده و کالا به آن صورتی که پیشتر بود، وجود ندارد و همین امر باعث شده که در ذهن و زبان ایرانیهای این منطقه با اینکه از نظر جغرافیایی مماس ایران است ولی خیلی دور به نظر بیاید و نگاه اندیشمندان و روشنفکران ایرانی به سمت اروپا و آمریکاست و به نظر تنها در آنجاست که ایدههای جدید شکل میگیرند. از دلایل دیگر میتوان به ساخت قدرت در ایران، یعنی ساخت قدرت معاصر و به طور مشخص ساخت قدرت بعد از تأسیس جمهوری و بعد از انقلاب ۵۷ نام برد که من آن را محور شمع، "ش م ع" مینامم. در میان بسیاری از انقلابیون، روحانیت، پیشتازان انقلاب و تأثیرگذاران در حوزه اندیشه، ایدئولوژی، فرهنگ، فعالیتهای نظامی و چریکی که در ساخت قدرت طی سالهای ۱۳۵۸تا ۱۳۶۱-سالهایی که نظام جمهوری اسلامی تثبیت میشود - موثر بودهاند، رد پای محور شمع دیده میشود.
اما محور شمع به چه معناست؟ شمع مخفف شامات یعنی لبنان، فلسطین، سوریه؛ میم مخفف مصر و عین مخفف عراق است. بسیاری از افرادی که در بالا گفته شد پیش از انقلاب و در دورهای از زندگیشان برای پیوستن به ایدهی آنترناسیونالیسم اسلامی در این سه نقطه و این سه کانون حضور داشتهاند. به عنوان مثال رهبر انقلاب آیتالله خمینی، آیتالله شاهرودی، آقای لاریجانی، شهید چمران و بسیاری از فرماندهان سپاه قبل از انقلاب و شکلگیری جمهوری اسلامی در عراق و نجف زندگی کرده و یا در اردوگاههای نظامی فتح (اردوگاه نظامی فلسطینیها) و در مصر تعلیمات نظامی میدیدند. ساخت ذهنی و عینی بسیاری از پیشتازان تأسیس جمهوری اسلامی ایران در محور شمع شکل گرفته است. حال این محور چه میکند و چه پیامدهایی دارد؟ ساخت قدرت در ایرانِ جمهوری اسلامی به گونهای شکل گرفته که وقتی به عنوان مثال ضربهای، حرکتی، یا در آن بازی شطرنج جهانی و منطقهای اتفاقی بخواهد بیافتد نسبت به آنها حساس است. حال سوالی که پیش میآید این است که آیا قفقاز در این حوزه قرار گرفته است؟ خیر! قفقاز در یک حوزهی دیگری جا دارد که حداقل در این ۱۵۰ سال اخیر یعنی در دوران امپراطوری تزارها و دوران اتحاد جماهیر شوروی و تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری در سال ۱۹۹۱عملاً ایرانیها به گونهای این حافظهی تاریخیشان را پاک کرده بودند که ما اصلاً هیچ ربطی با این نقطه نداریم. چرا؟ چون یکی از غمبارترین و یکی از تراژیکترین نقاط محور تاریخ معاصر ایران؛ شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه بود و قدرت فائقهی روسیهی تزاری و امپراطوری شوروی به گونهای بود که اجازهی هیچ تحرکی را به ایرانیها نمیداد و اگر به خاطر داشته باشید ایرانیها حتی اجازه نداشتند در دریای خزر کشتیرانی کنند. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به گونهای بازی تغییرکرد با این حال قفقاز در کلیتش و نه تنها آذربایجان و ارمنستان بلکه قفقاز جنوبی و قفقاز شمالی با هفت ایالت و هفت جمهوری بسیار مهم و مسلماننشین در داخل فدراسیون روسیه و سه جمهوری در قفقاز جنوبی، در خاطره و در ساخت قدرت محور شمع هیچ جایی نداشتند. یعنی میشود گفت وضعیت کنونی مصداق یکی از این زمانها و موقعیتهایی است که در تاریخ شکل میگیرد بدون اینکه شما دخیل باشید یعنی بدون اینکه مثلا ایران یا هر کشور دیگری یک عاملیّتی داشته باشد فضایی خلق بشود. شاید بعد از ۱۵۰سال است که قفقاز به یکباره وسط حوزهی عمومی ایرانیها آمده و میخواهد به یک مسئله تبدیل شود و در این ۱۵۰ سال ایرانیها به دلیل ترس به قفقاز نیاندیشیده بودند. البته در رابطه با این ترس هم میتوان مفصل صحبت کرد.
