خبرگزاری کار ایران

استاد تاریخ اندیشه سیاسی استرالیا مطرح کرد:

باید از نهاد خانواده دربرابر لیبرال‌ها دفاع کرد/ خانواده اثربخش‌ترین ابزار برای مبارزه با فقر مدرن است/ ما نابودکنندگان فرهنگ طبقۀ کارگر هستیم/ لیبرالیسم به هیچیک از وعده‌هایش عمل نکرد

باید از نهاد خانواده دربرابر لیبرال‌ها دفاع کرد/ خانواده اثربخش‌ترین ابزار برای مبارزه با فقر مدرن است/ ما نابودکنندگان فرهنگ طبقۀ کارگر هستیم/ لیبرالیسم به هیچیک از وعده‌هایش عمل نکرد
کد خبر : ۹۵۵۱۶۸

یوآنا بورکی معتقد است: هیچ‌گاه صورت واقعی از اقتصاد نئولیبرالی وجود نداشته است او میگوید مسئلۀ حقیقی این است که ما یک جامعۀ نولیبرال هستیم و لیببرالیسم عکس آنچه تبلیغ می‌کرد را ارائه داده است. لیبرالیسم از آزادی دفاع می‌کند و برده‌داری را رواج می‌دهد؛ از اختیار دفاع می‌کند و آزادی را تنها به کسانی می‌دهد که در رأس هرم اجتماعی قرار دارند

به گزارش خبرنگار ایلنا، لئو اشتراوس که او را احیاگر فلسفه سیاسی در دوران ما می‌دانند، فکر می‌کرد یک تامل سیاسی باید از انضمامیت اینجا و اکنونی رها شده و به آنچه بی‌قید و شرط است، بیندیشد. در این معنا یک تامل سیاسی فلسفی نمی‌تواند در مورد آن شرایط سیاسی که در حال حاضر با آن روبرو هستیم، تامل کند بلکه وظیفه آن تامل در مورد ماهیت سیاسی امور به طور کلی است. اگر این تعریف از تامل سیاسی در باب جهان را بپذیریم، آن‌گاه می‌توان در باب موردی چون برآیش، کارکرد و زوال اندیشه‌ای خاص چون لیبرالیسم در بنیادهای آن سخن گفت. یعنی پرسید که لیبرالیسم و شکل تکوین یافته آن یعنی نئولیبرالیسم واجد چه بنیادهایی هستند و این بنیادها چه نقشی در زوال یا کارکرد مخرب آن در جهان ما داشته‌اند؟

یوآنا بورکی (استاد تاریخ اندیشه سیاسی در دانشگاه بریزبین در استرالیا) معتقد است: هیچ‌گاه صورت واقعی از اقتصاد نئولیبرالی وجود نداشته است. او می‌گوید: مسئلۀ حقیقی این است که ما یک جامعۀ نولیبرال هستیم و لیبراالیسم عکس آنچه تبلیغ می‌کرد را ارائه داده است. لیبرالیسم از آزادی دفاع می‌کند و برده‌داری را رواج می‌دهد؛ از اختیار دفاع می‌کند و آزادی را تنها به کسانی می‌دهد که در رأس هرم اجتماعی قرار دارند. گفتگوی ایلنا با این اندیشمند غربی را در ادامه می‌خوانید.

پرسش از لیبرالیسم تاکنون به انحای مختلف طرح شده؛ از جنبه‌های دیپلماتیک گرفته تا تفکر دینی. با این حال لیبرالیسم به لحاظ یک مبنای تفکر تاکنون کمتر مورد سوال و مداقه واقع شده است. به اعتقاد شما اساسا لیبرالیسم چه بود و چرا به این صورت که الان شاهد آن هستیم، درآمده است؟

ابتدا باید بگویم که تنها پرسش فلسفی که اهمیت دارد پرسشی است که افلاطون مطرح کرد: «امر خیر چیست؟» ما باید هر تصمیم و رخدادی را اینگونه داوری کنیم. امر خیر باید همان چیزی باشد که غلبه دارد و امر خوب، آنچه هست را به آنچه باید باشد، تغییر می‌دهد. این یک انقلاب در سنت یهودی-مسیحی به‌شمار می‌رود و دقیقا همان انقلابی است که امروز به آن نیاز داریم تا به طرز ثمربخش‌تری از شکست‌های نولیبرالیسم فراتر رویم. درواقع هیچ‌گاه صورت موفقیت‌آمیزی از اقتصاد نولیبرالی وجود نداشته است. میراث اقتصاد نولیبرالی، سقوط بازار است؛ میراث آن، برده‌داری جدیدی است که اینک شاهد آن هستیم؛ آدم‌های بیشتری بینوا شده و به بهزیستی نیاز پیدا می‌کنند، حال آنکه آدم‌های کمتری برای آن بهزیستی مالیات می‌پردازند. درواقع آنچه در حال رخ دادن است، لفاظی بازار آزاد و واقعیت انحصارهاست.

در جامعۀ امروز تنها زمانی می‌توانید به رفاه دست یابید که به مدارس مناسبی رفته، پول مناسبی داشته باشید و در خانوادۀ مناسبی به دنیا آمده باشید. این همان جامعه‌ای‌ست که نولیبرالیسم به‌وجود آورده است. مسئلۀ حقیقی این است که ما یک جامعۀ نولیبرال هستیم و لیبرالیسم عکس آنچه تبلیغ می‌کرد را ارائه داده است. لیبرالیسم از آزادی دفاع می‌کند و برده‌داری را رواج می‌دهد؛ از اختیار دفاع می‌کند و آزادی را تنها به کسانی می‌دهد که در رأس هرم اجتماعی قرار دارند. آنچه که من به آن اعتقاد دارم، این است که لیبرالیسم واقعی است، نه لیبرالیسم موعود. راه‌حل این مسئله نه دولت‌سالاری و نه فردگرایی بلکه پایندگی اجتماعی است.

اما پایندگی اجتماعی چیست؟ نخست اینکه، پایندگی اجتماعی ضرورتاٌ راستگرا نیست. محافظه‌کاران اجتماعی چپگرا هم وجود دارند. بخش اعظم چپ‌، در سدۀ نوزدهم، بر اساس اندیشۀ حفظ آنچه آدم‌ها ارزشمند می‌دانستند، بنیان نهاده شد. به محیط زیست توجه کنید. محیط زیست دربارۀ حفظ چیزهایی است که آدم‌ها ارزشمند می‌دانند: زیبایی، منظره، جوّی که نیاز به محافظت دارد. اینها همه محافظه‌کارانه‌اند، و لیکن به‌وضوح رادیکال به‌نظر می‌رسند. من ادعای بزرگتری را مطرح می‌کنم: هیچ سیاست چپگرایانه‌ای بدون محافظه‌کاری وجود ندارد. بدون محافظه‌کاری، از تغییر فقط محض خاطر تغییر استقبال می‌کنیم، و این همان سرمایه‌داری است. اگر چپ‌ سنت خود را می‌شناخت یا می‌فهمید، تصدیق می‌کرد که بهترین چپگرایی، محافظه‌کاری اجتماعی است. هرچه نباشد، این مارکس بود که گفت «آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به‌هوا می‌رود.»

محافظه‌کاری اجتماعی، یا بهتر است بگوییم حفاظت از جامعه، حفظ آن چیزی است که در زندگی آدم‌ها ارزشمند است. محافظه‌کاری مستلزم تمایز میان ارزش استفاده و ارزش مبادله است و  شامل بازگرداندن مفهوم ارزش ذاتی می‌شود. بنابراین، ما به صورت جدیدی از اقتصاد آمیخته نیاز داریم که برای آنچه واقعاٌ ارزشمند است قیمت تعیین می‌کند. این بدان معناست که باید کسانی که آلودگی تولید می‌کنند وادار به پرداخت مالیات شوند و اطمینان حاصل کنیم که رقابت ریشه‌ای، آزادانه و منصفانه در واقعیت وجود داشته باشد. در واقعیت، بدون فهمی از آنچه باید در برابر نیروهای سرسخت تغییر حفظ شود، هیچ سیاست رادیکالی وجود نخواهد داشت. نسل‌کشی نوعی تغییر است، و اگر بر این باور باشید که باید از آدم‌ها حفاظت به عمل آورده شود، از این نظر یک محافظه‌کار به‌شمار می‌روید. بنابراین، آنچه نیاز داریم، تصدیق ساده و روشن این است که محافظه‌کاری اساس هر سیاست‌ورزی حقیقی است.

نخستین گام برای پیاده‌ کردن اندیشه‌های محافظه‌کاری اجتماعی، تصدیق این است که آدم‌ها ارزشمند بوده و از ارزش ذاتی برخوردار هستند. در کنار این مفهوم، این تصدیق قرار می‌گیرد که آدم‌ها با هم تفاوت دارند، و نخبه‌گرایی می‌تواند چیز خوبی باشد. همۀ فعالیت‌های انسانی نخبه‌گرایانه هستند و باید هم اینگونه باشند. چه کسی به میانگین باور دارد؟ هیچ‌کس به‌جز مائویست‌ها، مارکسیست‌ها، یا بازارآزادی‌ها. چه کسی بر این باور است که همۀ ما با هم یکسانیم؟ در هرچیزی، از هنر گرفته تا ادبیات و معماری و باغداری و شخصیت‌ها، نخبگان زیادی وجود دارند و باید هم اینگونه باشد، زیرا نخبگان سرآمد هستند و به دنبال سرآمدی بودن موجب پدید آمدن امر خیر می‌شود. آنچه محافظه‌کاری اجتماعی با آن مخالف است، این اندیشه است که تنها یک نفر سرآمد باشد. بنابراین، ما به سیاستگذاری‌هایی نیاز داریم که همۀ صورت‌هایی از سرآمدی را قبول داشته باشد. سرآمدی تنها در صورتی نخبه‌گرایانه است که تصور کنید تنها یک صورت از سرآمدی وجود دارد یا اینکه هیچ صورتی از سرآمدی در کار نیست. تنها کثرت سرآمدی است که می‌تواند با دموکراسی سازگاری داشته باشد. بنابراین، ما باید تصدیق کنیم که بسیاری از رویکردهایی که برای کمک به آدم‌ها برگزیده‌ایم در واقع به آنها آسیب زده است. به آموزش و پرورش دولتی در نواحی محروم توجه کنید. ما درست در زمانی که باید فرهنگ را حفظ می‌کردیم، آن را رو به نابودی برده‌ایم. ما فرهنگ طبقۀ کارگر را نابود کرده‌ایم. کل فرهنگ طبقۀ کارگر از زندگی‌مان رخت بربسته است. باید طیف گسترده‌ای از نهادهای اجتماعی را بررسی کرده و آنها را به‌گونه‌ای اصلاح کنیم که قادر به حفظ و پیشرفت دادن آنچه برای آدم‌ها ارزشمند است، باشند. بگذارید یک مثال بزنم: صرف نظر از طبقه، آدم‌ها میل یکسانی به ازدواج دارند اما برای کسانی که در محروم‌ترین بخش‌های جامعه زندگی می‌کنند، این میل یکسان به ازدواج به‌معنای موفقیت یکسان در امر ازدواج نخواهد بود. این ثروتمندان و آدم‌های موفق هستند که ازدواج می‌کنند به محض اینکه فرهنگ ازدواج و شراکت را نابود کردیم، زنان بچه‌دار رها شده و فقیری خواهیم داشت که به پول بهزیستی و شغل‌های کم‌درآمد اتکا دارند، حال آنکه مردان اجازه دارند شانه از زیر بار مسئولیت‌های زنان و کودکانشان خالی کنند.

در این شرایط ساز و کار رهایی از این وضعیت چیست؟ آیا سنت‌های لیبرال و نئولیبرالی برخی از مهمترین نهادهای جامعه را حذف کرده‌اند و آیا راه چاره در احیا و بازگشت است؟

کاری که باید انجام دهیم، بازیابی مفهوم مترقی خانواده است. خانواده، تحمیل فاشیستی وحشتناکی که زنان در آن اساساً بردۀ پدرسالاری باشند، نیست. خانواده اثربخش‌ترین ابزار برای مبارزه با فقر مدرن است چون در آغاز، رویکرد مشترکی را برای همۀ مسائلی که در زمان تربیت کودکانمان یا بهبود بخشیدن به زندگی‌مان با آنها روبرو می‌شویم، ایجاد می‌کند. نابودی خانواده، نابودی فرصت‌های زندگی فقراست.

تراژدی فمنیسم مدرن، تعقیب خودمختاری رادیکال است و اکنون تصدیق می‌شود که فمنیسم مدرن اساساٌ به ابزاری برای سرمایه‌داری مدرن بدل شده است یعنی فمنیسم پروژۀ همبستگی خود را گم کرده است. بازیابی پروژۀ همبستگی برای فمنیسم، هم برای زنان و هم برای مردان از اهمیت حیاتی برخوردار است.

اصل نخست همبستگی که همۀ انسان‌ها، اگر اقبال آن را داشته باشند تجربه می‌کنند، همبستگی والدینشان است. این همان چیزی است که از محافظه‌کاری اجتماعی مراد می‌شود. محافظه‌کاری، نه تعقیب نوعی کارزار نفرت‌انگیز بر ضد برخی آدم‌های متفاوت، بلکه حفظ چیزی است که آدم‌ها برای آن ارزش قائلند و چیزی که اکثریت قاطع آدم‌ها برای آن ارزش قائلند، آدم‌های دیگر و صمیمی‌ترین و مهمترین‌ رابطه‌های آنهاست. اما سبک مدیریت جامعه و اقتصاد امروزمان موجب خصوصی شدن هرچه بیشتر این رابطه‌ها می‌شود. بحث اصلی من این است که باید بکوشیم همبستگی اجتماعی را بازآفرینی کنیم، بکوشیم شرایطی را دوباره فراهم آوریم که آدم‌ها بتوانند با بیشترین صمیمیت همچون خانواده با هم تعامل داشته باشند، یا در یک سطح انتزاعی‌تر، به عنوان یک اجتماع حول محور یک شهر، مکان یا محل، یا حتی به‌عنوان یک کشور وجود داشته باشند. این تنها پروژۀ رادیکال واقعی است که در دست داریم.

اگر این مسئله را به‌طور تاریخی بررسی کنیم، می‌بینیم که زنان همواره مولد اقتصاد داخلی بوده‌اند که درواقع یک اقتصاد غیرداخلی نیز بود. آنچه از آن دفاع می‌کنم، مشارکت کامل و برابر زنان در همۀ کالاهای جامعه است: از دید دانشگاهی، از دید فکری و از دید خلاقیت.

یکی از بزرگترین عواملی که امروزه زنان را از صحنۀ اجتماع عقب نگه می‌دارد، این است که زمانی که زنان موفق دارای کودک هستند، کار تمام‌وقت خود را رها کرده و به‌سراغ کار پاره‌وقت می‌روند، یا هرگز به شغل خود بازنمی‌گردند. اگر درآمد زنان و مردان را بررسی کنید، می‌بینید که زنان نسبت به مردان بهتر کار می‌کنند؛ آنها از بسیاری جهت صلاحیت بیشتری نسبت به مردان دارند. زنان، در دهۀ سوم زندگی خود یعنی هنگامی که بچه‌دارند، از صحنه کنار می‌روند. این یکی از معایب برجستۀ اشکال فمنیسم مدرنی است که اکنون داریم و به نظر من، پدرسالارانه است. این صورت از فمنیسم مدرن می‌گوید مردان و زنان تفاوتی با هم ندارند و اساساٌ بدن‌های متفاوتی دارند. این بدین معناست که تفاوت زنان، که یکی از آنها همین است که بچه به دنیا می‌آورند، نادیده گرفته می‌شود. من معتقدم باید به زنان از دریچۀ مادرانگی نگریست و مراقبت‌های مادرانگی موجب تضمین برابری می‌شود. از بسیاری جهات، یکی از بزرگترین عوامل نابرابری، برابری‌طلبی است.

بگذارید مثال دیگری بزنم: دولت رفاه. اگر دولت رفاه، از رفاه حفاظت نکند چه می‌شود؟ بگذارید فراتر از اینها برویم. هدف از دولت رفاه، حمایت از افراد در برابر فقر و تضمین این بود که سرمایه‌داری به کمترین میزان حقوقی که فقط برای بقای آنها کافی باشد، اکتفا نکند. اما اکنون وضعیت به‌گونه‌ای‌ست که به ویژه در کشورهای توسعه‌یافته، رفاه موجب شده است که بدون کار و تلاش به پاداش دست یابید. این باعث ایجاد جامعه‌ای شده که محرومیت در آن تقریباٌ به شرایط موروثی افراد تبدیل شده است. سطوح تحرک اجتماعی به دوران قرون وسطی بازگشته و کدپستی آدم‌ها درآمد آنها را بهتر از هر شاخص اجتماعی دیگری نشان می‌دهد.

