استاد فلسفه دانشگاه وارویک در گفتوگو با ایلنا:
حتی سینمای جنگ آمریکا هم نژادپرستانه است/ هالیوود دستگاه تطهیرگر جنگهای آمریکاست/ چرا هیچیک از قهرمانان سینمای جنگ آمریکا سیاهپوست نیست؟
راپرت رید معتقد است: سینمای جنگی آمریکا، سینمای فاتحانِ سفید است. هر جا آمریکا پیروز شده، قهرمانانش سفید بودهاند نه حتی سیاهان، بلکه مسلمانان، هندوها و مکزیکیهای سرخپوست هم غایبند. چرا آمریکا حتی یک قهرمان رنگین پوست جنگی هم نداشته است؟ شاید چون قهرمان شدن کار نیروهای خیر است و این تنها از عهده سفیدها برمیآید!
به گزارش خبرنگار ایلنا، آمریکا در بحران است. این بحران را نه میتوان کتمان کرد و نه میتوان ندید. قدرتی اقتصادی که از درون با گسلهای ویرانگری دست و پنجه نرم میکند. پرداختن به آمریکا نه از سر ستایش و نه از در نفرت، هیچکدام نمیتوانند ما را به فهم پدیدار راستین آمریکا رهنمون کنند. مواجهه با آمریکا اگر نتواند ابعاد فرهنگی و سیاسی آن را چنان که هست، بنمایاند چه بسا منتهی به گمراهی شود. از همین رو باید آن را چنانکه هست بازنمایاند نه چنان که میخواهد. یک قتل در ایالتی کافی بود تا آتشفشان خاموش دوباره در خیابانهای آمریکا تب جامعه را تا حد نهایت بالا ببرد. اینکه دست دیگران در اعتراضات آمریکا دخیل است یا نه، تنها پرداختن به علل بسیار سطحی است. مساله مهم هر تحقیقی در این باب باید این باشد: چرا چنین شد؟ راپرت رید (استاد فلسفه در وارویک) در انگلستان میگوید: وضعیت آمریکا جنگ در جبهه واحد نیست بلکه جنگیدن در دو جبهه است؛ جنگ با دشمن خارجی و جنگ با مردم خودش ولی هالیوود تمایلی به بازنمایی این جنگ دوگانه ندارد. با او در باب نسبت نژاد، هالیوود و دولت آمریکا گفتگو کردیم.
اخیراً فیلمی از اسپایک لی "۵ همخون" نمایش داده شده است. این فیلم واکنشهای بسیاری در پی داشته است. راپرت رید در این گفتگو به یک سوال بسیار مهم پاسخ میدهد اینکه چرا فیلمی که به ویتنام و ماجراهای آن میپردازد، یکباره اینقدر چالش برانگیخت؟
فیلم جدید اسپایک لی احتمالاً حاوی جدیدترین بصیرت و تازهترین زاویه دید به مساله جنگهای پیاپی آمریکاست. فیلم در مورد پنج سرباز سیاه پوستی است که در ویتنام برای دولت آمریکا جنگیدهاند. این پنج سرباز پس از مدتها تصمیم میگیرند برای یافتن جسد دوست خود و همچنین جعبه طلایی که گمان میکنند در آن محل هنوز باقی مانده باشد به محل مأموریت خود در ویتنام برمیگردند. چه چیز چنین بازگشتی میتواند عجیب باشد؟ عجیب آن است که فیلم به وضوح روایت قدرناشناسی و اجر ندیدن سربازانی است که برای دولت آمریکا جنگیدهاند اما جانشفشانیشان برای دولتشان به اندازهی رنگ پوستشان مهم نبوده و چنانکه باید قدر ندیدهاند یا چه بسا اصلاً ندیدهاند. کارگردان در فلشبکها با به تصویر کشیدن هواپیماهایی از ویتنام که بر سر سربازان آمریکایی جزوههایی حاوی اطلاعات در مورد نقض گسترده حقوق بشر در امریکا و تلاش برای استثمار سیاهان و به منظور واداشتن سربازان رنگین پوست به جنگیدن، میریزد، نشان میدهد که چگونه حتی در اوج جنگی که بنا بود بر حفظ وجدان ملی آمریکا صحه بگذارد و پیام دموکراسی را بر سراسر جهان بگستراند، گسلهای نژادی چنین سر برمیآروند.
این فیلم ابتدا قرار بود توسط کارگردان دیگری ساخته شود. داستان اولیه روایت همین سربازان بود اما ناگهان "لی" و نویسنده همیشه همراهش "کوین ویلموت" تصمیم میگیرند تا با تغییری که ظاهراً جزئی مینمود، یک روایت بدیع از جنگ به دست دهند. آنها تصمیم میگیرند تا سربازان داستان سیاهپوستان آفریقایی- آمریکایی باشند. همین تغییر باعث گشوده شدن منظرهای تازه میشود: نگریستن به جنگ از منظر نژاد. چه بسا خود "لی" و تیم سازنده تحت تأثیر فرد دیگری بودند "محمدعلی کلی".
محمدعلی کلی وقتی در اثنای جنگ با ویتنام گفت که هیچ ویتنامی او را کاکا سیاه نخوانده و هرگز بابت ملیتش او را تقبیح نکرده، سراسر آمریکا بار دیگر به جوش و خروش افتاد. گویی لوترکینگی دیگر از تاریخ بازگشته بود. همین زبان سرخ او، عاقبت به زندان و محرومیت از حرفهاش منتج شد. اما هرچه بود "لی" نمیتواند از این واقعه و فعل و انفعال تأثیر نپذیرفته باشد.
حرف محمدعلی کلی چیزی نبود جز بازگشت طوفانی خفته آرمسترانگ از فضا، مالکوم ایکس با سخنرانی غرا، تامی اسمیث و جان کارلوس در المپیک مکزیکو... همه و همه به این حد از تبعیضی که در شخصیت محمدعلی کلی متجلی شده بود، واکنش نشان دادند و البته مردمی که در خیابانها بودند. این اعتراضات در جنگ با ویتنام هم یک پیام جدی داشت: دولتی که دموکراسی و آزادی مردمش را مشروعیتش برای لشکرکشی به کشورها میدانست، خود با بحران بزرگی درگیر بود. بحرانی که یک تنه تمام حقانیت ساختگی آمریکا برای استدلالش به نفع جنگ را فرومیریخت.
شاید بهترین صورتبندی از این وضعیت را آنجلا دیویس به دست میدهد. او در همان اثنای جنگ علیه ویتنام گفت که: اگر نتوانیم ارتباط میان آنچه در آمریکا میگذرد و جنگ با ویتنام را دریابیم، آنگاه خیلی زود باید منتظر فاشیسمی تمام عیار باشیم.
نکته مهم فیلم این است که کارگردان دقیقاً به این وقایع داخل امریکا هم میپردازد. یعنی به موازت پیشبرد داستان اصلی فیلم، وقایع داخلی آمریکا و جنبش ضدنژادپرستی آن روزها هم به صحنه کشیده شود. پیشرفت موازی این دو در واقع برای بیان این مطلب است که امریکا در دو جبهه میجنگید، در یک جبهه با دشمن خارجی و در جبهه دیگر با بخشی از مردم خود. و چه بسا همین نگاه باریکبینانه است که فیلم لی را جزو آثار مهم سینمای جنگ چند سال اخیر آمریکا قرار میدهد.
می دانیم که آن دوران، آمریکا بیشباهت به وضعیت امروزش نبود. از سویی درگیر جنگ بود و از سویی جنبش ضدنژادی در اوج خود قرار داشت اما تقریباً به یاد نداریم فیلمی که به وقایع جنگ ویتنام میپردازد، همزمان در مورد وقایع داخلی آن روزها هم سخن بگوید. فیلم به همان اندازه که در باب جنگ آمریکا و ویتنام است، به جبهه دیگر جنگ یعنی خیابانهای آمریکا هم میپردازد. این توجه زیاد به وقایع درون آمریکا در واقع به مرگ جورج فلوید پره میخورد بطوریکه درنهایت بینندهای که مشغول تماشای فیلم است و فیلم را از بطن این اعتراضات تماشا میکند، میتواند درنهایت به این نتیجه برسد که آمریکا همان است؛ جورج فلویدها همچنان میمیرند.
یک نکته مهم و تاریخی در مورد فیلم این است که این فیلم به جرات تنها فیلمی است که با این صراحت آمریکای دوران ویتنام را به تصویر کشیده است. جنگ ویتنام بازنمایی آمریکایی است غیر از تمام آنچه تاکنون تصویر شده است. چرا این تصویر مغفول مانده است؟ پاسخ روشنش این است که چون چنین بازنماییای از آمریکا تزلزل درونی آن را برملا میکند و آنگاه قدرت ساختگی آن پوشالی از کار درمیآید. آمریکا در واقع محتاج این تصویر است.
هالیوود برای کاخ سفید تنها یک شوینده است. چیزی بیش از یک لوازم آرایشی عمل نمیکند. در واقع منظورم زمانی است که بناست قدرت هالیوود به کار بازنمایی جنگ بیاید. جنگی که سینمای آمریکا آن را تصویر میکند، جنگ آزادیخواهان و قهرمانان با متحجران و عقبماندههاست. جنگی که ساختارش شفاف و درست است با نیروهایی که تماماً دزد هستند، فاسدند و مانع بروز آزادی هستند. هالیوود در اغلب قریب به اتفاق اوقات به کار ارائه این تصویر برآمده است. اگر میگوییم رسانه و هالیوود در معنای اخص شبیه ماشین لباسشویی هستند که چروک رخنه کرده بر پیراهن آمریکای جنگطلب را میشویند. اما فیلمی که ما اینک با آن مواجهیم درصدد است تا این ماشین لباسشویی را خاموش کند. لباس چرک را بیرون آورد و همانی که هست را نشانمان دهد. برای همین این فیلم قطعاً در نوع نگاه به جنگ؛ انقلابی عمل میکند.
اساساً سینمای جنگی آمریکا، سینمای فاتحانِ سفید است. هر جا آمریکا پیروز شده، قهرمانانش سفید بودهاند نه حتی سیاهان، بلکه مسلمانان، هندوها و مکزیکیهای سرخپوست هم غایبند. چرا آمریکا حتی یک قهرمان رنگین پوست جنگی هم نداشته است؟ شاید چون قهرمان شدن کار نیروهای خیر است و این تنها از عهده سفیدها برمیآید!