استاد روانکاوی و سیاست در دانشگاه اسلو:
جامعه از سرکوب شدید عاطفی بهسوی کسانی سوق پیدا میکند که میتوانند عقلانیت را سرکوب کنند/ ترامپ با شعار «بیایید آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» بر چیرگی عقل بر افسانه خط بطلان کشید/ برآمدن هیتلر و نازیسم در آلمان محصول فروپاشی خرد بود
آفرد تائوبر معتقداست: در پاندول افسانه و خرد ما اکنون در وضعیت چیرگی افسانه هستیم. به دو سبب: یکی اینکه افسانهای که لیبرال دموکراسی را ساخته بود، مخدوش بود و ثانیاً خرد ابزاری در فهم تمامی ابعاد جامعه انسانی ناکام مانده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، پوپولیسم معضلی جهانی است. روزی قرار بود از درون صندوق آراء شایستهترینها انتخاب شوند و حالا در لیبرالترین و آزادترین انتخابات دنیا، بیربطترین افراد به کنش سیاسی بر مسند امور مینشینند. امروز دیگر سخن از دموکراسی مبتذل شده یا نارساییهای آن در حکم محاربه با خرد نیست. در باب نسبت پوپولیسم و جامعه و نحوه اثران بر مردم با آلفرد تائوبر (استاد روانکاوی و سیاست در دانشگاه اسلو) گفتگو کردیم.
به اعتقاد شما منشاء روانی پوپولیسم چیست و اساساً چطور میتوان کارکرد روانی یک عوام فریب را در زیست سیاسی ردگیری کرد؟
یکی از عواملی که میتواند برآمدن پوپولیسم را دراقصی نقاط دنیا توضیح دهد نسبت پیچیده و دیرین فرد و اجتماع و البته ارتباط خرد و اسطوره بازمیگردد. متفکری که در این میان میتواند آثارش را خواند و درباره توضیح این موضوعیت توجیهی آورد، گفتار فروید است. فروید است که در میانه این جهان پر از حادثه که تندباد حوادث آن را دربرگرفته است حرفی برای گفتن دارد. فروید میتواند این وضعیت را توضیح دهد و نه هیچ فیلسوف یا جامعه پژوه مدرنی چراکه خود مدرنیسم بخشی از مشکل است و نه راهحل. ما اغلب فروید را برای نظریات شاذ و انقلابیاش در مورد ذات انسان و امیال جنسی میشناسیم. نظریه فرویدی در مورد بررسی نسبت و تنش میان ناخوداگاهی، میل ناخوداگاه و خودِ کنترلگری است که قوا و امکانات عقلانیان برای وارسی و ریزبینیِ آمیخته به کنترل احساسات و عواطف ما گره خورده است. از این رو آن آزادیای که مردم بیامان در زندگی خویش در پی آن هستند صرفاً بر بنیاد بازشناسی و کنترل کردن فانتزیها و عواطف استوار است. مردم به تبع تفکر مدرن به این باور گرایش دارند که اگر به عقل تمسک جویند و از عواطف دوری کنند، در زندگی به آزادی خواهند رسید. برای مردم این باور نهادینه شده است که عواطف زنجیر است اما فروید نشان داد که انسان اساساً نتواسنته آزادی را بفهمد چراکه اگر آزادی چنین معنایی داتشه باشد، اساساً ممکن نیست.
فروید میگوید انسان نمیتواند موجودی یکسره عقلانی باشد پس اگر آزادی مترادف عقلانیت باشد، آنگاه انسان آزاد نیست. آگاهی به این موضوع که ما در هیچ مقطعی از زندگی خودمان گریزی از از عواطف و فانتزیهای ذهنیمان نداریم، ما را برای قضاوت درستتر درباره شرایطی که در آن قرار گرفتهایم، یاری میکند. با این حال لازم است این را هم متذکر شوم که این سخن فروید، حرف بیسابقهای نیست. اساساً برای یونانیان انسان موجودی یکسره عقلانی نبوده است. در واقع اینکه انسان موجودی عقلانی است و عقل گوهر وجودی اوست و باید به آن برگردد، یعنی از چنگ امیال رها شود، ایدهای مدرن است. پروژه فروید در نهایت منتج به ایجاد گسست و خللی جدی در نخوت عقل باوری شد. فروید نشان داد که عقلانیت به سبب عدم امکان افتراق از عواطف هرگز بنیان مرسوسی ندارد. این یافته فروید با تمان فلسفه مدرن در تضاد قرار میگیرد و یکسره جمیع ارزشهای دوران روشنگری را زیر سؤال میبرد. دوران روشنگری دوران احترام بیحد به عقل است. اساساً حتی اخلاقی بودن هم با عقلانی بودن یکی است. منتهی فروید برای اولین بار نشان داد که چگونه این سخن که خرد بر گردن عواطف طوق سیادت بیفکند، توهمی بیش نیست. در واقع برای اولین بار بشر از خواب جزم اینکه میتواند موجودی خود آیین باشد، برمیخیزد. خودآیینی یعنی عمل تنها به فرمان عقل و این چیزی است که فروید با آن سر ستیز دارد چون از نظر او عقل هیچگاه عاری از عواطف نمیتواند باشد.
آیا میتوان از دل این مبانی روان کاوانه، به تحلیل نسبت کنش اجتماعی و قدرت سیاسی رسید؟
دلالتها و تبعات احتمعی اندیشه فروید طوری است که میتوان آن را مستقیماً بر دنیای امروز اعمال کرد. او در کتاب مشهور خود «تمدن و ملامتهایش» که در سال 1930 منتشر کرد، تصریح میکند که فرد و تمدن یا اجتماع در یک تضاد گریزناپذیر باهم قرار دارند. او استدلال میکند که تمدن و اجتماع مستلزم تعادل است. این تعادل باید چنان باشد که نه جانب افراط در امیال را نگاه دارد و نه جانب تفریط و سرکوب را. اساساً تمدن وجه عقلانی بشر است. تمدن به معنایی دیگر از ظهورات عقل است. این ظهور اما وقتی در برابر عواطف انسانی قرار میگیرد نمیتواند تسلط خود را مطلق کند. از دل این شکست، به جای تسلط عقل بر عاطفه ایجاد توازن پدیدار میشود. حال اگر این الگو را به زیست اجتماعی در مقام یک کل اعمال نمایید آنگاه میتوانید دلیل برآمدن عوام فریبی و ابتذال از دل دموکراسی را با توسل به همین مفهوم ایجاد توازن توضیح دهید. لیبرال دموکراسی در ایجاد توازن میان اسطوره و خرد یا عقل و عاطفه شکست خورده است. برای فهم این شکست اصلاً نیازی به تحلیلهای آنچنانی نیست، برامدن رئیسجمهور-سلبریتی در دنیا نماد بارز این بحران است.
بحران در این است که از دل عدم توانایی برای ایجاد این توازن، عقده سربرمیآورد. پیش از توضیح این مساله لازم است به تحلیل نسبت فرد و اجتماع برگردم. اگر امیال فرد در برابر انضباط جمعی بیش از حد محدود شود، منتج به برآمدن عقده و اگر دچار افراط در تساهل شود، به هرج و مرج میانجامد. در فقدان این عدم توازن، جامعه از سر سرکوب شدید عاطفی، به سوی کسانی سوق پیدا میکند که میتوانند در جدال خرد و عاطفه یا خرد و اسطوره، خرد را سرکوب کنند.
هورکهایمر و آدرنو در اثر درخشان خود یعنی دیالکتیک روشنگری تصریح میکنند برآمدن هیتلر و نازیسم در آلمان محصول فروپاشی خرد بود. مردم مصیبتزده آلمان به روایت نو نیاز داشند. روایتی که نباید عقلانی میبود چراکه عقل دیگر جاذبهای نداشت. این روایت باید میتوانست بر ناامیدی مردم آلمان چیره شود و داستانی جدید برای قوم آلمانی دست و پا کند و این کار پوپولیسم است. پوپولیسم عمدتاً از دل بحران سربرمیآورد. از دل وضعیتی که امید رنگ باخته و قهرمانی لازم است. هیتلر از دل این افسانه و داستانی که برای مردم سرهم کرده بودند، برآمد. زندگی سراسر رفاه، آزاد در کشوری قدرتمند. این داستان که به روایتی تخیلی از تاریخ و قومیت گره میخورد، به قدر کافی برای آلمان فلاکتزده آن روزها جذاب بود. در یک کلام این شگرد پوپولیسم است. ساخت فانتزی و افسانه برای تهییج مردم بجای اقناع آنها. این سیاست تهییج بر پایه جعل اسطوره یا بازخوانی آنها به مخاطب هویتی تازه میدهد؛ هویتی غرورانگیز و پیروز در برابر مای شکست خورده و نومید سابق. از این رو پوپولیسم اساساً یک سیاست هویتی است. این هویت اما در دوگانه افسانه و خرد، یک هویت افسانهای یا به تعبیر دیگر هویتی عاطفی است. وضعیت چنین جوامعی، اغلب اغمای خرد و نه مرگ آن است. برای فهم این وضعیت کافی است به شعار ترامپ دقت کنید: او ابتدا روایتی تاریک از امریکای پیش از خود به دست میدهد و بعد در کارزار انتخاباتی خود میگوید: بیایید آمریکا را دوباره بزرگ کنیم. من فکر میکنم در پاندول افسانه و خرد ما اکنون در وضعیت چیرگی افسانه هستیم. به دو سبب: یکی اینکه افسانهای که لیبرال دموکراسی را ساخته بود، مخدوش بود و ثانیاً خرد ابزاری در فهم تمامی ابعاد جامعه انسانی ناکام مانده است.