استاد فلسفه در آکسفورد در انگلستان:
آموزش در دنیا تبدیل به دستگاه رؤیافروشی شده/ دانشجویان مواد خام کارخانههای آموزشی هستند/ فلسفه افلاطونی در این دنیا هرگز به سرانجام نمیرسد
جولیان باگینی معتقد است برای برونرفت از وضعیت موجود باید بهجای اینکه منتظر یک انقلاب عظیم در نظام اداره جهانی باشید ابتدا از منطق مسابقه پیشرفت خود را خلاص کنید. یعنی از این چرخه معیوب ثروت مترادف زندگی خوب است، رها شوید. این خوداگاهی به ذات زندگی نخستین قدم برای فروپاشی این ساز و کار است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، بحران یک نیروی غیرشخصیست؛ نیرویی نهادی، عام و ناشناخته. اما وقتی پای جدال علیه بحران در میان باشد، فردیت از حاشیه به متن میآید.
نظام آموزش نه تنها در ایران که در جهان دچار بحران جدی است. بخشی از این بحران مربوط به روح حاکم بر نظام اقتصادی و سیاسی جهان است و بخشی دیگر به سنخ آگاهی و دریافتی برمیگردد که مردم از ذات انسانیت خویش دارند.
جولیان باگینی (استاد فلسفه در آکسفورد در انگلستان) معتقد است؛ برای برونرفت از این وضعیت بهجای اینکه منتظر یک انقلاب عظیم در نظام اداره جهانی باشید، باید ابتدا از منطق مسابقه پیشرفت خود را خلاص کنید. یعنی از این چرخهی معیوب ثروت مترادف زندگی خوب است، رها شوید. این خودآگاهی به ذات زندگی؛ نخستین قدم برای فروپاشی این ساز و کار است. گفتگوی ایلنا با او را در ادامه میخوانید.
آقای باگینی؛ آموزش از همان روز که بشر در پی پرسشگری فلسفی بود، پا به پای پرسشهای بنیادین بشر پیش رفته است. از افلاطون تا کانت و همین فلسفه اخیر آموزش؛ مساله اندیشمندان بوده است و در هر دورهای این مساله به وضعیت تاریخی و انضمامی ما گره خورده است. به اعتقاد شما اساساً امروز وضعیت و نسبت آموزش با تفکر چگونه است، هریک به چه دردی میخورند و در مناقشهی اقتصاد و نیروی کار و تولید، کدامیک کاربردیتر هستند؟
اینکه آموزش دقیقاً به چه دردی میخورد؛ خود فرع بر یک پرسش دیگر است. پرسش اصلی این است که آموزش باید به چه کار ما بیاید؟ یا اصلاً آموزش باید به کار ما بیاید یا خیر؟
پیش از هر چیزی باید به سه نوع نگاه به آموزش و حقیقت اشاره کنیم: طرز تلقی اول؛ نگاه آرمانی و افلاطونی است. افلاطون معتقد بود هر کسی که به چیزی علم داشته باشد قطعاً خلاف حقیقت عمل نمیکند. فلسفهی افلاطونی برای آموزش نوعی فلسفهی زندگی هم بود. از نظر او؛ راه خوب زیستن و خوب مردن که البته این دومی برای او از اهمیت بیشتری برخوردار بود، این است که آموزش ببیند. این آموزش در واقع همان دیالکتیکی است که او را گام به گام به فهمیدن ذات جهان نزدیک میکند. فلسفهی افلاطونی در واقع تمرین و آموزش است منتهی این آموزش هرگز در این دنیا به سرانجام نمیرسد. برای همین افلاطون فکر میکرد بهترین و والاترین مرحلهی آموزش که در واقع همان موعد نظاره حقایق است، در مرگ روی میدهد.
در سوی دیگر؛ ایدهی ارسطویی از آموزش وجود دارد. ارسطو میان دو معنا از آموزش تفاوت ایجاد میکند؛ آموزشی که معطوف به ساختن است یعنی کسی برای ساختن و بهتر ساختن چیزی مجبور است که روش ساخت آن را بیاموزد. این علمی است که معطوف به تولید است. از نظر ارسطو؛ اما تنها یک علم وجود دارد که آموختن آن به هیچ کاری نمیآید و همین ویژگی هم باعث میشود تا برترین علوم باشد. این علم از نظر او؛ فلسفه است. فلسفه آن آموختنی است که بنا نیست چیزی خارج از خود بسازد بلکه میخواهد حقیقت را بشناسد و هدفی هم جز این ندارد.
آموزش مدرن امروزی به معنایی ادامه تلقی ارسطویی از علم است. آموزش مدرن که در واقع علم برآمده از دل علم مدرن است، طبیعتاً هم از منطق آن پیروی میکند و هم درصدد تحقق اهداف آن است. منطق علم مدرن، بر اساس مصرف است. یعنی در نهایت خود علم مردن چه در مقام معرفتشناسی و چه در مقام روش علمی معطوف به تولید است. مخصوصاً پس از انقلاب صنعتی این مساله تبدیل به سرنمون و کهن الگوی عصر تازهای شد که در آن علم باید در خدمت تولید باشد. البته این ایده، دارای دلالتهای الاهیاتی جدی است که در حوصله این مجال نمیگنجد. پس آموزش مدرن در واقع درون مناسبات تولید کار میکند یعنی هم نطق آن منطق تولید است و هم در هدف به چیزی جز آن نمیاندیشد. شما اگر بخواهید در مورد علمی بودن یا نبودن بحث کنید، بیش و پیش از هر چیز باید به این سؤال پاسخ دهید که اصلاً آموختن این فن یا روش یا علم چه نفعی دارد؟ در واقع منظور از آموختن نه معطوف به زندگی است و نه شخص بلکه آموختن در خدمت یک کل وسیعتر به نام نظام تولید است و این تولید در خدمت نیروهای غیرشخصی است؛ نیرویی که میتوان آن را ماهیت صنعتی شدهی عصر جدید دانست. ماهیتی که یک نیروی سراسر غیرشخصی است. در واقع آموزش هیچ ارزشی ندارد. آموزش هیچ چیز نیست اگر شما را درون این نظام جای ندهد. در واقع این منطق از جایی غیر از ذات آموزش به آن تحمیل میشود. آموختن به معبر تبدیل میشود؛ معبری برای ورود به صنعت. علم هم حاشیه یا نهایتا یک مقدمه و پیش درآمد است. آنچه مهم و متن است صنعت است. در نهایت آموزش مدرن معطوف به این است که این آموزش شما را نیروی کاری زبده میکند یا خیر. این منطق در ون اذهان افراد هم جچای افتاده است. توقع مردم از علم این است کهان ها را رد یاقفتن کاری راحت با درآمدی بالا یاری کند.
آیا مولد بودن و از آن طریق صاحب ثروت شدن، امری مناقشهانگیز است؟
به نظرم کاملا غیرقابل مناقشه است که ما به لحاظ اقتصادی مولد باشیم به منظور زندگی کردن است و این باید طریقی باشد برای بهتر زندگی کردن نه اینکه زندگی بهتر به معنای کسب مناقع اقتصادی بیشتر باشد. این چیزی است که آموزش مدرن و فرهنگ رقابت به شما القا میکند. شما وقتی خوب زندگی کردهاید که درآمد بالایی داشته باشید. و آذین دقیقاً در برابر یک زندگی انسانی است. زندگی انسانی بر اساس سرشتش؛ انسانی معطوف به حقیقت است و این حقیقت نه در GDP بلکه در ارزشهای انسانی است. در واقع آنچه از آموزش مدرن میدانیم این است که آموزش تمام محتوای حقیقت را از آن خارج میکند. آموزش بدل به مهارت میشود و مهارت خود عاملی است برای کسب ثروت و دیگر زندگی انسانی و ارزشهای آن اهمیتی ندارد. اینها موضوعاتی هستند که عموماً به حاشیه رانده شدهاند یا حداکثر بحثهایی روشنفکرانه هستند که به دردی هم نمیخورند اما معضل جدیتر این است که خود آموزش هم به صنعت بدل میشود. یعنی یک نظامی که بنا بود شما را برای خوب زیستن آماده کند یا حداقل در یک نگاه تقلیل یافته دستکم شغلی برای شما دست و پا کند - که البته من معتقدم هیچ آموزش و دانشگاهی نمیتواند و نباید شغلیابی کند - تبدیل به دستگاه عظیم رؤیافروشی شده است، یعنی شما وقتی وارد نظام آموزشی میشوید در حکم یک منبع اولیه هستید که باید مصرف شوید. نظام آموزشی از شما به عنوان محصول اولیه دستگاه عریض و طویل خود بهره میگیرد و به نفعش است که این محصول اولیه خیلی دیر تمام شود. نتیجه این حرف این است که دستگاه آموزشی میکوشد شما را تا حد امکان درون این نظام حفظ کند. در حقیقت آموزش امروز به کارخانه میماند؛ کارخانهای که خروجی آن برای اصحاب خود، ثروت و برای مردم، رؤیا و رؤیاست. شما وقتی میتوانید از این دستگاه بیرون بروید که یا به اندازه کافی مصرف شده باشید یا خسته و فرتوت از آن خارج شوید. برای برونرفت از این وضعیت بهجای اینکه منتظر یک انقلاب عظیم در نظام اداره جهانی باشید، باید ابتدا از منطق مسابقهی پیشرفت؛ خود را خلاص کنید. یعنی از این چرخهی معیوب ثروت مترادف زندگی خوب است، رها شوید. این خوداگاهی به ذات زندگی نخستین قدم برای فروپاشی این ساز و کار است.