شما در فصل اول کتاب تحولات قفقاز شمالی و تأثیر آن بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران که در سال ۹۲ منتشر کردید از توسعه نیافتگی قفقاز شمالی سخن میگویید. مشخصا در آنجا استدلال کردهاید که غلبه عادت بر مدنیت به نوعی به انجماد در دالان زمان برای این مردم انجامید و سیاستهای استعماری روسیه، پیوندهای فرهنگی این مناطق را با ایران و ترکیه قطع کرد؛ حکومت روسیه، افزون بر پاک کردن دین از عرصه همگانی جامعه با تیشه به دنبال ریشههای فرهنگی این مناطق که همانا زبان ادبی فارسی، ترکی و عربی بود، پرداخت و هستی و حریت تاریخی مردم این مناطق را زدود و آنها را دچار مستی فرهنگی کرد. حال سوال این است که امروزه این خطر به اصطلاح مسخ فرهنگی چقدر منطقه جنوبی قفقاز را تمدید میکند که به نوعی با غفلت و بیتوجهی ما به ظرفیتهای تمدنی این منطقه همراه هست و در نهایت ممکن است به یک انقطاع فرهنگی کامل بیانجامد؟ و سوال دوم در رابطه با این است که جدا افتادگی فرهنگی بین ما و منطقه قفقاز را چقدر ناشی از سیاست استعماری روسیه و چقدر ناشی از بیتوجهی سیاستگذاری فرهنگی در داخل ایران میدانید؟
در رابطه با سوال دوم من فکر میکنم این یک معادلهی دو مجهولی است! به عنوان مثال در طول حداقل این صد و چندین سال پیش یک مجهولش روسیه یا استعمار روسیه است و یک بخش مهم آن هم به خودمان برمیگردد! ما مخصوصاً حتی در زمان پهلوی در همسایگی اتحاد جماهیر شوروی بودیم. با اینکه در این دورهها یک انکشافی میشد و مثلاً هیئتهای موسیقی از جمهوری آذربایجان میآمدند اما به دلیل سیاستی که وجود داشت این خوانندهها و هنرمندان نباید در تبریز کنسرتی برگزار کنند بلکه باید کنسرت را به تهران یا شهرهای دورتر می بردند؛ بنابراین به دلیل آن ذهنیت یا منطقی که داشتیم دست به سانسور خودمان میزدیم. من این موضوع را در کتابهای «ایران و پنج روایت» و «زبان و ایدهی وحدت ملی» مطرح کردهام. تفکری مانند عباس اقبال آشتیانی وجود داشت که بر اساس آن زبانهایی که در ایران وجود دارند را به دو دستۀ زبانهایی که به فرهنگ ایران کمک میکنند و زبانهایی که ضد فرهنگ ایران هستند، تقسیمبندی میکند. متأسفانه زبان فارسی و عربی در زمره آن زبانهایی قرار میگیرند که باید به یک گونهای اینها را از بین ببرند؛ بخشی از این موضوع برمیگردد به نگرش ما نسبت به اینکه ظرفیتهایی در این کشور داریم اما از آن غافلیم. مثلاً در انتخاب سفیری برای آذربایجان چه بهتر که او یک ترک اهل آذربایجان ایران باشد، یا برای ارمنستان از یک ارمنی که فرهنگ آنجا را دقیقتر میشناسد، استفاده کنیم تا اینکه از کرمان یا یزد برای آن کشور، سفیر انتخاب کنیم. پرداختن به چنین موضوعاتی نشان میدهد که نوع نگاهها بسیار مهم است.
برای پرسش اول هم بهتر است اینگونه بگوییم که سیاستهای امپراطوری تزاری روسیه از پسِ فردای پیروزی در جنگ، برای روسها یک ژنرالی بود به نام ژنرال پائولوچی، این ژنرال در نامهای برای تزار روسیه مینویسد: جنگ امروز تمام شد و ما نبرد را بردیم ولی جنگ اصلی از فردا شروع میشود!
تزار پاسخ میدهد: یعنی چه؟!
ژنرال جواب میدهد: اکنون وظیفۀ اصلی ما این است که چگونه فرهنگ این مردم و الفبای کوفی را از بین ببریم؟ چگونه مانع رفتن آنها به مکه یا عتبات شویم؟ چگونه هیچ راهی به عثمانی و ایران پیدا نکنند؟ چگونه ارتباط خانوادگی آنها را قطع کنیم؟ بزرگانشان را یا باید با خودمان همراه کنیم یا اگر تسلیم نشدند تهدید کنیم، یا اگر نه تبعید کنیم که الآن مثلا یک شهری هست در منتهی الیه قطب شمال به نام نوریلسک در روسیه، شما اگر امروز آنجا بروید افرادی از نوادگان همان علمای شیعی و سنی هستند که به آنجا تبعید کرده بودند تا از این مناطق به دور باشند. یا خیلی از اینها به زور کوچانیده شدند یا به خواست خودشان گفتهاند که ما نمیخواهیم تحت حمایت روسیه زندگی کنیم. مثلاً از قرهباغ یا اردوباد و از بسیاری از مناطق وارد ایران و یا حتی ترکیه شده بودند. یکی از مفاد عهدنامه ترکمانچای این بود که به جای این مسلمانانی که مثلا از ایروان و از قرهباغ و… به ایران یا به شهرهای دیگر کوچانیده میشوند حتما باید ارامنهای که در داخل ایران هستند باید اجازه داده شود که در این مناطق، کوچانیده شوند که بافت جمعیتیشان عوض شده تا بتوانند به گونهای آنها را مدیریت کنند و این روندی بود که نه تنها امپراطوری یا استعمار روسیه انجام داده بلکه استعمار انگلستان، استعمار فرانسه و حتی چین نیز همین کار را کرده است و جالب این است که یک نوع الگوی جهانی در این زمینه وجود دارد. مثلا یک نمونه کلاسیک آن فلسطین و اسرائیل و یا ایغورستان در چین است که از تمام جهان یهودیان در مناطق فلسطینی و مردمان «تیره هان» جمع میشوند و بعد آرام آرام مردمانی که در آنجا زندگی میکردند خودشان تبدیل به مهمان میشوند و بقیه میزبان و برای اثبات حقانیت حضور خودشان در این مکان به کتاب مقدس سه هزار سال پیش یا قس علی هذا رجوع میکنند!
به قول فرانتس فانون که میگوید: وقتی اروپاییان به آفریقای جنوبی آمدند، کتاب و انجیل دستشان بود، آفریقاییها هم زمین داشتند. ۵۰ سال بعد، کتاب در دستِ آفریقاییها بود و زمین در دست اروپاییها. از نظر من این یک الگوی جهانی است.
در ادامه میخواهم در مورد موضوعی با ۹ بخش صحبت کنم: اولین نکته این است که واقعاً خود من از چه منظری به موضوع نگاه میکنم؟ آیا به عنوان یک فعال سیاسی و یا از منظر یک فرد آذری به موضوع نگاه کرده و میاندیشم؟ بنابراین منظر ورود من به این بحث چیست؟ من نه به عنوان یک فعال سیاسی و نه حتی به عنوان یک آذربایجانی به این مسئله نگاه نمیکنم و حتی قصد من تبدیل مسائل آکادمیک به مسائل سیاسی- امنیتی و قومیتی هم نیست. هدف من این است که چگونه میشود مسائل و دغدغههایی که در جامعه و در فضای عمومی وجود دارد را به یک مسئله آکادمیک تبدیل کرد. به عنوان مثال وقتی میخواهیم یک مسئله را آکادمیزه کنیم و به صورت آکادمیک صورتبندی کنیم؛ مقصودمان از این منظر آکادمیک چیست؟ مقصود از صورتبندی آکادمیک این است که چشماندازی نظری برای صورتبندی مسائل خویش پیدا کنیم و آن را نقطه ثقل قرار دهیم؛ به عنوان مثال زمانی که در مورد مسئله قفقاز صحبت میکنیم و مخاطبی که اهل آذربایجان، روسیه یا با دیدگاهی متفاوت است اگر صحبت ما را قبول نکند، حداقل برایش یک منطقی داشته باشیم.
اما منظر تئوریکی که من در قبال مسئله قفقاز دارم چیست؟ و مسئله را چگونه میبینم؟ آیا این منظره را به مثابه مسئله تاریخی میبینم یا خیر؟ آیا به عنوان مسئله یک آذری میبینم؟ چه نوع نگاهی دارم؟! من سه رویکرد کلان را مطرح کرده و رویکرد خود را که مبتنی بر رویکرد سوم است تشریح میکنم: در مورد مسئله قفقاز به معنای عام کلمه و نه فقط جمهوری آذربایجان اولین رویکرد، رویکرد یوروآتلانتیک است. این رویکرد در خود ایران نیز به گونهای در میان تحلیلگران ایرانی نیز وجود دارد، یعنی زمانی که تحلیلگران ایرانی میاندیشند و به قفقاز نظر میکنند، از طریق این رویکرد میباشد. این رویکرد، یعنی قفقاز، حیاط خلوت روسیه است. در این رویکرد، ما قفقاز را به مثابه حیاط خلوت روسیه میبینیم؛ چرا؟ چون زمانیکه آمریکا، فرانسه، انگلستان، اتحادیه اروپا و حتی ژاپن یا برزیل از آن نقطه به قفقاز نگاه میکنند، معتقدند اینجا حیاط خلوت روسیه است. این کشور در طول ۲۰۰ سال یک قدرت بزرگ بوده و الان آن قدرت اولیه خود را از دست داده و اینجا حیاط خلوتش هست. من با این رویکرد موافق نیستم.
پس در این نگاه فرهنگ و تمدن ایران چه میشود؟ و البته نه تنها فرهنگ و تمدن بلکه قابلیت جغرافیایی چه میشود؟ ایران تنها یک کشور در همسایگی قفقاز نیست، ایران، خودش قفقاز است، همانطورکه روسیه وترکیه هم جزیی از قفقاز هستند. چطور ما میگوییم ایران کشوری است که در حوزه خلیج فارس قرارگرفته، همینطور که میگوییم ایران کنار اقیانوس هند قرار گرفته، پس ایران بخشی از حوزه تمدنی اقیانوس هند هم هست. همانطور که بخشی از حوزه تمدنی دریای خزر میباشد چون ایران کنار دریای خزر قرار گرفته است. پس ایران بخشی از حوزه تمدنی قفقاز هم هست، پس زمانی که به قفقاز نگاه میکنیم نمیتوانیم قفقاز را به حیاط خلوت روسیه تقلیل دهیم.
نوع دیگری از صورتبندی قفقاز وجود دارد که تحلیلگران روسی و ژئوپلتیسینهای روسی انجام میدهند. در نگاه آنها قفقاز به مناطق و فضاهای پسا-شوروی صورتبندی میشود. یک نگاه ۱۵۰ساله که ماحصل امروزش کشورهایی مثل جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری گرجستان و مناطقی که در آسیای مرکزی قرار دارند، شده و به طور کلی این فضاها میراث تمدنی روسیه شدهاند، بنابراین معتقدند که محق بوده و باید در مورد آنها ورود کنند. اینجا فضاهای پسا شوروی در امتداد با همان نگاههایی است که تحلیلگران شوروی دارند.
نگاه سوم هم وجود دارد و به عاریت میگیرم از فلسفه علم که میگوید برخی اوقات بعضی از تئوریها و نظریهها وجود دارند که آنها را فربه نکردهاید و به همین دلیل در حالت ضعف هستند. یعنی شما به آن نپرداخته و مفهوم را فربه نکردهاید و این مفهوم نحیف و ضعیف است اما اگر به آن پرداخته شود، آرام آرام چارچوب نظری فربه میشود و میتواند مسائل مهمی را برای شما حل کند.
با این مقدمه، من مفهوم قفقاز را به مثابه «فضاهای پسا ترکمنچای» مطرح میکنم. این رویکرد سوم به این معناست که ایران بعد از ورود استعمار روسیه در این مناطق، قدرت خودش را واگذار کرد. ایران بدون اینکه در این مناطق حاکمیت سیاسی داشته باشد میخواهد در مورد مسائل ملت آذربایجان، ملت ارمنستان و ملت گرجستان صحبت کند. بحث ما این نیست که ایران امروز مالکیت سیاسی بر این منطقه دارد ما حاکمیت سیاسی نداریم اما ما حضور پررنگ فرهنگی و دینی و تمدنی در کل قفقاز داریم. شما نمیتوانید تاریخ و اکنون قفقاز را بنویسید ولی به ایران ارجاع ندهید اما ایران نه به معنای «حاکمیت پارسی» بلکه ایران به مثابه قاره فرهنگی که زبانها و ادیان و مذاهب گوناگون را در دل خود جای داده است.
اگر به بسیاری از ساحات اجتماعی و فرهنگی و حتی ابعاد زمانی خود نگاه کنیم، متوجه میشویم که ما با این منطقه و حتی نوع مسیحیت و دینی که در گرجستان و ارمنستان وجود دارد نیز عجین هستیم. برخلاف تصور، گرجیها و ارمنیها تابع کلیسای ارتودکس روسی نیستند بلکه نوع مسیحیت آنها از نوع مسیحیت ایرانی نشأت گرفته است، یعنی رنگ و بوی ایرانی دارد. در مورد جمهوری آذربایجان هم اینگونه است، اسلام و تشیع اهل بیت(ع) و در امتداد گهواره تمدنی تشیع بزرگ است که از مدینه و مکه شروع میشود و تا یمن، لبنان و بخشهایی از سوریه و ترکیه و حاشیه خلیج فارس و بخشهایی از شبه قاره هند و خود ایران فرا گرفته شده و تا آذربایجان میرود و از آنجا وارد روسیه میشود. موضوع بحث سیاسی نیست، مرزهای سیاسی براساس قوانین بین الملی تعیین میشوند ولی تعیین مرزهای سیاسی به این معنا نیست که معادلات فرهنگی، تعاملات فرهنگی وتعاملات انسانی باید منقطع شود. به همین خاطر رویکرد من رویکرد فضاهای پسا ترکمنچای است که در ایران حضور بسیار مهمی میتواند داشته باشد.
