عباس رافعی در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد:
چه جنایتهایی که به خاطر عشق اتفاق افتاده/ میخواستم زندگی سنتی در ایران را نقد کنم/ برتری دوست داشتن به عشق را روایت کردم
کارگردان فیلم «بهت» میگوید: برخی به خاطر عشقی کورکورانه بلاهایی سر افراد آوردهاند که به ذهن هیچ جانوری نمیرسد. در این فیلم سعی کردیم به مقایسه عشق و دوست داشتن بپردازیم تا نشان دهیم که دوست داشتن به مراتب بهتر از عشق است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «بهت» به کارگردانی عباس رافعی یکی از فیلمهایی است که این روزها به صورت آنلاین اکران شده و تاکنون با استقبال نسبی از سوی مخاطبان همراه شده است. این فیلم به روایت زندگی دو زوج از دو طبقه اجتماعی میپردازد که درگیر موضوع مشترکی میشوند و همین موضوع زمینه رخ دادن فاجعهای در زندگی مشترک .
مهتاب کرامتی, رعنا آزادی ور, علیرضا آقاخانی, محمدرضا رهبری ازجمله بازیگرانی هستند که در این اثر به ایفای نقش میپردازند. به بهانه اکران این فیلم با عباس رافعی که کارگردانی آن را برعهده داشته، به گفتگو پرداختیم.
داستان فیلم «بهت» به روایت زندگی دو زوج از دو طبقه اجتماعی میپردازد ولی زندگی هر دو این زوجها اشتراکاتی دارد که در انتها هر دو زندگی را به بنبست میرساند. داستان این فیلم چه هدف یا اهدافی را دنبال میکند؟ دغدغه پرداختن به چنین موضوعی از کجا شکل گرفت؟
این فیلم برای من در فیلمنامه دو وجه داشت. یکی اینکه دو زوج را در نظر بگیرم که یکی از آنها عاشق هم هستند و زوج دیگر هم را دوست دارند. به این طریق در واقع میخواستم بگویم عشق و دوست داشتن با هم متفاوت بوده و دوست داشتن از عشق برتر است. به قول شریعتی که میگوید دوست داشتن در دریا شنا کردن و عشق در دریا غرق شدن است. در واقع عشق از غریزه میآید و دوست داشتن از شناخت.
حال این دو زوج که چنین ارتباطی با هم دارند، در یک موقعیت یکسان قرار میگیرند. در «بهت» میخواهیم ببینیم آنهایی که همدیگر را دوست دارند و آنهایی که عاشق هم هستند، چه واکنشی نسبت به این موقعیت یکسان نشان میدهند.
آن زوجی که عاشق همسرش است، اینقدر افراطی عمل میکند که زنش را به کشتن میدهد اما آن زوجی که همدیگر را دوست دارند، وقتی به یک بنبستی میرسند، خیلی دوستانه با هم حرف میزنند و از هم جدا میشوند. در واقع تعصبات فرهنگی، اجتماعی چه بسا سنتی و دینی در روابط این زن و شوهر تاثیر میگذارد. در حقیقت لایه زیرین فیلم این بود که اگر تماشاگر با تمرکز بیشتر و در سینما فیلم را میدید، کاملا آن را درک میکرد.
لایه دیگر فیلم هم به داستان مربوط میشود؛ دو زن داستان تصمیم میگیرند، برای بهبود زندگی خودشان یک راهکاری پیدا کنند. زن طبقه فرودست تصمیم به اجاره دادن رحم خود کرده تا بتواند یک خانه اجاره کند و موتوری برای کار کردن همسرش بخرد تا زندگیشان از این طریق بهبود پیدا کند. زن طبقه روشنفکر نیز میگوید اگر بچهای از مرد همراه خود داشته باشم، میتوانم آن را پاگیر خود کنم. در حقیقت تصمیمی که این دو زن میگیرند، چون با یک پنهانکاری روبهروست زندگی هر دو زوج را دچار مخاطره میکند.
البته زوج طبقه روشنفکر اصلا زن و شوهر نیستند، اما چون همدیگر را دوست دارند، در حال زندگی با هم هستند و وقتی میبینند که دیگر نمیتوانند با هم زندگی کنند، در آرامش از هم خداحافظی میکنند. در حقیقت یک مقایسهای صورت گرفته بین آدمهایی که محضری متعهد به یک زندگی باهم میشوند و آدمهایی که از روی دوست داشتن باهم به زیر یک سقف رفتهاند.
به تفاوت عشق و دوست داشتن اشاره کردید و به دنباله آن دو زوج تصویر شده در فیلم را مثال زدید، اما در هر حال دو زوج در انتها تقریبا سرانجامی یکسان پیدا میکنند و هر دو در رابطه خود به بنبست میرسند.
ولی آن آسیبی که زوج عاشق میبیند خیلی بیشتر است. حتی در قسمتهایی از فیلم مرد طبقه فرودست به همسرش میگوید که تو مال منی و من باید تصمیم بگیرم که این بچه را به دنیا بیاوری یا نه. در واقع عشق مالکیت میآورد و آن مرد نیز انگار بینایی خود را از دست داده است. بنابراین این زوج در انتها ویران میشود؛ به گونهای که زن مرده و مرد در زندان به سر میبرد.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شما قصد داشتید که زندگی سنتی در ایران را نقد کنید؟
همینطور است. وقتی شما به زوج طبقه روشنفکر نگاه میکنید، خیلی منطقی از هم خداحافظی میکنند و زندگی هر دو آنها نیز ادامه پیدا میکند. زن روشنفکر اسمش آتنا بوده که در حقیقت به معنای خدای ریسندگی است. کار او در فیلم نیز به این صورت بوده که با بافتن ریشههای گیاهها به هم محصولاتی تولید میکند.
به دنیا آمدن بچه که با تصمیم دو زن داستان اتفاق افتاده، در ابتدا قرار بود چهار نفر را خوشحال کند، اما با اتفاقات رخ داده در انتهای داستان تنها یک نفر که آتنا باشد باقی مانده و بیم این میرود که هیچکس این بچه را نخواهد. اما آتنا در انتها تصمیم میگیرد که آن بچه را نیز به سرپرستی قبول کند.
باوجود تمام اتفاقات رخ داده در طول داستان، در انتهای فیلم خانمهای داستان بهگونهای معصوم تصویر شده و در مقابل مردها با تصمیم نهایی خود تصویرگر افرادی میشوند که نمیتوان به آنها تکیه کرد. آیا این خط کشی آگاهانه بوده است؟
اگر شما خیلی منطقی به فیلم نگاه کنید، این طور نیست. مرد روشنفکر در رستوران به آتنا میگوید تو تصمیمی گرفتی، ولی من هم یک بخش آن تصمیم هستم. یعنی اینکه به زن میگوید تو پنهانکاری کردی. بنابراین متوجه میشویم که زنهای داستان با پنهان کاری خود را پیش برده و چنین شرایطی را به وجود آوردهاند. اما هیچکدام از مردها پنهان کاری نکرده و خلافی انجام ندادهاند که بر مبنای آن بگوییم که ما چهره مردها را مخدوش نشان دادیم. در حقیقت هر دو زن به علت پنهانکاری که مرتکب شدند، از دیدگاه تماشاگر محکوم هستند. چراکه اگر از ابتدا راست میگفتند چنین اتفاقاتی رخ نمیداد.
من خیلی مینیاتوری، حساب شده و دقیق عمل کردم تا مشکلی در فیلم نباشد. مرد سنتی باتوجه به بی سواد بودن خود واکنش تندتری نشان میدهد ولی مرد طبقه روشنفکر به آتنا میگوید که من دوستت دارم ولی دیگر نمیتوانم بهت اعتماد کنم. به نوعی میگوید چون دروغ گفتی از زندگیات بیرون میروم.
چطور یک مرد که عاشق همسر خود است، اجازه میدهد که فرد دیگری با تصادفی ساختگی کاری کند تا بچه او سقط شود؟ آیا چنین اتفاقی در دنیای واقعی نیز رخ میدهد؟ آیا برای شخصیت مرد طبقه فرودست مابهازای بیرونی هم داشتید؟
آن مرد عاشق همسر خود است اما وقتی میبیند که زنش باید شیمیدرمانی شود، میگوید بیا بچه را سقط و قرارداد را ملغی کنیم تا تو زنده بمانی. علاقه او به همسرش عشقی کور است. این آدم پیش خودش میگوید که اگر من بخواهم هم زنم و هم آن پول آمده در قرارداد را حفظ کنم و هم اینکه هزینه درمان همسرم را نیز بپردازند، بهتر است موتوری با فرمان به شکم زن من بزند تا هم بچه بیفتد و هم بگوییم تصادف بوده و چیزی از دست ندهیم. این یک تصمیم کورکورانه است. وقتی میگوییم عشق چشمها را میبندد و آدم را کور میکند، در واقع منظورمان همین است؛ چون عشق سبب میشود تا فرد تصمیماتی بگیرد که از لحاظ عقلی و منطقی هیچگونه توجیهی ندارند.
اگر شخصیت مرد را تحلیل کنیم، متوجه میشویم که حتی ممکن بود آن مرد یک شب لگدی به شکم زنش بزند. اما چون میخواهد که خودش را مبرا از این ماجرا بداند و بگوید که تصادف شده است، چنین صحنهسازی را ترتیب میدهد. حتی حاضر است برای این کار پول دهد و با موتوری نیز برای دادن پول قرار میگذارد.
البته ما برای این شخصیت مابهازای واقعی نداشتیم ولی در دنیای واقعی جنایتهایی به مراتب بدتر از این اتفاقات رخ میدهد. به عنوان مثال اسیدپاشیهایی که به خاطر عشق یک طرفه افراد در جامعه ایران اتفاق افتاده است، نمودی از همین مسائل است. اتفاقاتی زیادی در جامعه ایران رخ داده و برخی بلاهایی سر افراد آوردهاند که به ذهن هیچ جانوری نمیرسد. فیلم قرمز نیز نمونه دیگری از همین عشق مخرب است که به جنون تبدیل میشود.
در پایان داستان ما میبینیم که گویا مرد را به جرم مشارکت در تصادف همسرش دستگیر میکنند. از آنجایی که تنها شاهد همدستی مرد در این اتفاق، فردی بوده که خودش دستگیر شده و مظنون به قتل است، چطور پلیس حرف او را باور کرده و برای دستگیری مردی که به تازگی همسرش در تصادف کشته اقدام میکنند؟ آیا این اتفاق در داستان غیرمنطقی نیست؟
شما فکر کنید فردی که با زن تصادف کرده و گرفتار شده، در آگاهی اعتراف کرده و موضوع را به طور کامل شرح داده است. خب بر همین مبنا پلیس برای دستگیری شریک جرم او اقدام میکند. البته ما قسمت بازجویی از موتورسوار داستان را ندیدیم. از طرفی صحنه دستگیری مرد نیز به طور دقیق نشان داده نمیشود. در واقع پلیس ابتدا به عنوان مطلع خواسته تا مرد به اداره پلیس برود و توضیحاتی بدهد. اما با شناختی که ما از آن پسر داریم که فردی عصبی است، به راحتی به اداره نمیرود. بنابراین برای بردنش به زور متوسل میشوند. در نهایت باید بگویم که در طول داستان تلاش شده تا شخصیتها را به مخاطبان بشناسانیم. مخاطب هم وقتی از شخصیت شناخت پیدا میکند، اقدامات او برایش باور پذیر میشود.