یادداشتی از کارگردان مستند «آیتالله»؛
آیتالله خویی تمام همتش را گذاشته بود برای حفظ حوزه بزرگ نجف
آن پیرمرد رنجور به گوشهای بیرون از قاب نگاه میکرد و تمام همتش را گذاشته بود برای حفظ حوزه بزرگ نجف. در واقع حفظ حوزه نجف مساوی بود با حفظ فرهنگ تشیع در عراق و آیتالله این را خوب میدانست. میدانست که تنها او میتواند این نقش تاریخی را عهدهدار شود. حالا دیگر نگاه پرمعنای او به خارج از قاب دوربین را میفهمم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «آیتالله» مستندی به کارگردانی و تهیهکنندگی سید مصطفی موسویتبار است که روایتی سیاسی از زندگی آیتالله خویی را در قالب مستند پرتره به تصویر کشیده.
سید مصطفی موسویتبار در یادداشتی که در اختیار ایلنا قرار داده، به آشنایی خود با شخصیت آیتالله خویی و اهمیت و تاثیر او اشاره کرده است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
«به نام خدا
برای من آقای خویی با یک عکس شروع شد. مرداد ۱۳۷۱، زمانی که پدرم یک عکس کوچک از پیرمردی رنجور و کهنسال را به خانه آورد و به عکسهایش اضافه کرد. سید روحانی سالخورده حتی زاویه دیدش دوربین نبود و معلوم نبود به کجا مینگرد. بعد از آن هم چیزی نگذشت که رساله توضیحالمسائل آیتالله سیستانی هم به کتابخانه پدرم اضافه شد. اگرچه آن روزها رابطهای از آن دو در ذهنم پیدا نمیشد و تنها عکسی که از آن دو در یک قاب دیدم، برایم تداعی میشد. عکسی از آیتالله خویی و آیتالله سیستانی در یک اتاق کوچک و ساده که جلویشان یک بشقاب میوه بود و یک پرتغال در هر بشقاب.
در سالهای بعد هم هر وقت جایی یکی از اعضای سپاه بدر یا طلاب اخراجی از عراق را میدیدم، چیزهایی از عراق، آقای خویی و آقای سیستانی میشنیدم. تا اینکه در سال اول دانشجویی کتابی به دستم رسید با عنوان «حزب قاعدین زمان»؛ در خلال خواندن کتاب به نامهای از محمدرضاشاه پهلوی خطاب به آیتالله خویی برخوردم که در تشکر ارسال شده بود. در تشکر از انگشتری که آیتالله برایش ارسال کرده بود. عجیب بود اما نامه در یک کتاب چاپ شده بود و در وهله اول نمیشد به سندیتش ایراد وارد کرد و این پایان ماجرا نبود. سالهای آخر دهه هشتاد هنوز نقل داستان انگشتر در میان سیاسیون داغ بود و گاهی هم نقد و نظرهای پیرامونیاش به درازا میکشید اما من نمیتوانستم موضعی در برابر این حرفها داشته باشم چراکه از بچگی یافته بودم که پدرم بیدلیل عکسی به عکسهایش اضافه نمیکرد. همه این سالها گذشت و علاوه بر این مواضع سیاسی، با شخصیت و وجاهت علمی آیتالله هم بیشتر آشنا شدم، از شاگردانش، از تاثیرش بر مراجع، از کلاسهای درس خارج که اسم آقای خویی مدام در آنها آورده میشد و نظریاتش بررسی میشد...
تا اینکه یک روز با دوست فرزانهای که سالها با او دمخور بودم و پدربزرگش از شاگردان برجسته آیتالله خویی و امام خمینی بود، در باب حوزه نجف و فیلم شدن وقایع آن گفتگو میکردیم. آن روزها مصادف بود با پیروزی جبهه مقاومت در عراق و نقش مهم آیتالله سیستانی در بریدن دست داعش و شهید حاج قاسم سلیمانی هم در یک سخنرانی به این نقش اشاره میکرد.
گفتگو با آن دوست فاضل جمال اشرفی بیشتر ادامه و پیدا کرد تا آنجا که به این نتیجه رسیدیم که اکنون فرصت مناسبی است که فیلمی در مورد آقای خویی ساخته شود. چراکه مسیر آیتالله سیستانی ادامه مسیر آیتالله خویی در عراق بود و اکنون توانسته بود در از بین بردن داعش در عراق نقش مهمی ایفا کند. حدود یک سال وقت و همت خود را برای پژوهش این کار گذاشتیم و مکتوبات و اسناد را بررسی کردیم و با شخصیتهای زیادی گفتگو کردیم. آدمهایی که فضای عراق را میشناختند، آدمهایی که آیتالله را درک کرده بودند و تازه میفهمیدم که اشتباه مهمی در تاریخ انقلاب اسلامی به واسطه کتابهایی چون حزب قاعدین زمان و تحلیلهای غلط برخی افراد صورت گرفته است. عمده این تاثیرات ناصواب درگیر و دار شرایط داغ انقلابی و شرایط پیرامون جنگ، نتوانسته بود زیست آیتالله و نقش و وظیفهای که خود برای خود مقدم میدانست را درک کنند.
ما شروع به کار کرده بودیم اما هیچکس ما را باور نداشت، نه خانواده و دوستان آقای خویی و نه دیگرانی که در جو ابتدای انقلاب نسبت به آیتالله بودند. و سوال هر دو طرف این بود که چرا باید فیلمی در مورد آیتالله توسط شما ساخته شود؟ و تمام پروسه دو سال و نیمه تولید این مستند بر همین منوال گذشت.
دوباره یاد عکس آن پیرمرد رنجور افتادم که زاویه نگاهش در جایی نامعلوم بود. پیرمرد صورتش پر از غم بود. غم تنهایی و غربت، آن هم در کشوری که صدام حسین بر آن حکومت میکرد. کشوری که با کشور او در حال جنگ بود و روز به روز بر فشارها بر او اضافه میکرد. البته زندگی آن پیرمرد از ابتدا با سختی و گرفتاری و جنگ گره خورده بود. از سیزده سالگی که در خلال جنگ مشروطهخواهان و مستبدان از خوی خارج شده و به نجف رفته بود، جنگ جهانی اول و اشغال عراق توسط انگلیسها، پادشاهیها و کودتاهای مختلف در عراق، قدرت گرفتن کمونیستها، حکومت بعثیها، انقلاب ایران، جنگ عراق و ایران، جنگ کویت و انتفاضه شعبانیه. و تنها گرفتاری او حضور در کشوری که صدام بر آن حکومت میکرد و با کشورش جنگ داشت خلاصه نمیشد. مردم کشورش هم حتی گاهی در نماز شب او را لعن میکردند. اما آن پیرمرد رنجور به گوشهای بیرون از قاب نگاه میکرد و تمام همتش را گذاشته بود برای حفظ حوزه بزرگ نجف. در واقع حفظ حوزه نجف مساوی بود با حفظ فرهنگ تشیع در عراق و آیتالله این را خوب میدانست. میدانست که تنها او میتواند این نقش تاریخی را عهدهدار شود. حالا دیگر نگاه پرمعنای او به خارج از قاب دوربین را میفهمم.»