استاد فلسفه در دانشگاه دورهم مطرح کرد؛
رهبران سیاسی جهان با شعار نئولیبرالیسم از دغدغه مشکلات اقتصادی مردم رها شدند/ اولویت نئولیبرالیسم مصرف است نه آینده
فلیک رینگل معتقد است مبانی نئولیبرالیسم نمیتواند آیندهنگری را درک کند چراکه از آغاز تاب آوردن را کنار گذاشته است. اگر نئولیبرالیسم میتوانست به آینده و تابآوری بیندیشد آنگاه خود را مسئول بحرانی مییافت که هر آن به ما نزدیک و نزدیکتر میشود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، زمان حیرتزاست. تحیر بشر از اندیشیدن به زمان هرگز او را به کمالی از مفاهیم که بتواند زمان را به درستی و تمامه به منظر اندیشه درآورد، فروننشانده است. اما آیا مفهومی چنین فلسفی میتواند ربطی با نظریههای اقتصاد سیاسی داشته باشد؟ هایدگر در نقد هگل میگفت که مفهوم او از زمان اجازه بروز نهیلیسمی تمامعیار و آیندهای فلاکتبار را خواهد داد. هایدگر در نقد هگل برحق باشد یا نه، سخن او تاییدی بر این است که سرنوشت بشر تا چه اندازه با مبانی تفکر در باب تفسیر او از جهان گره خورده است. فلیک رینگل معتقد است که اگر تغییری در مناسبات خودمان با زمان ایجاد نکنیم، نئولیبرالیسم آیندهای برای ما باقی نخواهد گذاشت. او استاد فلسفه در دانشگاه دورهم در کانادا است. گفتگوی ما با او در باب نسبت نئولیبرالیسم و آینده در زیر میخوانید.
در یک صورتبندی کلی، وضعیت امروز جهان چگونه است. ما کجا قرار گرفتهایم و رو به چه فردایی داریم؟
چارهای نمانده جز اینکه برای فردایی از بیخ و بن متفاوت بیندیشیم. به فردایی که در آن ثبات با رکود برابر نیست. فردایی که که بناست در آن «دوام آوریم» و ایمن باشیم. باید برای چنین آیندهای که درون مناسبات چرخه بیپایان صعود و نزول نمودارها گرفتار شده، تلاش کرد.
بگذارید کمی به عقبتر بگردیم. به روزهایی که کرونا هنوز تمام جهان را نپیموده بود. مدام از ما خواسته میشد تا در قبال تغییرات آب و هوایی احساس مسئولیت کنیم تا بلکه بتوانیم به حیات خودمان ادامه دهیم. این احساس مسئولیت که در قالب فهرستی از خواستهها و دستورالعملها بود، شامل عادات روزمره ما از فرهنگ مصرف بیشینه تا عادت سفر به دورترین کشورها با هواپیما را شامل میشد. امیدوار بودیم تا این قدمهای کوچک توسط افراد در زندگی روزمرهشان بتواند تغییری در وضعیت ما ایجاد کند. چه بسا برخی دخالتهای مختصر دولتهای کاپیتالیسیتی هم میتوانست کاتالیزور این فرآیند باشد. با این حال در اینگونه سیاستها همیشه یک ملاحظه عمده وجود دارد که اغلب مانع از گسترش نقش دولت میشود. مساله این است که در دخالت دولت ممکن است میان این مداخله و آزادی عمومی و خصوصی تعارض ایجاد شود، از اینرو اغلب دولت جایی برای این دستکاری نمییافت. خود نهاد دولت هم علاقه چندانی برای این کارها ندارد. آخرین باری که غیر از شرایط جنگی، دولتی مجبور شد تا مصرف برخی اقلام را محدود کند به بحران نفتی سال 1970 بازمیگردد. در آن رزوها برخی دولتها نظارتها و محدودیتهای سختگیرانهای برای مصرف سوخت اعمال کرده بودند ازجمله اینکه روزهای یکشنبه مردم حق استفاده از خودروی شخصی نداشتند و سفر با هواپیما هم بسیار محدود شده بود. از دل همین بحران و نحوه مدیریت آن نئولیبرالیسم زاده شد. به طوری که میتوان گفت تلقی ما از سرمایهداری تماماً زیر سلطه مفهوم تازهای از لیبرالیسم است که در آن سالها پدید آمد.
نئولیبرالیسم پدید آمد تا دولت را تماماً از صحنه اداره امور و سرنوشت آحاد جامعه کنار بگذارد. برای نئولیبرالهای راست آیین، این بازار است که باید تنظیم جامعه را برعهده بگیرد. در واقع نئولیبرالیسم مسئولیت حاکمیت در سرنوشت و آینده جامعه را به خود آنها واگذار میکند. اما این تنها یک ادعاست و بعید است که از سطح ادعا فراتر هم برود. برای همین است که بسیاری از رهبران سیاسی جهان تحت تأثیر نئولیبرالیسم هستند چراکه گویی با رهایی دولت از دغدغههایی مثل قیمت اجناس و درآمدها و ... ، او میتواند به معضلات بزرگتری مثل بحران محیط زیست، آینده بشری موضوعاتی از این دست بیندیشد. اما واقعیت این است که بحران آینده بشر مولود خود نئولیبرالیسم است. چطور میتوان از عامل بیماری، توقع درمان هم داشت؟!
چرا فکر میکنید نئولیبرالیسم آینده را فرو می بندد؟ و اساسا نسبت آینده با نئولیبرالیسم چیست؟
بسیار محتمل است که مردم پس از پایان این پاندومی دوباره از نو به زندگیای که عادی میدانستند، برگردند. این زندگی عادی یعنی پاساژگردی، سفر به قارهای دیگر و مصرف... .
زندگی عادی صورتبندی معینی دارد. در زندگی هر روزه و عادی شده یا عادی تفسیر شده، تنها مصرف است که اولویت دارد. اما این مصرف بهای سنگینی دارد. این بهای سنگین امکان فروبسته شدن آینده است یعنی مردم اصلاً چنین امکانی را هم متصور نیستند که این حقهی نئولیبرالیسم است که این پرسش را که این زندگی با این مصرفزدگی چقدر میتواند دوام آورد، مغفول رها میکند!
اگر این پرسش مجال برآیش بیابد، آنگاه امکان اندیشیدن به آیندهای بحرانی که در آن احتمالاً نه اتم و نه نفت و نه هیچ چیز دیگری برای بشر باقی نمانده را، میسر میکند. اندیشیدن به این آینده، اخلال در نظام مصرف است و این چیزیست که نئولیبرالیسم را با بحران روبرو میکند. آینده در خطر است و این خطر را در شهر پساصنعتی بهتر میتوان فهمید.
شهر پساصنعتی درواقع اجتماعات محلیای هستند که پیش از آنکه ورشکستگی اقتصاد نئولیبرالی آنها را لتوپار کند از فوایدش هم بهرهمند شده بود. آنچه از پی وعدهی رونق و رشد اقتصادی برای چنین جوامعی میآید، جز رکودی خشن نیست. از اینجاست که مفهوم جدید سربرمیآورد: «تابآوری». تابآوری در واقع راهحلیست برای تسکین زخمهای عمیق نئولیبرالیسم.
منظور از این اصطلاح چیست؟
این اصطلاح را برای اولین بار یک زمیندار عمدهی آلمانی در قرن هفدهم به کار برد. سؤال مشخص او این بود که چطور میشود از زمینهای خود و دیگران به نحوی مقتضی که ضامن آینده هم باشد، استفاده کرد. امروز ما این اصطلاح را را دال بر تنوعی از قضایای زمانی میدانیم. قضایایی که نگاهشان به ورای پارادایم مسلط «رشد» سرمایهدارانه است.
تابآوری؛ افقی معطوف به آینده است. اگر در محدوده این مفهوم به آینده بینیدیشیم، آنگاه میتوانیم نسبت خودمان با زمان و انتظارمان از آینده را از نو سامان دهیم. در این معنا که مفهوم زمانِ برآمده از سرمایهداری که در آن زمان در معنای خطی رو به پیشرفت و توسعه فهمیده میشود، جای خود را به مفهومی دوار و بازگشتی از زمان بدهد. اگر در محدوده سرمایهداری بمانیم زمان جز بهسوی پیشرفت وجود ندارد. این معنا که خود ایدهای سوبژکتیو است، طبیعت را چیزی جز منبع مصرف تلقی نمیکند اما وقتی نگاهمان به زمان تغییر کند، طبیعت هم معنایی دیگر مییابد. اولین مولفهی آیندهای که میتوان در نسبت با بازگشت تابآوری به کانون اندیشه بشر متصور شد، از رهگذر درک زمان در مقام پدیداری دوار و بازگشتی برمیآید. در این معنا زمان در امکانات طبیعت شبیه اجزای چرخهای است که باید همگان در تمام ازمنه بتوانند از آنها استفاده کنند. اگر چنین فهمی از زمان فرادید ما قرار گرفته باشد، آنگاه احتمالاً آینده در مقام وضعیتی بحرانی بروز نمیکند و برای آیندگان احتمالاً جهان جای بهتری خواهد بود.
مؤلفه نوع دوم در تغییر نگاه ما به خود آینده خانه دارد. اگر پدیدار تابآوری فرادید ما قرار گرفته باشد، آنگاه باید بتوانیم به آیندهیِ خودِ این آینده؛ هم فکر کنیم. یعنی هر آینده به نوبهی خود باید درونش مستعد آیندهای تازه باشد چراکه اگر بناست تابآوری محور نگاه ما باشد، نمیتوان آینده را از نگاهمان به جهان خط زد. در این معنا خود تابآوری مستلزم تاب آوردن است. ما باید بتوانیم تابآوری را زنده نگاه داریم چراکه در این صورت است که آینده، آینده باقی میماند. مبانی نئولیبرالیسم نمیتواند این آیندهنگری را درک کند چراکه از آغاز به سبب اینکه اندیشیدن به محدودیت منابع برایش بحران ایجاد میکند یا اینکه اساسا بر پایهی نگاهی خودمحورانه به جهان بنا شده، تابآوردن را کنار گذاشته است. اگر نئولیبرالیسم میتوانست به آینده و تابآوری بیندیشد، آنگاه خود را مسئول بحرانی مییافت که هر آن به ما نزدیک و نزدیکتر میشود.