استاد فلسفه در دانشگاه لندن:
شناختِ مجعولِ غرب از شرق به تلقیِ قوانین صرف از شریعت منجر شد/ بنیانِ اسلام در نظر اروپاییها چیزی جز رفرمِ اسلامی نیست/ اسلام با مفهومِ دموکراسی قابل تعریف نیست
ضیاءالدین سردار میگوید: شریعت محتاج بازسازی است. این بازسازی به معنای جعل شریعت نیست، به معنای همخوان کردن زوری آن با ارزشهای دنیای مدرن نیست بلکه بازگشت به مبانی است که در بنیاد خویش با روح مدارا سازگار است. اسلام دین مداراست و ذات شریعت که همان مدارا است در مقام یک نظم اجتماعی شامل اخلاق و سیاست توامان میشود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نسبت جهان اسلام با غرب به قدری پیچیده و تو در توست که گذار از هر مقطعش به مقطع بعدی هر آینه خطر گم شدن در هزارتوی تاریخ را در خود دارد. از نسبت انکار تا ستیز و استعمار. اروپای خسته از تسلط فکری و نظامی مسلمانان ناگه برمیخیزد و با انقلابی که در اندیشه خود پدید میآورد، جای فاتح و مغلوب را تغییر میدهد. بیراه نیست اگر بگوییم اسلامهراسی برآمده از تحقیری تاریخی است که اروپا به زعم خود در برابر جهان اسلام متحمل شده و حالا در مقطعی از تاریخ که دوران به کامش است، دیگر غیری را برنمیتابد. در نظر اروپاییها؛ شریعت مترادف خشونت است و اسلام؛ همنشین تعصب. علم را به آنان راهی نیست و فلسفه را نزدشان جایی نیست. اما این تصویر چگونه به وجود آمد؟ ادوارد سعید در اثر مهم خود یعنی «شرقشناسی» میگوید فهم غرب از شرق در واقع نه فهم شرق چنان که فیحد ذاته هست یعنی فهم آن در مقام نا-غرب است. درباره اینکه این تلقی چگونه توانسته بر شئون مختلف تعامل غرب با اسلام و شریعت سایه افکند و نسبت شریعت، مدرنیسم و شرق با غرب؛ با ضیاءالدین سردار (استاد فلسفه در دانشگاه لندن) گفتگو کردیم.
آیا فهم غربیها از شریعت مخدوش است؟ امروز در بسیاری از متون دانشگاهی دولتی چون داعش را دولتی بر اساس شریعت میدانند. چقدر این سخن درست است؟
اولین نکته مهم این است که غرب هماره اسلام را در مقام یک غیر و دیگری فهمیده است. بدین معنا که غرب به طور تاریخی با اسلام سه مشکل عمده داشته است: مشکل اول غرب با اسلام این است که اصلاً چرا پیامبری بعد از مسیح در میان اعراب مبعوث شد درحالیکه عیسی بشر را هدایت کرده و راه فلاح را به او نشان داده بود. مشکل دوم غرب با اسلام مر بوط به دورهای است که رشد و شکوفایی تمدن اسلامی در جمیع ابعاد اروپا را سراسر به حاشیه کشانده بود و از این رو نوعی حس تحقیر انسان غربی را فراگرفت. مشکل سوم نیز این است که غرب همواره اسلام را به چشم تهدید نظامی دیده است. این سه دست به دست هم دادهاند تا جهان شرق یعنی اسلام و چین را در مقام یک دیگری عرضه کنند. و دقیقاً بنا به همینها جهان شرق در تفکر غربی در مقام نیمه تاریک اروپا به تصویر درمیآید. این نیمه تاریک در واقع همان چیزی است که شرقشناسی ادوارد سعید بر آن مترکز است. سعید میگوید غرب؛ شرق را در مقام یک غیر و آن هم از موضع تاریخ و مفاهیم خودش فهمیده است. یعنی اینکه اگر اروپاییها متمدن هستند، پس شرقیها نامتمدناند، اگر آنها تمیزند پس دیگریشان یعنی شرقیها کثیف و غیربهداشتیاند. پس غرب؛ شرق را برساخته است. یعنی اینکه غرب برای فهمیدن شرق، ابتدا خودش را فهمیده، و آن گاه شرق را. معنای این سخن این است که غرب نخواسته شرق را از درون خود آن بفهمد. در این معنا غرب برای خود یک شرق ساخته است؛ شرق چیزی است که غربی نیست. شرقی یک امر نا-غربی است. برای همین شرقی که غربیان مراد میکنند در اغلب اوقات اصلاً شبیه خود شرق هم نیست؛ بلکه یک برساخته و مجعول است.
نکته بسیار مهم این است که وقتی غرب؛ شرق را برمیسازد آنگاه شریعت را در مقام انبوهی پیچیده و مبهم از قوانین تلقی میکند. این تلقی بعداً توسط خود مسلمانان درونی میشود. یعنی گویی آنها هم تلقی خود از اسلام را ذیل تلقی غرب از اسلام سامان میدهند. وقتی این تلقی از شریعت پیش میرود آنگاه کمکم این بدنه مبهم از قوانین به دستهای قوانین مزاحم تبدیل میشود. حیرتانگیزتر این است که چیزی چون رفرم اسلامی در واقع از بنیان مخدوش است چراکه تلقیاش از اسلام، تلقی غربیان از اسلام است. چرا این تلقی اشتباه است؟ زیرا اسلام برای متفکر مسلمان امری درونی است اما غرب؛ اسلام را در مقام دیگری میفهمد. منتهی چون قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی پیدا کرده است میتواند تلقی خود از شرق را به خود شرقیان حقنه کند. اجازه بدهید مثالی بزنم. مثلاً طبق حکم شریعت شما نمیتوانید درختی تناور و بارده و زنده را از جای برکنید و خشک کنید. این یک حکم شرعی بسیار معروف است. با هر نگاه منصفانهای بسیار مترقی است که دینی در باب محیط زیست حکم شرعی صادر کند یا حکم شرعی در مورد آب دادن به پرندگان، رفتار با حیوانات. مهمتر از این مصادیق بنیادنظریای است که در پس اینها وجود دارد. بنیادی عدالتطلب، زندگیخواه و صلحجو است اما اکنون این بنیادها فراموش شده است. این مبانی متین و شفاف در پی همین فهم اسلام از بیرون روی داده است. فهمی که اصلاً نمیتواند پدیدار راستین آن را برملا کند.
آیا اگر به این مبانی برگردیم میتوانیم اسلام را با دموکراسی همخوان کنیم؟
دموکراسی بسیار مفهوم مدرنی است و اصلاً نمیتوانیم در مورد شریعت که تقدم زمانی بسیار زیادی به پیدایش این مفهوم دارد، با ابزار آن صحبت کنیم. اما اگر آن روزگار عنوان وجود نداشته معنا وجود داشته است. به این معنا که حاکم ملزم بوده تا به حقی که مردم بر او دارند، تمکین کند، خیر عمومی را برآورده کند و با مردم سر ستیز نداشته باشد. از سویی علما و ادیبان مسلمان دائماً تلاش کردهاند تا فاصله خود را از کوشک و قدرت حفظ کنند. البته این سخن مطلقی نیست اما اکثریت با علمای مستقل است. دیگر رکنی که میتوان از محتوای دموکراسی در نظام اجتماعی اسلامی دریافت، توجه به خیر عمومی است. این مفهوم در غرب اخیراً به وجود آمده است اما برای جامعه متشرع، یک عنصر اساسی است. استصلاح عنوانی است که در شریعت به آن دادهاند. معنایش هم دقیقاً این است که فرد باید در نظام اجتماعی متوجه خیر مشترک و عمومی هم باشد. یعنی علاوه بر اینکه خیر فردی را درنظر میگیرد، خیر دیگری را هم مدنظر داشته باشد.
در این صورت غرب چگونه اسلام داعش را اسلام شرق تلقی کرد؟
برای اینکه بدانیم مساله داعش با این تفاسیر چگونه قابل ارزیابی است باید گفت داعش در مقام یک دولت امروز دیگر وجود ندارد گرچه در مقام منش همچنان طرفدارانی دارد. من برای پاسخ به این سؤال به یک مبنا اشاره میکنم. شریعت فقط قانون نیست. شریعت یک بدنه دستوری برای تنظیم امور دارد اما بزرگترین خطا این است که شریعت را فقط همین بدانیم. شریعت علاوه بر این؛ شامل اخلاق هم هست. خارج کردن اخلاق از شریعت بسیار زیانبار است. مفهوم استصلاح دقیقاً ناظر بر همین معناست. شریعت دیگری را حذف نمیکند. این دیگرستیزی که نمود بارزش در گروههای افراطیای چون داعش تجلی مییابد، محصول تقلیل شریعت به قانون است که در قرنهای ده تا دوازده روی داده است. این تقلیل نسبت به روح اسلام کاملاً غریبه است. اگر بنا باشد شریعت با مجموعه اصول انضباطی فروکاسته شود، آنگاه بدیهی است که ورودش به دنیای امروز بسیار خشن و خونبار خواهد بود. برای همین است که بازگشت به مبانی بنیادین و ارکان اسلام بسیار ضروری است و چه بسا بیش از هر زمان دیگری به آن محتاجیم.
ما امروز محتاج بازخوانی زادنامه تاریخی مفاهیم هستیم. ما امرزو باید بپرسیم این مفاهیمی که در شریعت با آنها سر و کار داریم دقیقاً چطور به وجود آمدهاند، چطور تکوین یافتهاند و حال چه وضعیتی دارند؟ اگر این بازخوانی روی دهد و تکلیف مفاهیم در نسبت با مبانی شریعت مشخص شود آنگاه دیگر چه بسا داعش برای طرفدارانش واجد جذابیت مقدس نباشد. داعش با مفهوم خلافت؛ اذهان را معطوف خود کرد اما کافی است کسی به این نتیجه برسد که خود مفهوم خلافت چطور به وجود آمد و چطور خود مسلمانان آن را کنار گذاشتند چون دیگر کارآ نبود یا برای این زمان صدق نمیکرد. بعد از امام اول شیعیان که امیرالمؤمنین(ع) بود، خلافت هیچ شباهتی با چهار خلیفه اول نداشت. به درستی میتوان آن را یک پادشاهی مطلقه نامید. از این نظر خلافتی که داعش در سر داشت هیچ شباهتی به خلافت صدر اسلام نداشت بلکه در پی بازسازی همان حکومتهای مطلقه بود. پس اگر داعش دولت اسلامی هم باشد، به معاویه و یزید و حجاج خیلی بیشتر شبیه است. شریعت محتاج بازسازی است. این بازسازی به معنای جعل شریعت نیست و به معنای همخوان کردن زوری آن با ارزشهای دنیای مدرن نیست بلکه بازگشت به مبانی است که در بنیاد خویش با روح مدارا سازگار است. اسلام؛ دین مداراست. من ذات شریعت را در مقام یک نظم اجتماعی که شامل اخلاق و سیاست به طور توامان میشود، مدارا میدانم.