نگاهی به رمان ناهید شاهمحمدی؛
دویدن در تاریکی؛ قدم زدن در روشنایی
«علیرضا خسروانی» در یادداشت پیشرو، نگاهی به رمان «دویدن در تاریکی» نوشته «ناهید شاهمحمدی» داشته و نوشته است: این سرشار از این نشانههاست و صد البته روان در روایت و زبانی سلیس که ماجراهای پیش آمده در آن را بیشتر از حد انتظار جذاب میکند و پشت سر گذاشتنِ خرده روایات بیشتر مانند قدم زدن در روشنایی است تا دویدن در تاریکی که البته سرگذشت شخصیت محوریِ داستان اینگونه است.
اگر خواننده میل به خوانشِ داستانی دارد که از ابتدا تا پایان بندیِ بینظیرش تنها کسی که قضاوت میکند خودش باشد پس رمان دویدن در تاریکی و داستانهایی از این دست بهترین گزینه هستند. دویدن در تاریکی اولین اثرِ ناهید شاهمحمدی است که با توجه به زبانِ روان و شخصیتپردازیِ خوب آن و همچنین دیالوگهای حساب شده به عینه، سالها تمرین و ممارست در نوشتن را به رخ میکشد.
این اثر بهخاطر روش خاصِ نویسنده در نوع روایتِ آن، اجازهی قضاوت را درباره شخصیتها و اتفاقات از خودِ نویسنده میگیرد و همهی آن را برعهدهی خواننده میگذارد. از این جهت که شخصیتهای اصلیِ داستان هرکدام راویِ اول شخصِ برههی مهمی از زندگیشان هستند. حتا گاهی یک اتفاق مانند فیلمی با چند اپیزود از زبان چند شخصیت روایت میشود و اینگونه مکنونات ذهنی هرکدام تا حد زیادی برای خواننده نمایان میشود.
شخصیت اصلی داستان پسری است خاکستری به نام جاوید که با تحمل رنجهای ناخواستهی زندگی که بر او تحمیل میشود از او مردی سخت کوش و جاویدان میسازد و شخصیت ضد قهرمان در این داستان مردی است به نام عزت که اتفاقاً هیچگونه عزتی در نفس او دیده نمیشود. پروانه _مادرِ جاوید_ زنی است در داستان که در همان ابتدای ماجرا مانند پروانهای نحیف، از پنجره به بیرون پرواز میکند و به طرز غم انگیزی از دنیا میرود و افرا منطقی معشوقهی جاوید است که برعکسِ اسم فامیلش، شاعرهای است که مدام به حرف دلش گوش میدهد. و اینها همه و همه بازیهای زبانیِ جذابی است که نویسنده با اسامی و اتفاقات انجام میدهد. (فصولِ روایتِ عاشقانههای جاوید و افرا به شدت خواندنی است).
از جمله نکات قابل توجه دیگر در این رمان، استعاری بودنِ برخی اتفاقات در آن است که به وسیلهی آن، نویسنده غیر مستقیم و در لفافه حرفای قابل تأملی میزند. بهطور مثال آنجا که اژدر یکی از شخصیتهای داستان و دوست عزت) همراه با رفقایش از روی نقشهای باستانی، به دنبال گنج در کوهی میگردد که قسمتی از آن کوه شبیه به شمایل زنی است خوابیده رو به آسمان و احتمال میدهد دفینه در سینهی زن باشد، ساعتها آنجا را حفر میکند. اما پس از جستجوی زیاد در مییابد که به احتمال قریب به یقین گنج در پیشانیِ کوه دفن شده است و نویسنده غیرمستقیم زن را در استقامت، کوهی میداند که اتفاقا گنج، در مغز اوست نه در سینهاش.
آنجا که میگوید:
((آسمان داشت رنگ میباخت و طوسی میشد. از لبهی پرتگاه بلند شدم. به سمت صورت زن قدم برداشتم و میشمردم. به کوهِ کوچکِ نوک تیز رسیدم که بینیِ زن بود. از دماغه گذشتم و میشمردم. درست نقطهی روی پیشانی، کمی بالاتر از وسط ابروها، به عدد دویست و بیست و هشت رسیدم. ایستادم. برگشتم و دیدم بچهها دنبالم راه افتادهاند. حالا روی نوک تیز کوه بودند. داد زدم: همین جاست. و پای راستم را روی زمین کوبیدم.))
این رمان در هفتاد و سه فصل کوتاه، بهجز دو فصل آن که روایتی دانای کل دارند، مابقی فصول آن با راوی اول شخص بیان میشوند و همین خصیصه موجب آن شده است که مخاطب تا پایان داستان دچار کسالت و خستگی نشود و هربار ماجرایی را از پنجره یکی از شخصیتها بداند.
رمانِ مذکور سرشار از این نشانههاست و صد البته روان در روایت و زبانی سلیس که ماجراهای پیش آمده در آن را بیشتر از حد انتظار جذاب میکند و پشت سر گذاشتنِ خرده روایات بیشتر مانند قدم زدن در روشنایی است تا دویدن در تاریکی که البته سرگذشت شخصیت محوریِ داستان اینگونه است. این رمان در خلق تصاویر و تجسمِ صحنهها شبیه به یک اثر نمایشی نوشته شده است و بارها این حس را به مخاطب القا میکند که گویی در حال تماشای یک فیلم سینمایی است.
رمان دویدن در تاریکی توسط نشر حکمت کلمه و در تیراژ پانصد جلد به چاپ رسیده است.