خبرگزاری کار ایران

استاد فلسفه در کمبریج مطرح کرد:

هنر به‌عنوان یک نیروی رهایی‌بخش با آنارشیسم و ضدعقلانیت قرین است/ هنر عرصه‌ تغییر است اما سرمایه‌داری آن را تحمل نمی‌کند/ نیروی سانسور زاییده سرمایه‌داری است

هنر به‌عنوان یک نیروی رهایی‌بخش با آنارشیسم و ضدعقلانیت قرین است/ هنر عرصه‌ تغییر است اما سرمایه‌داری آن را تحمل نمی‌کند/ نیروی سانسور زاییده سرمایه‌داری است
کد خبر : ۹۵۰۴۹۷

رائه لانگتون معتقد است که دخالت سرمایه در هنر تنها به تأمین پول محدود نمی‌شود بلکه همراه با خود منطق صنعت را هم به هنر و فرهنگ تحمیل می‌کند

به گزارش خبرنگار ایلنا، "آدبرنو" می‌گفت تماشای فیلم در مال‌ها و پاساژها هنر را به چیزی در سنخ همان کالاهای موجود در مغازه‌ها فرومی‌کاهد و این ایده که هر مجتمع تجاری، پسوند فرهنگی داشته باشد گامی نه در تکریم هنر و فرهنگ بلکه دقیقاً در مسیر تسری دادن صنعت به مرزهای هنر و کشاندن پای فرهنگ به میدان سرمایه و صنعت است. رائه لانگتون (استاد فلسفه در کمبریج انگستان) معتقد است که دخالت سرمایه در هنر تنها به تأمین پول محدود نمی‌شود بلکه همراه با خود؛ منطق صنعت را هم به هنر و فرهنگ تحمیل می‌کند. با او در مورد نسبت علم، صنعت و هنر در جهان امروز گفتگو کردیم.

ارسطو میان علم و صنعت یا علم و هر شکلی از ساختن به‌طور کلی تفاوتی قائل بود. تفاوتی که نه در اعتراض بلکه در ماهیت خود این دو نوع فعالیت بود. این تمایز اندک اندک منتج به سیادت علم و نظر بر ساختن و عمل شد تا جایی که هنر کم کم به امری تزئینی بدل شد. اساساً این سنت را امروز چگونه می‌توان صورت‌بندی کرد؟

این نظر که میان هنر و علم اشتقاق آشتی‌ناپذیری برقرار است به طوری که نمی‌توان هیچ نسبت معناداری میان آنها برقرار کرد یک تلقی بسیار کهن اما هنور در برخی موارد رایج است. این تصور از این مبنا شکل می‌گیرد که هنر به عرصه‌ای تعلق دارد و علم به عرصه‌ای دیگر. در نتیجه نه هنرمند را کاری به علم است و نه دانشمند کاری با هنر دارد. این نظر اغلب به این سمت گرایش یافته است که علم به سبب نوع فعالیت عقلانی منطوی و مشتمل در آن و همچنین به جهات محصول نهایی‌ که برآمده آن است، ارجحیت بیشتری بر هنر دارد و هنر در مقام فعالیتی دست دوم و اغلب متعلق به اوقات فراغت یا بی‌اهمیت شناخته شده است. اما من واقعاً با این نظر مخالفم. بهتر است برای توضیح مطلبم از یک مورد معین شروع کنم: اشمیت یکی از مدیران رده بالای سابق کمپانی اپل و فعلی گوگل است که روی توسعه و تحقیقات نرم‌افزاری و سخت‌افزاری شرکت‌های مطبوع خود کار می‌کند. او از محل درآمد سرشاری که در این سال‌ها به دست آورده و همین درآمد او را در ردیف یکی از بزرگترین ثروتمندان دنیا قرار داده، مبادرت به خرید یک مجموعه نقاشی نفیس کرده است. مجموعه‌ای که ارزش آن به بیش از صد میلیون دلار می‌رسد. احتمالاً همه با ادامه سخن من آشنا باشند و آن؛ اینکه می‌توانید در صنعت فعالیت کنید و بعد از هنر لذت ببرید اما برعکس این راه ممکن نیست. اما چرایی این مساله بسیار مهم و تاریخی است. فرهنگ مدرن که در تکنولوژی باوری به اوج خود می‌رسد تنها در پی انقیاد طبیعت است. برای چنین فرهنگی تنها مصرف، مهم است. وقتی مصرف‌گرایی به حرف اول و آخر جهان تبدیل شود آنگاه منبع ذخیره هم اهمیتی ثانوی می‌یابد. یعنی وقتی در جهانی زندگی می‌کنید که همه چیز به کالای مصرفی تبدیل شده است حتی هنر، دیگر مهم نیست این کالا چگونه ساخته شود و از کجا آورده شود بلکه مهم این است که این کالا ساخته شود. ضرورت تولید کالا، که بنیاد جهان فعلی ماست، منتج به ضرورت وجود منابع می‌شود: منابع اولیه و منابع ذخیره. شما برای تولید محتاج منبع هستید و وقتی تولید به افراط گسترده شود، باید خیلی زود منابع ذخیره جدید ایجاد کنید. در نتیجه جهان به یک کارگاه بزرگ و انبار بزرگتر تبدیل می‌شود و از همین رو تولید ثروت روزافزون تنها در گروی مشارکت در بخشی از این کارگاه بزرگ جهانی است. این کارگاه بزرگ جهانی در واقع همه چیز را به مناسبات صنعتی فرمی‌کاهد و در حقیقت؛ صنعت مولود جهان ما نیست بلکه این جهان ما هست که از دل صنعت‌باوری سربرآورده است. این صنعت‌باوری هنر را به چیزی برای التذاذ محض یا سرگرمی یا تفریح و مضامینی از این دست تبدیل می‌کند. آدمی که که درآمد کافی دارد و به تبع این اندکی وقت فراغت برایش باقی می‌ماند، می‌تواند در این اوقات فراغت با هنر سرگرم شود. هنر کالایی است برای فروختن به این اقشار. در نتیجه اشتغال به هنر مثل آیین است که شما در قبال دریافت مزدی برای عده‌ای خاص اقوات فراغت خوشی را فراهم کنید یا دست‌کم بکوشید آنها را با تخدیر تراژدی یا کمدی از زندگی روزمره لختی دور کنید. پس از طرفی دیگر هنر کالایی برای فراموشی هم هست. نکته مهم در اینجا این است که علم و صنعت هنر را از ذات خود تهی می‌کنند یعنی هنر را صنعت می‌کنند و همچنین این صنعت را در حاشیه زندگی قرار می‌دهند. از این‌رو دوران جدید عرصه سرکوب هنر است.

اما جز این؛ دخالت سرمایه در هنر و صنعتی شدن هنر ابعاد اقتصادی و سیاسی کلانی درپی دارد. این ابعاد چیست و در چه بخش‌هایی نمود پیدا می‌کند؟

پیش از پاسخ به این سؤال باید به کارکرد خود هنر اشاره کنم. هنر دستکاری طبیعیت یا ذخیره‌سازی آن نیست. هنر حتی مصرف جهان هم نیست بلکه هنر خلق جهان است آنهم خلق جهانی ممکن یا حتی ناممکن.

هر اثر هنری حتی اگر در واقع در نماترین حالت خود هم باشد، نه تکرار جهان که خلق آن است. در خلق جهان شما می‌توانید جهانی بهتر، بدتر، تاریک‌تر یا اخلاقی‌تر از آنچه هست را بیافرینید. این خلق می‌تواند تولید الگو کند یعنی از مجرای یک فیلم با جهانی که حتی اگر مابه‌ازایی در جهان خارج داشته باشد، باز یک امر مخلوق در خیال و ذهن آفریینده است که می‌تواند سرمشقی برای وضعیت امروز ایجاد کند. فیلمی اعتراضی در مورد صنعت کشاوری که یکسره در حال نابودی تمام اکوسیستم طبیعت است، در واقع برای خلق جهان واقعی بهتری سد رمز ایجاد می‌کند. از این‌رو هنر همواره معطوف به تغییر است و این تغییر کاری انقلابی است یعنی بنیان یک جهان شکل گرفته را به طریقی دیگر و از نو سامان می‌دهد. اما نظم سرمایه‌داری تاب و تحمل این میزان از آزادی را ندارد. برای جهان شکل گرفته بر اساس مناسبات تولید و ثروت و انقیاد، ایده هنر در مقام یک نیروی رهایی‌بخش همواره قرین آنارشیسم، ضد عقلانیت و مفاهیمی از این دست است. نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر جهان با تزریق سرمایه هنگفت به هنر، آن را به بخشی از صنعت جهانی تبدیل می‌کند. سرمایه با ورود خود منطق خاص خود را به همراه می‌آورد. اصلی‌ترین منطق سرمایه، تلاش برای امنیت کیان خود سرمایه و نظامی است که حیات سرمایه درون آن ممکن است. از این‌رو هنر در وهله اول در خدمت منافع این نظام صنعتی جهانی قرار می‌گیرد تا بقای آن را تضمین کند. پس سرمایه‌داری نهادهایی جعل می‌کند تا بتواند سیاست‌های کنترلی مورد علاقه خود را بر آن اعمال کند. این سیاست‌ها بنا نیست هیچ محتوای خاصی را پیشنهاد دهند. حتی بنا نیست نهادهایی برای سانسور ایجاد کنند. چه آنها زیرک‌تر از آن هستند که زیر بار سانسور عریان بروند بلکه مهم‌ترین کاری که می‌کنند این است که هنر را صنعتی کنند. در هنری که به صنعت تبدیل شده، پول شبیه خون برای بدن است. وقتی پول را وارد سیستم کنید، منطق حاکم بر سرمایه را هم باید بپذیرید. نکته قابل ذکر این است که مساله ما بر سر بد بودن سرمایه در هنر نیست بلکه مساله این است که صنعت در باب مصرف است و هنر در باب خلق کردن و تغییر. اما اولی چنان پرزور است که اگر قصد نفوذ به دومی را کرده باشد، چیزی از هنر و ذات آن باقی نخواهد گذاشت.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز