خبرگزاری کار ایران

استاد فلسفه در واریک مطرح کرد؛

غربی‌ها فلسفه را از ابن‌سینا و تاریخی اندیشیدن را از ابن‌خلدون یاد گرفتند/ ارایه نخستین تفسیر غیرالهیاتی تاریخ ازسوی پدر علوم اجتماعی

غربی‌ها فلسفه را از ابن‌سینا و تاریخی اندیشیدن را از ابن‌خلدون یاد گرفتند/ ارایه نخستین تفسیر غیرالهیاتی تاریخ ازسوی پدر علوم اجتماعی
کد خبر : ۹۵۳۸۶۸

رابرت اروین نویسنده کتاب "ابن خلدون: یک مقدمه" معتقد است: ابن خلدون نخستین کسی است که به اهمیت تاریخ برای معرفت بشری پی برد و به حق می‌توان او را پیشگام علم اجتماعی مدرن نامید.

به گزارش خبرنگار ایلنا، ابن خلدون مهم است؛ به قدر کسی که پدر علم اجتماعی مدرن باشد. غربی‌ها اگر متافیزیک ارسطوئی را از ابن سینا آموخته باشند، بی‌شک تاریخ اجتماعی و جامعه‌شناسی را مرهون باریک‌بینی‌های ابن خلدون هستند. چه او بود که برای نخستین بار در میان فضای الاهیاتی قرن چهاردهم از اهمیت نظر به پدیده‌های تاریخ و کشف معنی تحولات آن سخن گفت. رابرت اروین (نویسنده کتاب "ابن خلدون: یک مقدمه") معتقد است: ابن خلدون نخستین کسی است که به اهمیت تاریخ برای معرفت بشری پی برد و به حق می‌توان او را پیشگام علم اجتماعی مدرن نامید. در ادامه می‌توانید گفتگوی ایلنا با این استاد فلسفه در واریک در انگلستان را بخوانید.

چرا ابن خلدون را پدر جامعه‌شناسی و تاریخ‌نگاری مدرن نامیده‌اند و اساساً چه مؤلفه‌ای در اندیشه‌ی این اندیشمند وجود دارد که چنین جایگاهی به او اعطا کرده است؟

در اولین نگاه می‌توان پاسخ این سؤال را چنین داد: پیدایی حیرت‌انگیز و درخشان مدرنیته در آثار و اندیشه او موجب این باور شده است. وقتی جامعه‌شناسان، تاریخ‌دانان یا انسان‌شناسان سراغ او می‌ورند، گویی گنجی نهفته در دل تاریخ پیدا کرده‌اند. آنها با خود می‌گویند عجب! قدیمی‌ترین پیشگام تفکر مدرن را یافته‌ایم و همین کافی است تا ابن خلدون برای آنها بدل به چهره‌ای بسیار جذاب شود.

بسیاری در غرب او را پدر علوم اجتماعی یا حتی تاریخ‌نگار مدرن می‌دانند اما اغلب افراد از این غافل هستند که ابعاد زندگی او به زندگی روشنفکری و کار تحقیقاتی‌اش خلاصه نمی‌شود. ابن خلدون مدت نسبتاً قابل توجهی را در زندان سپری کرده است. او بعدها در دوران گسترش اسلام در اروپا، به گرانادا رفته و با والی آنجا دیدار کرده است. همه اینها نشان می‌دهد که برخلاف فیلسوفانی که در غرب؛ اغلب زندگی تک‌بعدی‌ داشته‌اند، ابن خلدون چنین نبوده است. او به همان میزان که محققی دقیق و هوشمند بوده، یک فعال سیاسی هم بوده و برای این فعالیت خود هزینه هم پرداخت کرده است. شاید همین اتفاق باعث شده مجموعه موضوعاتی که در مهم‌ترین اثر او یعنی مقدمه آمده است، بسیار متنوع باشند. به‌طوری که می‌توان گفت ابن خلدون در خلال بررسی چرخه برآیش و زوال دودمان‌ها و سلسله‌های حکومتی به جمیع شئون زندگی جمعی در دوران تاریخی هم می‌پردازد و از این نظر به یک معنا مقدمه، آموزش مواجه با تاریخ است.

در واقع مقدمه ابن خلدون به دنبال بازخوانی جریان قدرت یافتن عشیره‌هایی است که در یک سلسله حوادث به قدرت می‌رسند و آنگاه پس از مدتی با از دست دادن مؤلفه‌های قدرت خود، راه زوال را در پیش می‌گیرند. اما این تنها روایت مرکزی است و او در اطراف این روایت از تاریخ، خرده روایت‌هایی هم شکل می‌دهد که باعث می‌شود اثرش بیش از یک وقایع‌نگاری یا دودمان‌نگاری دارای اهمیت باشد یعنی پرداختن به تحولاتی که جامعه در خلال این تغییرات در قدرت سیاسی از سر می‌گذراند.

