خبرگزاری کار ایران

گفت‌وگو با استاد فلسفه در سیدنی درباره اندیشه "کرکگارد"؛

ظهور خرمگس سقراطی در دوران مدرن/ کرکگارد مزاحم غفلت ماست/ مردی که تن به هنجارهای عمومی نداد

ظهور خرمگس سقراطی در دوران مدرن/ کرکگارد مزاحم غفلت ماست/ مردی که تن به هنجارهای عمومی نداد
کد خبر : ۹۱۴۵۳۶

کلیر کارلیزله می‌گوید کرکگارد به چیزی تن می‌دهد و استقبال می‌کند که ما تقریباً تمام زندگی خود را درحال گریز از آنیم: از خودمان، از خود رنجناک. دلیری او در این است که نهاد ناآرام جانش را وضعیتی غیرمعمول نمی‌بیند. برای همین ناآرامی خبر از حیات می‌دهد و دقیقاً در این ناآرامی جان است که ما انسان در معنای راستین کلمه هستیم.

به گزارش خبرنگار ایلنا، "عاش غریبا و مات غریبا"! این حکایت نام‌آوران تاریخ است؛ از سقراط تا مسیح و از بودا تا کرکگارد. آن کس که اصیل است، زیستنش فرصتی برای گسست است؛ گسستی در وضعیتِ عادی، بدیهی و هنجارین شده. اما عقوبت چنین کسانی که دعوت به عبور، جهش و گسست می‌کنند، عقوبت بدعت‌آورندگان است. چه اصالت، پرسش از بداهت است و پرسش از بداهت به زیر کشیدن مقام امنِ بی‌غش مردمان. پایان چنین وضعیتِ تازه آغاز مسئولیت است؛ مسئولیت تکفل خویشتن. و این چیزی نیست که مردم آن را بپذیرند. کرکگارد یکی از همین داعیانِ به خویشتن است. شوریده‌ای که غریب زیست، غریب مرد و شاید همچنان و هر روز غریب می‌میرد. او متولد ماه  می سال 1873 است. به بهانه سالگشت تولد او با کلیر کارلیزله (استاد فلسفه در سیدنی) گفتگو کردیم.

کرکگارد کیست؟ واقعاً برای فهم چه باید کرد؟ او نه درون فرهنگ دانمارکی قرار می‌گیرد و نه می‌توان با پیگیری تاریخ فلسفه اسلافش به او رسید.

یکی از موفق‌ترین و مشهورترین آورده‌های فکری جامعه دانمارک در طی سالیان اخیر اصطلاح hygge است. واقعیت این است که ترجمه و برگرداندن این واژه به زبان‌های دیگر بسیار دشوار است، اما از سر مسامحه می‌توان آن را با فراغت بال، آسودگی و وضعیتِ امن معادل دانست. البته در هر کدام از این معادل‌ها باید این را در نظر بگیریم که هرکدام از این‌ها بخشی از معنای واژه را ایفا می‌کنند و حقیقتاً بیان معادل آن با یک واژه منفرد سخت و چه بسا ممتنع باشد. علی‌ای حال می‌توان گفت وقتی دانمارکی‌ها می‌گویند hygge از وضعیتِ امن، آسوده و خوشی سخن می‌گویند که در آن درد و رنجی تحمل نمی‌شود. این واژه صبغه بسیار پربار و تأثیرگذاری در فرهنگ دانمارکی‌ها دارد اما چه بسا امروز و در این زمانه‌ی متزلزل برای ما دعوتی فانتزی و  بسیار زیباشناسانه بنماید. برخلاف این‌ها سورن کرکگارد، فیلسوف شهیر و نام‌آور قرن نوزدهمیِ دانمارکی، که چه بسا بتوان او را نماد فرهنگ دانمارکی دانست، این اشتیاق برای زندگی امن و آسوده را آسیب‌شناسانه مورد مداقه قرار می‌داد. او تمام عمرش را در کوپنهاگن سپری کرد و هر گز دیارش را ترک نکرد. زندگی او که حاکی از تحول و اکمالی روحی در طول حیاتش بود، توام با اضطراب و مهنت و رنجی بود که کرکگارد فکر می‌کرد ذاتی هر بشر است و هر کس به نحوی  آن را تجربه خواهد کرد. کرکگار نیز نظیر اکثر دانمارکی‌ها در کلیساری کاتولیک غسل تعمید یافته بود اما در مجموعه یادداشت‌هایی که بین سال‌های 1840 تا 1850 نوشت، از همان سال‌ها در او علاقه و انگیزه‌ای برای یافتن نوعی زندگی دینی اصیل‌تر به وجود آمد. اگر گفته شود کرکگارد سقراط دانمارک است، پربیراه نیست. او حتی در مدل فلسفه‌ورزی خود هم سقراط را نصب‌العین خود قرار داده بود. سقراط دور می‌افتاد در شهر و از عادی‌ترین مردم، نامعمول‌ترین پرسش‌ها را می‌پرسید. پرسش‌های سقراطی نامعمول بودند چراکه از چیزهایی می‌پرسید که علی‌الظاهر همه پاسخ آن‌ها را می‌دانستند اما سقراط با همین پرسشگری نشان می‌داد که چقدر امور آشنا ممکن است غریب و پیچیده باشند. وقتی سقراط از آشناترین مفاهیم که مردم برای سالیان متمادی با آن‌ها زندگی کرده بودند می‌پرسید، مخاطبانش را با انبوهی از پرسش رها می‌کرد. چه گویی او وظیفه‌ای برای خود جز این متصور نبود؛ سنگین کردن بار چیزها، پرسش‌برانگیز کردن بدیهیات. سقراط خود را خرمگس معرکه‌ای می‌دانست که خدایان برای آزردن حماقت مردم او را مأمور کرده‌اند. سقراط به مردم می‌گفت من آن خرمگسی هستم که به لطف خدایان به سوی شما فرستاده شده‌ام تا شما را از چرت سنگین غفلت و جهالت‌تان دربیاورم. برخی از شما که بیداری را نمی‌پسندید مرا از خود دور خواهید کرد و همین که فرصتی بیابید مرا خواهید کشت و به خواب نازتان بازخواهید گشت. اما باید بدانید که اگر مرا بکشید برای بیداری دوباره چاره‌ای ندارید جز اینکه منتظر بمانید تا خدا خرمگس دیگری را برای شما حواله کند. سرنوشت سقراط را می‌دانید. او که خود را خرمگس خدا برای معرکه جهل مردم می‌دانست، دست آخر به اتهام افساد در میان مردم و گمراهی جوانان به اعدام محکوم شد.

کرکگارد که سخت تحت تأثیر سقراط بود، در پی این بود تا در آثار خلاقانه و سخت دگرگون‌کننده‌ای چون «ترس و لرز»، «مفهوم اضطراب» و «بیماری تا سر حد مرگ» یاد سقرط را در جهان طنین‌انداز کند. زندگی کرکگارد پر از فراز و نشیب است: او در میانه حوادث و تغییرات شگرفی درجهان زندگی کرد. فن‌آوری‌های جدیدی چون راه‌آهن‌های سراسری، چاپ انبوه و البته تلگراف زندگی را هر روز برای مردم ساده و ساده‌تر می‌کرد. خاصه که اگر مثل کرکگارد شخصی ثروتمند می‌بودید. او تحت تأثیر این پیشرفت‌ها معتقد بود که حتی زندگی روحانی هم آسان‌تر و دلپذیرتر شده است. در قرن نوزدهم مسیحیت چنان با فرهنگ اروپا عجین شده بود که معنای مسیحی بودن بسیار فراتر از تبعیت از هنجارهای خانواده‌های بورژوا بود. اما در این میانه است که کرکگارد از ریشه‌های فرهنگ ضددینی سخن می‌گوید: خود مسیح! مسیح نظیر سقراط غریب آمد، غریب زیست و غیب هم رفت. مردی که تن به هنجارهای عمومی مردم نداد و به سبب همین غرابتش و البته اصالتش محکوم به مرگ شد. پس  پیام کرکگارد به ورای مسیحیت نظر دارد: اهتمام بنیادین او خود انسان و وضعیت او در هستی است. شاید برای همین باشد که کلامش در جان بسیاری از نسل‌ها در فرهنگ‌های متعدد می‌نشیند و آوازه او از دانمارک تا ایران و از ایران تا امریکا را درمی‌نورد.

کرکگارد از مردم می‌خواهد تا به جای گریختن از رنج و خالی کردن شانه از زیر بار ناکامی، با رنج خویش روبرو شوند. نباید این سخن را به این معنا تلقی کرد که او بدبختی و رنج را گرامی می‌دارد بلکه سخن کرکگارد این است که خوشی و شادی واقعی و پایدار باید از عمق قلب و جان بجوشد. جوششی که جز از طریق رویارویی دلیرانه با  جریان زندگی فراآمدنی نیست. نکته نغز و کنایه‌آمیز پیام کرکگارد این است که این واقعیت که همه رنج می‌بینند و اضطراب ذاتی زندگی انسان است، می‌تواند به طرز عجیبی مایه امن و آسایش هم باشد. برای توضیح این معنا می‌توان از خود کرکگارد کمک گرفت. او در بیماری تا سر حد مرگ می‌گوید سلامتی کامل ممتنع است. هیچ موجود انسانی را نمی‌توان یافت که در امن بی‌غش خود روزگار بگذارند. انسان ذاتاً رنجور است. رنج ذاتی انسان است. خواه این رنج درونی باشد یا بیرونی. یا حتی خواه منشائی مشخص داشته باشد یا نه. یا اگر هم منشائی داشته باشد تقلایی برای دانستنش به خرج نمی‌دهد؛ رنج و اضطرابی درونی و عمدتاً مبهم.

می‌توان کرکگارد را فیلسوفی دانست که فلسفه‌اش را زیست. در این معنا قرابتش با سقراط بیشتر هم می‌شود. عنوان شهید اندیشه برای فیلسوفی چون او درست می‌نماید؟

کرکگارد زندگی عجیبی داشت. می‌توان او را یک بی‌خواب قهار دانست. شب‌ها می‌خواند و می‌نوشت و کل روز را دور کوپنهاگن را چندین بار می‌پیمود و با خود از چیزهایی که نوشته بود یا نمی‌توانست بنویسد، سخن می‌گفت. تقریباً چیزی نمی‌خورد و قوت غالبش قهوه بود. این زندگی عجیب با آن عادات نامعمول که چه بسا همین‌ها هم او را از پای درآورد، چیزی نبود جز حکایت شوقی وافر به کمالی روحانی، عشق به حقیقت و جستجویی عاجل برای خدایی که کرکگارد و جهانش را ترک گفته بود. گرچه اگر نهاد جان چنین ناآرام نشود، چیزی جز زحمت و رنج به بار نمی‌آورد اما کرکگارد ان را نشانی زنده و روشن از ماهیت خود زندگی می‌دانست. کرکگارد به چیزی تن می‌دهد و از چیزی استقبال می‌کند که ما تقریباً تمام زندگی خود را در حال گریز از آنیم: از خودمان، از خود رنجناک. دلیری او در این است که نهاد ناآرام جانش را وضعیتی غیرمعمول نمی‌بیند. برای همین ناآرامی خبر از حیات می‌دهد. و دقیقاً در این ناآرامی جان است که ما انسان در معنای راستین کلمه هستیم؛ در پرسشگری، جستجو و پویایی و رشد. نه خواندن کرکگارد ساده است نه پذیرش ناآرامی روحانی او. بنا هم نبود که باشد.  اما چون طنین سخن او دیری است که جهان ما را بدرود گفته، یا شاید ما در غباری از نسیان، دیگر گوشی برای شنیدنش نداریم، می‌توانیم کرکگارد را امروز قهرمانی ضدآسودگی بدانیم؛ ضدعافیت‌طلبی، صدتن‌آسایی. کرکگارد داعی بازگشت به وجود خویشتن و یافتن خود است؛ البته که برای ما این رجعت دردناک است.

ظهور خرمگس سقراطی در دوران مدرن/ کرکگارد مزاحم غفلت ماست/ مردی که تن به هنجارهای عمومی نداد

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز