آیدین آغداشلو نوشت:
محمدرضا شجریان با آبرو بر جایگاهش خدنگ ایستاده است/ قبا و تاج نگهبانان روح ملی را نمیشود برداشت و برگرفت
آیدین آغداشلو (گرافیست و نقاش) به مناسبت زادروز محمدرضا شجریان که مقارن با سهشنبه یکم مهرماه است، یادداشتی منتشر کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، آیدین آغداشلو (گرافیست و نقاش ایرانی) با فرا رسیدن سالگرد تولد محمدرضا شجریان یادداشتی را در صفحه رسمی خود منتشر کرده است.
آغداشلو در این یادداشت که «با قامتی خدنگ» نام دارد، نوشته است:
«هر هنرمند بزرگی همیشه در جایگاهی مشابه جایگاه امروز استاد محمدرضا شجریان قرار نمیگیرد - هرقدر هم خوب و توانا باشد - چون هنرمندهای اندکی این بخت را دارند که در مقطع تاریخی خاصی، حامل و حاوی روح ملی و آرزوهای ملتشان شوند و او به شایستگی شده است.
استاد شجریان را بیش از چهل سال است که میشناسم. از شبهای چهار زانو نشستن بر چمن خوشبوی اطراف صحنههای اجرای آواز و موسیقی سنتی و تماشای هنرمندان یگانهای که با وقار و فروتنی ساز میزدند و آواز میخواندند و وقتهایی هم لباسهای متحدالشکلی از پوشاک سنتی ولایتهای متنوع و رنگارنگ این سرزمین پهناور را تنشان میکردند و شجریان با آن صورت مطبوع و انبوه موی سیاه رنگ و صدای فوقالعادهاش در میانشان میدرخشید و من بار اولی بود که با موسیقی سنتی جدی ایرانی، در عرصهای چنین گسترده مواجه میشدم و این برای منی که پیش از آن علاقهای و شناختی در این زمینه نداشتم و تنها به یمن شبهایی که مرحوم دردشتی به دعوت شوهرخالهام برایمان - اغلب بیساز - آواز میخواند و سحرمان میکرد - در آن سالهای نوجوانی همیشه مضطربم - این اتصال دلپذیر صورت میگرفت.
اما از آن سالها - که با اتوبوس، خودمان را ژولیده و چروکیده میرساندیم به شیراز تا اشتوکهاوزن را در کنار عبدالوهاب شهیدی گوش کنیم و قوالی را پس از پیتر بروک ببینیم، فاصلهای اساسی افتاد میان من و آن موسیقی شریف و محزونی که بعدها شجریان نمایندگی نمایشش را داشت. از اواخر دهه پنجاه بود که شجریان در ذهن من عمدهتر شد و این بار نه به خاطر حنجرهاش که به خاطر سر انگشتان چیره و چابکش؛ خوشنویس قابلی شده بود و مرا که سالها بود، خوشنویسی دغدغهام بود به تعقیب و تماشای راهی که میرفت واداشت و میدیدم چه نستعلیقنویس قابلی دارد میشود و دریافتم آدمی در این میان هست که پروای امر عمدهتری دارد و دارد معنای منهدم و پراکنده شدهای را دنبال و جستوجو میکند که بیشتر - خیلی بیشتر - ازها هاها های مرسوم و معمول است.
دریافتم به دنبال همان تجمع مبارکی است که پیشتر در موسیقی ایرانی به صورت همراهی شعر و موسیقی و آواز شکل گرفته بود و در معماری با کنارآمدن خشت و آجر و کاشی و گچ و در کتاب آرایی با همراهی خوشنویسی و نقاشی و ادبیات. از اینجا بود که بیشتر مراقب و گوش به زنگ شعوری شدم که میدانست در دنیایی زندگی میکند که کارش مچالهکردن معناهایی است که در فاصلهای تاریخی دارند دور میشوند و باکی هم ندارد که خانههای سیساله در آن کلنگیاند – چه رسد به گنبد رفیع سلطانیه! و مهرش را در دل گرفتم. روزی ناشرش از من خواست تا صورتش را برای پوستر کنسرتش نقاشی کنم، و کردم و کار بدی هم نشد. شبی در جایی میهمان بودیم و نشسته بر روی فرش. صاحب خانه – کاسه تار در بغل – با احترام تمام از استاد خواهش کرد تا چیزی بخواند و او هم با آرامش و وقار رد کرد و تا چند بار این اصرار و انکار مکرر شد تا سُراندم خودم را به طرفش و زانویم که به زانویش رسید در گوشش زمزمه کردم که نازنین، ما نقاشها در جا نمیتوانیم مردم را به طرب بیاوریم و این موهبت از آن شاعران و نوازندهها و خوانندههاست. بخوان و با صدایت عالمی را به طرب بیاور… و خواند و «صدای سخن عشق» را «زیر گنبد دوار» گسترد و ماندگار کرد… و سالهای دراز تا به امروز، مهر و ارادت و دلبستگی من به او مستدام ماند همچنان. و خوشا به حال من.
چهطور میشود هنرمندی راوی روح مردمش میشود؟ در درازمدت و در کوتاه مدت؟ فردوسی میشود برای همیشه و حافظ و مولوی و استاد علیاکبر بناءاصفهانی و کمالالدین بهزاد میشوند در درازمدت، تولستوی و شکسپیر و سنان معمار و دانته میشوند در درازمدت. واگنر میشود در کوتاهمدت - و گاندی- که هنوز بر روی پایههایشان بیتزلزل ایستادهاند. کار زیادی میبرد تا استاد «محمدرضا شجریان» به چنین قامتی برسد، اما فقط کار نیست، درست بودن و فروتنی و مهربانی هم هست. همیشه همراه مردم بودن – به تأسی از شیخ نجمالدین کبری – هم هست. لحظه را درست سنجیدن و خمنشدن در برابر مال و منال و منصب هم هست. یک پارچهکردن آرزوهای پراکنده مردمی که گم میشوند و نمیدانند چه میخواهند هم هست و خیلی چیزهای دیگر هم هست.
حاملین روح ملی مردم میمانند و دولتها میگذرند: حکیم ابوالقاسم فردوسی طوس. نیازی به نشانی دارد؟ قبا و تاج نگهبانان روح ملی را نمیشود برداشت و برگرفت. کار فلانی و بیساری نیست. این تاجی است که مردمان بر سرشان میگذارند و همانها هم، در پی هر خطایی، میتوانند خلع کنند. استاد محمدرضا شجریان با آبرو و بلندقامت، بر جایگاهش خدنگ ایستاده است.»