بعد از این مقدمه این پرسش بسیار مهم مطرح خواهد شد: آیا اساساً در جمهوری اسلامی امکان صورتبندی قفقاز به مثابه فضاهای پسا ترکمنچای وجود دارد یا خیر؟ دلیلش چیست؟ دلیلش به خاطر ساخت قدرت است. یعنی هم ظرف هم مظروف آن. منظور از ظرف یعنی اینکه ایران کنونی به دلیل سیاستهایی که تجدد متقدم پیش از دوران پهلوی است شکل گرفته یعنی حداقل از اواخر دوران ناصری شروع میشود و در دوران رضاشاه پهلوی شکل میگیرد و در دوران محمدرضا شاه ادامه پیدا میکند و بعداز انقضای سلسله پهلوی در دوران جمهوری اسلامی ظاهر و روبنا و حتی قانون اساسی تغییر میکنند ولی زیربناهای فرهنگی بدون تغییر باقی میمانند. یعنی ایران از یک امپراطوری کثیرالمله، کثیرالمذهب و کثیراللسانه یک ملت-دولتی که زبانش فارسی میشود، تبدیل میشود و این ساخت اجازه نمیدهد که ما مفهوم پسا ترکمنچای را براحتی درک کنیم و میتوانیم تاثیرش را در ساخت سیاست خارجی ایران نیز ببینیم.
شاخصه دوم همان محور شمع است یعنی شام، مصر و عراق که در نوع نگاه سیاستمداران و معماران سیاست خارجی ایران اساساً تنفسگاه ایران بوده و بعضاً محور مقاومت نیز نامیده میشود. امام موسی صدر نشان داد که مقام و جایگاه ولی فقیه یک جایگاه فرا کشوری است. این حرکتی که آیتالله خامنهای و دفتر میشود گفت نمایندگان آیتالله خامنهای کردند، - من به عنوان یک ایرانی در داخل تعارضات سیاسی ایرانی صحبت نمیکنم، به عنوان کسی که از بیرون و از عرصه بینالملل نگاه میکند، میگویم - این یک حرکتی بود که بسیاری از بازیگران را کیش و مات کرد و نشان داد که مساله قره باغ از منظر شیعی اهمیت خاصی دارد. هر چند دستگاه دیپلماسی به دلیل ساخت Persianate state یعنی دولت پارسی و ساخت محور شمع که جهان اسلامی عرب را مورد اهمیت میداند، هنوز نتوانسته این منطقه را ببیند و یا ظرفیتها را درک کند.
نکتۀ پایانی اینکه در رابطه با این موضوع باید به دستگاه دیپلماسی، راهکار بدهیم و تنها به تئوری و نظریهپردازی بسنده نکنیم. وقتی ما نگاه به قفقار را به مثابه حیاط خلوت قبول نداریم، و قفقاز به مثابه فضاهای پسا شوروی را نیز مطرح نمیکنیم آنگاه نگاه سومی را مطرح میکنیم و بر اساس آن معتقدیم که ما اینجا را به عنوان فضاها و مناطق تنفسی پسا-ترکمنچای دانسته و نقش ایران را مهم میدانیم. بنابراین باید رویکرد و راهکار خود را هم ارائه کنیم و اینکه چه سیاستی را راجع به پیرامون نزدیک ایران میخواهیم انجام بدهیم. آن سیاست امتداد فرهنگی که از درون مفهوم پسا ترکمنچای بیرون میآید، چیست؟
در معضلی که بین آذربایجان و ارمنستان است، نقش ایران را مبتنی بر آن سیاست دینی و با التفات به مفهوم تَعالَوا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ ببینید. اکنون در میان خود آذریها و ارمنیها در جمهوری ارمنستان و جمهوری آذربایجان نفرت شدیدی وجود دارد. به دلیل ارتباطی که با آذریها در ارمنستان، روسیه، آذربایجان و مولداوی یا حتی دیاسپورای آذری و ارمنی داشتهام، معتقدم در آنجا دعواهایی که از ۵۰ یا ۱۰۰ سال پیش اتفاق افتاده را در خودشان درونی کردهاند و این تضادشان یک تضاد وجودی شده است، با این تفاسیر اکنون ایران چگونه میتواند ورود کند؟ ایران نباید مانند ترکیه نیروی نظامی خود را وارد کند و یا سمت آذربایجان یا ارمنستان بایستد و یا مانند روسیه به هردو طرف اسلحه بفروشد و یا مانند فرانسه و اتحادیه اروپا پشت ارمنستان بایستد و به آذربایجان بگوید غصه نخور یا مثل آمریکا بگویند صبر پیشه کنید یا مثل اسرائیل مثلا به دلیل اینکه بخواهد به حوزه نفوذ ایران ورود بکند تلاش بکند آذربایجان را به یک معنا کلونی خودش بکند تا بتواند از آنجا به ایران ضربه بزند. سیاست خارجی ایران و یا حداقل سیاست اعلانی و اعمالی آن؛ این بوده که ما در همه جا بدنبال احقاق حقوق ضعفا هستیم و در همه جا به دنبال احقاق حقوق بر مبنای مواضع دینی که مواضع دینی هم یک مواضع من عندی نیست، هستیم. در قرآن اصلی وجود دارد که میگوید: مسیحیان، مسلمانان و یهودیان با تمام اختلافهایی که دارید در یک نقطه مشترکید. مسیحیان ارمنستان و مسلمانان آذربایجان هم میتوانند باهم گفتگو کنند و این گفتگو براساس رویکرد گفتگوی دینی باشد که اگر ایران به عنوان مثال قصد ورود داشت در دامن بحثهای قومیتی و حتی بحثهای جانبدارانه از ارمنستان نیفتد و سیاستش یک سیاست شفاف مبتنی بر رویکرد فضای پسا-ترکمنچای به معنای امتداد فرهنگی باشد. باید رویکرد گفتگوی دینی را هم در کنار رویکردهای دیگر قرار داد و گفتگوی اسلام و مسیحیت از قضا اینجا میتواند خیلی کمک کننده باشد تا آن نوع بینشی که بر اساس بینش قومیتی در میان ارمنیها و آذربایجانیها شکل گرفته و نفرت قومیتی و وجودی ایجاد شده را حل کند. از نظر من تنها ایران ظرفیت انجام چنین کاری را دارد.
در بین بحثهایی که شما توضیح دادید دو مورد از سوالات من هم پاسخ داده شد، فقط این نکتهای که شما در مورد تمرکزگرایی فرهنگی برخاسته از محورشمع یاد میکنید و معتقد هستید این تمرکزگرایی باید اصلاح شود و به ظرفیتهای منطقه قفقاز نیز توجه داشته باشیم، سوال این است که برای این اصلاح رویه باید منتظر نهادهای رسمی و دیپلماسی ردههای حاکمیتی ایران باشیم یا در سطوحهای پایینتر راهکارهای دیگری نیز میتوان در نظر داشت؟
یکی از شاخصههای جوامع مدرن این است که یک حالت جنبش در جامعه و یک ظرفیت نهادسازی در حاکمیت وجود دارد. یعنی جامعه باید چیزی را طلب کند و حاکمیت به دنبال نهادسازی آن برود. اکنون در افکار عمومی ایران فضایی شکل گرفته که به عنوان مثال ما باید برای حل این مناقشه تلاش کنیم و ایران میتواند در حل آن نقش داشته باشد. نکتهای را میخواهم بگویم و شاید مخاطب من آذربایجانیهایی باشند که در ایرانند و آذریهایی نباشند که در آذربایجانند یا ارمنیهایی که درجمهوری ارمنستان هستند. این افراد باید متوجه باشند که این دعوا یا این جنگ، جنگ ایران و ارمنستان نیست و یا جنگ ایران و آذربایجان نیست بلکه جنگی بین دو کشوری است که در سازمان ملل از نظر حقوقی دو کشور کاملاً مجزا و منفک از ایران، روسیه و ترکیه هستند و کشورهای دیگر همیشه براساس خطوط کلی سیستم ملت -دولت که در جهان مدرن شکل گرفته و بر اساس منافع ملی خودشان میتوانند ورود پیدا کنند. اما جمهوری اسلامی یک اصلی را هم به آن اضافه کرده و آن بُعد دینی و معنوی است. یعنی اگر ما در جایی ورود پیدا میکنیم قرار نیست برویم و مثل عربستان تخریب کنیم بلکه قصد ما این است که اگر زمانی ورود کردیم میخواهیم آنجارا احیا کنیم و ما همانند داعشیها نیستیم که به جان مردم بیافتند و عملیات انتحاری انجام دهند.
راهها و راهکارهایی که میشود این دو ملت را به یکدیگر نزدیک کرد و تخم نفرت را از این جامعهها بیرون آورد این است که با نخبگان و جامعۀ آنها ارتباط برقرار کنیم. البته من تاکنون حداقل در فضای روشنفکری و دانشگاهی این ظرفیت را در ایران ندیدهام که مثلاً با نخبههای ارمنی و آذری در کشورهای ارمنستان و آذربایجان ارتباط برقرار کرده و بتوانند فضای گفتمانی برقرار کنند. برعکس خیلی از ایرانیها از ارامنه جانبداری میکنند و تلاش میکنند ارامنه را نمایندگی بکنند. فعالین و اکتیوییستهای آذربایجانی هم تلاش میکنند جمهوری آذربایجان را علیه ارمنستان در ایران نمایندگی کنند در حالی که کار ما این است که بر اساس منافع ملی و مفهوم گفتگوی بینا دینی راهی پیدا کنیم که نفرتها کمتر شود. چرا که در دنیا نفرتپراکنی وجود دارد و نفرتپراکنی کاری ندارد.
به عنوان سوال آخر شما در یکی از مصاحبههایتان به حجم بالای کلیپهایی که با مضامین دینی به ویژه شیعی در این چند روز در فضای جنگ در قفقاز جنوبی به زبان ترکی آذربایجانی در فضای مجازی ایران میچرخد، اشاره داشتهاید و عنوان کردهاید صفحۀ شطرنجی که چیده شده یک بعد مغفول دارد و آن ظرفیت تمدنی تشیع است که در درازمدت میتواند به سود ایران باشد. سوال این است که این ظرفیت شیعه چگونه میتواند در درازمدت به نفع ایران باشد؟
ساخت قدرت در جمهوری آذربایجان سکولار است، یعنی تلاش میکند مضامین دینی مثلاً جریانهای دینی نتواند وارد حکومت شوند و حکومت را تحت تأثیر قرار دهند ولی با باز شدن این فضا و مشخصاً با ورود گروههای اخوانی و مثلاً ترکیه به عنوان یکی از گروههای مهم اخوان المسلمین در جهان اسلام امروز وارد این منطقه میشوند و با ورودشان یقیناً گفتمان اسلام سیاسی با رنگ و بوی اخوانی تلاش میکند حکومت را در درازمدت هدف قرار دهد با اینکه بدنه جامعه شیعی است و این خود عامل مهمی است که این تقلاها را در حوزه فرهنگی آرام آرام به حوزه سیاست و جامعه کوچ میدهد و این در بلندمدت یقیناً میتواند در ساخت قدرت در جمهوری آذربایجان تأثیرات بنیادی بگذارد و این چیزی نیست که خاندان علیاف بتواند جلوی آن را بگیرد زیرا قدرت در آنجا به صورت گفتمان دموکراتیک و نهادهای دموکراتیک شکل نگرفته و یک خاندان موروثی است و نمیتواند در بلندمدت مقابل امواج شدید مدرنیته و بنیادگرایی چه از لحاظ شیعی و چه از لحاظ اخوانی دوام بیاورد و میتواند آنجا تلاطمهایی را ایجاد کند که در کوتاهمدت و یا در میانمدت ساخت قدرت را به چالش بکشد.