گذشته از این، آیا واقعاٌ کسی در جهان توسعه‌یافته وجود دارد که جدا بر این باور باشد که رفاه در واقعیت موجب تسکین فقر می‌شود؟ شواهد روشنی وجود دارد: رفاه می‌تواند تأثیر کاملا معکوسی داشته باشد. رفاه می‌تواند گروه بزرگی از آدم‌ها را ایجاد کند که فقط به رفاه تکیه دارند. البته، رفاه معیشتی برای برخی افراد در برخی مراحل زندگیشان ضرورت دارد، اما من در واقع به یک صورت رادیکال رفاه اعتقاد دارم، صورتی که به مقاصد اصلی رفاه‌گرایی باور دارد یعنی، ایجاد تغییر در درآمد آدم‌ها. من به رفاه دارایی باور دارم.

اگر چپ انتقادی‌تر می‌بود، درک می‌کرد که رفاه در بسیاری از موارد به فقرا آسیب می‌رساند. رفاه جایگزینی برای دارندگی است و دارندگی تنها چیزی است که حقیقتاٌ می‌تواند عدالت اجتماعی توده‌ای را تأمین کند. بدون دارندگی توده‌ای، همواره طبقه‌ای خواهیم داشت که به دستمزد متکی است و این دقیقاٌ شرایطی است که اکنون پیش روی خود داریم. بیشترین میزان ثروت جهان در کجاست؟ در جایی که دارندگی وجود دارد. سیاست‌گذاری‌های رادیکال در کجا دارندگی توده‌ای تولید کرده‌اند؟ باید دربارۀ مفهوم رفاه بازاندیشی کنیم. اگر رفاه را جدی بگیریم، متوجه می‌شویم که راه به معنای شکوفایی انسان‌هاست و نمی‌توان نظام اجتماعی کنونی را حائز نقش مثبتی در این فرایند دانست. کافی‌ست در شهرهای بزرگ کشورهای توسعه‌یافته گشتی بزنید تا اجتماعاتی را ببینید که اساساٌ چه آیندۀ خودشان و چه آیندۀ فرزندان و فرزندان فرزندانشان با یارانه زنده‌اند.

جلوی هیچ تغییر فرهنگی را نمی‌توان گرفت. تاریخ براساس ضرورت پیش نمی‌رود. تاریخ بر اساس رخدادها پیش می‌رود. بسیاری از اموری که اتفاق می‌افتند خوب بوده‌اند، مانند تحقیقات پزشکی، اما بسیاری چیزهایی که در سراسر تاریخ رخ داده‌اند، از جنگ توده‌ای تا تغییرات اقلیمی و غیره، مشمئزکننده بوده‌اند. تردید زیادی دارم که کسی واقعاٌ تصور کند که تغییرات اقلیمی یک ضرورت تاریخی است، و تنها به این دلیل در حال رخ دادن است که اقتصاد و سیاست لازم برای واژگون کردن آن را نداریم، اما این اهداف از لحاظ نظری قابل دستیابی هستند. همین امر دربارۀ هر چیزی، از مرض چاقی گرفته تا آموزش و پرورش ضعیف، صدق می‌کند. اینها روند‌های درازمدت به‌نظر می‌رسند، اما پیامدهای تصمیمات اجتماعی و فرهنگی هستند.

محافظه‌کاری اجتماعی، یک دفاع صرفا آمیخته است. فراموش نکنیم که نخستین شکل از سیاست‌ورزی که تاکنون داشته‌ایم، یهودیت بوده یعنی، خدا نه به عنوان وضع موجود بلکه به عنوان قوۀ مصورۀ یک اجتماعی انسانی کاملاٌ متفاوت تصور می‌شد. بیشتر آدم‌ها امروز دین را به‌عنوان محافظه‌کاری اجتماعی می‌بینند، اما دین اساساٌ رادیکال‌ترین صورت از سیاست‌ورزی در اشکال یهودی و مسیحی آن است. باید یک دیدگاه کاملاٌ متفاوت نسبت به جهان داشته باشیم؛ جایی که امر خیر بایستی غلبه پیدا کرده و آنچه هست را به آنچه باید باشد تغییر دهد. بدین معنا، مترقی‌ترین سیاست‌ورزی برای یک آیندۀ بهتر، محافظه‌کاری اجتماعی است.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز