پیام دکتر محمدجعفر یاحقی به مناسبت بزرگداشت فردوسی
محمدجعفر یاحقی به مناسبت ۲۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی پیامی را منتشر کرد.
به گزارش ایلنا، محمدجعفر یاحقی برای روز بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی پیامی را منتشر کرد.
متن پیام به شرح زیر است:
«۲۵ اردیبهشت سالروز بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی را گرامی میداریم، فردوسی پدید آوردنده شاهنامه و پشتیبان بیچون و چرای زبان فارسی است و شاهنامه به این معنی نه یک کتاب که یک فرهنگ به معنی وسیع کلمه است، پس نباید آن را با دیگر کتابها مقایسه کرد.
همه چیز در شاهنامه متنوع است به جز دو مورد، یکی از نظر فرم و صورت و وزن یعنی طنین آهنگ و سخن که به اصطلاح ادبی بحر متقارب باشد و دیگری از نظر هدف و چشمانداز که عبارت است از فرهنگ فاخر آریایی برای ابراز هویت و آزادگی.
در باقی زمینهها شاهنامه عرصه پر تنوعی است که میتواند روانهای گوناگون را سیراب کند، این است که به هر کجای شاهنامه که سر میکشیم، اگر چشم دل باز کنیم چیزهای تازهای میبینیم، این مرد عجب هنری داشته است در نقاشی جنبههای زندگی اقوام آریایی. مگر آدم چقدر میتواند به گوشه و کنار زندگی مردمان گذشته سر بکشد و ظرافتها و باریک نگریهای آنها را از نظر بگذراند.
هنر برتر و فاخرتر آن که توانسته است این ظرافتها را نه تنها برای هم روزگاران خود که برای مردمان دورههای بعد از خود نیز هموار، ملموس و دلپذیر کند، به طوری که گویی مردمان این و آن روزگار به تن خویش آن را آزموده و فراز و فرود آن را از سر گذرانیدهاند. زمانی که از تکوین تمدن و شکلگیری مراحل زندگی میخواهد بگوید به کردارهای عصر جمشید اشاره میکند که چگونه توانست چهارپایان را اهلی کند، از پشم و پوست آنها پوشش تهیه و از گاو برای کشت زمین و کشت بذر استفاده کند.
وقتی قرار است یک سنت دیرپای دامنهدار و همگانی مانند کشف آتش و جشن سده شکل بگیرد، داستان زیبای شکار جمشید را میآورد و سنگی که برای کشتن یک مار بر سنگی دیگر خورد و از جرقه آن آتش پدیدار گشت و به یادگار این جرقه مقدس بود که
یکی جشن کرد آن شب و باده خرد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
بند اصلی یا الحاقی بودن داستان نباشیم؛ از نظر مردم و دوستداران شاهنامه، فردوسی و فرهنگ ایرانی این داستان از هر داستان دیگری اصلیتر است، برای اینکه قرنها و در عمل و با همین عنوان سده مردمان و حاکمان این سرزمین آن را همپای برپا داشته و به اصالت آن گواهی دادهاند.
از دلاوریها و رزمآفرینیهای شاهنامه نمیگویم که فردوسی در این میدان یگانه است، از دلیری و دلآرایی و دلبری بزم میگویم که زال و رودابه در نوع خود گوی سبقت را از شیرین و فرهاد ربودهاند، تهمینه در عین اقتصادی که در داستان وجود دارد در نازکی طبع و لطافت روح از شیرین و لیلی هم پیشی میگیرد و این از نازک کاری سخن فردوسی بر میآید که گفت
روانش خرد بود تن جان پاک
تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
زمانی که دادگری یک دادگر را میخواهد بر ملا کند داستان کفشگر را میآورد و نشان میدهد که تقید شاهان به سنتهای روزگار چگونه فرزند جوینده کفشگر بخشنده را از ورود به سلک دبیران و دانندگان محروم میکند و زمانی هم که بخواهد تاثیر نیت خیر شاهان را بر زندگی مردمان عادی به عنوان یک باور همگانی بیاورد و بگوید که نیت خیر پادشاه سبب برکت در رزق مردمان و نیت بد او موجب تنگی رزق و خشکسالی میشود از داستان بهرام گور با زن پالیزبان یاد میکند که چگونه تغییر نیت پادشاه بر شیر گاو روستایی اثر میگذارد و فردای آن روز که زن پستان گاوی را که هر روز فراوان شیر داشت، خشکیده یافت به شویش گفت دل شاه گیتی دگر شد برآن » و بعدها که داستان در ادبیات فارسی مانند الگویی تکرار شونده نظایر فراوانی پیدا کرد، میتوانیم بهتر به نفوذ بیچون و چرای هنر فردوسی در ادب این سرزمین پی ببریم و شاهنامه را با یک درج زرین سر بسته در فرهنگ و تاریخ ایران به نظر بیاوریم.
آن که از دور به شاهنامه نگاه میکند خاصه اگر تیزبین نباشد آن را کتابی از سنخ باقی کتابها میداند که آن چنان که از نامش بر میآید کتاب شاهان است و سرگذشت نوشکامگیهای آنان، آن که کمی نزدیکتر میآید و چشمان خود را اندکی میمالد، شاهنامه را سرگذشت جنگها و پهلوانیهای قهرمانان ملی میداند که در راه دفاع از وطن جان فشانیها کردهاند و آنکه خود را شاهنامهشناس میداند و سالها در زیر و بم الفاظ و کلمات دقت میکند و در تحقیق و پژوهش موی میشکافد، آن را متنی فاخر و باشکوه میبیند که به عنوان میراث گران سنگ و یادگاری از قرون اعصار برای ما بر جا مانده و باید به مثابه پایه استوار زبان و فرهنگ فارسی از کیان آن محافظت شود.
توده مردمانی که در گذشتهها با شاهنامه عشق بازی میکردند و امروز دیگر به آن صورت وجود خارجی ندارند و رویاها و آرمانهای ذهنی و دلخواسته خود را در آن مییافتند، با آن یکی میشدند و ذهن و زبان خود را از داستانها و حوادث گیرای آن میانباشتند و خود را از رجوع به هر دلبستگی دیگری بینیاز میدیدند.
اما آنها که با شاهنامه یکی میشوند و در آن فرو میروند و با شامه تیز در گوشه و کنار آن سر میکشند آن را همچون خود زندگی پر رنگ و بو میبینند که با تمام جنبهها و جوانب آن زندگی، در جریانی که امروز، دیروز، نو و کهنه ندارد همیشه در حال شدن است؛ در این زندگی است که همه چیز تر و تازه و آماده برای مصرف خود را بر خواستاران عرضه میکند و آدمی اگر چشمها را بشوید و اگر خواهان نیازهایی باشد از عرصه پر رنگ پر نگار آن دست خالی باز نمیگردد، دست فرا میبرد و آنچه را که میخواهد از مسیر بر میگیرد و در سبد نیازهای روزانه جای میدهد.
سیل که میآید همه به بیت شاهنامه استناد میکنند، بحث محیط زیست که پیش کشیده میشود همگان به تقدس درخت در شاهنامه روی میآورند، عقلانیت سخن روز میشود، چه کسی میتواند خردورزی شاهنامه را نادیده گیرد و کلام خود را با «نام خداوند جان و خرد آغاز نکند»؟، پای انسانیت و مروت بشر که به میان میآید این شاهنامه است که برای ما پیامهایی دارد، جامعهشناسان به این نتیجه میرسند که سرمایه واقعی دانایی است و دانایی است که به جوامع توانایی میدهد و باز هم پیام زرین شاهنامه از پس قرون در گوش جوامع زنگ میزند که «توانا بود هر که دانا بود»، زمانی که سخن از بحثهای تازه مانند امور حیوانات به میان میآید باز میبینیم که این فردوسی است که برای همیشه اعلام کرده است «مکش مورکی را که دانه کش است» و جان کلام آن که عمرها میتوان از شاهنامه گفت، بیآنکه بوی تکرار به مشام برسد. «در بند آن مباش که مضمون نمانده است».
محمدجعفر یاحقی، استاد دانشگاه فردوسی مشهد