ابن خلدون شاید نخستین کسی باشد که به فرهنگ عامه و روزمره در مقام یک ابژه نگاه می‌کند. برای او اوج و فرودهای یک نوع موسیقی یا حتی نوع تفریحات حاکم بر یک منطقه حائز اهمیت است و تاریخ نسبتاً پرروده اینها در کنار آن به موازات روایت اصلی او از تغییرات قدرت سیایسی پیش می‌رود. در واقع به عبارتی دیگر می‌توان مقدمه ابن خلدون را یک دانشنامه معرفی جدی دانست. از اقتصاد و سیاست تا موسیقی و فرهنگ عامه در آن وجود دارد و از این‌رو برای محققی در قرن 14 چنین کوششی کافی است تا بتوانیم او را بنیانگذار حتی علم اجتماعی یا تاریخ نگاری جدید بدانیم. در واقع مقدمه و تواریخ او که البته مضامینی هر دو تقریباً عین هم هستند، یک کوشش دانشنامه‌نگارانه جدی است و چه بسا اولین این کوشش‌ها. نکته‌ای که الان مایه تأسف است این است که اغلب این آثار امروز از گردونه دانشگاهی غربی خارج شده است. برای مثال در اهمیت این تواریخ باید به کوشش‌های او برای شناساندن شمال آفریقا و مفاهیم و مضامین مستتر در فرهنگ آنها اشاره کنم. اما اغلب این شرح‌ها به دلیل اینکه خود ابن خلدون با دقت زیادی و با ذکر جمیع شواهد و جزئیات آنها را ثبت می‌کرد، امروز ملال آور شده‌اند.

برخی نسبت مقدمه و تاریخ‌نگاری‌های ابن خلدون را نسبت میان نظریه و عمل دانسته‌اند به این نوع که از نظر او نوعی کنش در تاریخ وجود دارد که بر اساس یک معنا و نظریه درونی سامان می‌یابد. برخی دیگر نیز معتقدند مقدمه او در واقع بیان معنای نهان در روایت تاریخی اوست. این نسبت را چطور صورت‌بندی می‌کنید؟

نسبت مقدمه با تواریخ بسیار پیچیده است. اولاً اینکه هنوز دقیقاً مشخص نیست که ابن خلدون تواریخش را اول نوشته یا مقدمه را. این تقدم و تأخر دارای اهمیت بسیار زیادی است اما به نظر من، مقدمه اثری مؤخر بر تواریخ اوست. به نظرم او به قدر کافش ذکی و عالم بود که بداند ثبت این رویدادها به تنهایی نمی‌تواند حاکی از علم چندانی باشد. یعنی به نظر می‌رسد از نظر او صرف ثبت وقایع یا عقاید برای آنکه بر یک دوره تاریخی اشرافیت داشته باشی، کفایت نمی‌کند. از این رو مقدمه در مقام اثری است که به میدان می‌آید تا در مورد معنای لمده در پس این وقایع مخاطب را آگاه کند. هدف اصلی مقدمه بیان معنای تاریخ است یعنی بیان اینکه این فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی دقیقاً به چه معنا هستند و چه معنایی می‌دهند. شاید همین نخستین کوشش در جهان مدرن است. از سویی دیگر اهمیت ابن خلدون به تفسیر و نگاهی است که از تاریخ به دست می‌دهد. تاریخ برای ابن خلدون اساساً جدی است. جدی بودن تاریخ در این است که او تفکر بدون تاریخ را ظاهراً واجد هیچ محتوایی نمی‌دانست از سوی دیگر صرف وقایع‌نگاری را هم مفید فایده نمی‌داند. همین نسبت تو در توی نظریه یا صورت و محتوا، یعنی تاریخ باعث می‌شود که تاریخ برای او در مقام یکی از دو بنیاد معرف جلوه کند.

برای اینکه بدانید این نگاه به تاریخ در قرن چهارده چقدر بدیع و تازه است، کافی است به یکی از مورخان دیگر اسلامی یعنی مسعودی مراجعه کنید. مسعودی مورخ مهمی در تاریخ نگاری اسلامی است. اما برای او تاریخ دقیقاً روایت روزگار گذشته است. مسعودی روایاتی در تاریخ وارد می‌کند که اغلب به درد نمی‌خورند یعنی یا این وقایع تخیلی و ساختگی هستند یا چنان بی‌اهمیت هستند که به کار توضیح وضعیت فرهنگی زمانه نمی‌آید.

این تاریخ‌نگاری اغلب به کار نقالی می‌آمده. اما ابن خلدون این زنجیره که اتفاقاً در میان مورخان آن دوران مرسوم هم شده بود را می‌شکند. برای او تاریخ مهم‌تر از آن است که روایت‌های مجعول از آن نقل محافل شود. یکی دیگر از وجوه تمایز ابن خلدون با دیگر متفکران برجسته اسلامی چون ابن رشد و ابن سینا هم در این است که برای فیلسوفانی چون ابن سینا و ابن رشد تاریخ؛ امری حاشیه‌ای است. متافیزیک ارسطویی که در بطن فلسفه مشایی ابن سینا با تحولات شگرفی به دست متالهان مسیحی می‌رسد، اغلب خالی از نظر به جهان انضمامی است. برای ابن سینا تاریخ اگر معنایی هم داشته باشد یک معنای الاهیاتی از روند پیدایش جهان و خلق آدم است. از این‌رو واقعیت زندگی اجتماعی چندان محلی از اعراب برای او ندارد. برخلاف فیلسوفان مشائی، ابن خلدون متفکر تاریخی است. تفکر او در تاریخ سیر می کند و می‌کوشد تا معنایی در پس وقایع عادی بیابد. از این نظر حتی نگاه او به سیاست هم ویژه است. گرچه کسی چون فارابی امروز و به مدد کوشش‌های لئواشتراوس، یک متفکر سیاسی جدی است اما باز این ابن خلدون است که برای اولین بار دخالت تاریخ در قدرت را نشان داد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز