در گفتوگو با مترجم «رساله پیشکش» مطرح شد؛
هیچ واقعیت مطلقی وجود ندارد/ هر رسانه با شیوه خود واقعیت را میسازد/ چرا حجاب مولفه معنایی در تعریف حضور زن است و مردان را شامل نمیشود؟
لیلا اردبیلی معتقد است اساساً واقعیت مطلقی نداریم که آن را در جایگاه برتر بدانیم بلکه واقعیت متکثر است و ما با بازنمایی واقعیت در رسانه مواجهیم. البته در این میان هستند بازنماییهایی که به دلیل وسعت دیدی که در آنها وجود دارد، نسبت به سایرین دامنه گستردهتری از واقعیت را شامل میشوند و از این رو میتوانند مخاطبان بیشتری را در بربگیرند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، امروز دیگر پرداختن به رسانه بحث از عوارض دنیای جدید است. اما حتی اگر انقلاب دیجیتال هم رخ نمیداد باز سخن گفتن از رسانه از بنیاد، کاری فلسفی بود چراکه وقتی از رسانه سخن میگوییم، از ایدهای که رسانه بناست آن را منتقل کند و فضایی که رسانهای نیست هم سخن گفتهایم. اگر بتوان برای رسانه در این معنای برشمرده مدلولی آغازین و اصیل یافت، چیزی جز زبان در دست نخواهد بود. سوم می به عنوان روز مطبوعات نامیده شده است به همین بهانه با لیلا اردبیلی گفتگو کردیم. لیلا اردبیلی، دکترای زبانشناسی و علومشناختی دارد و چندین ترجمه و تالیف در کارنامه او به چشم میخورد. ترجمه«رساله پیشکش» از مارسل موس و تالیف کتاب «درآمدی بر انسانشناسی شناختی» مهمترین این آثار هستند.
از منظر انسانشناسی شناختی، رسانه چگونه شناخت ما از جهان اطراف را برساخت میکند؟ آیا اساساً این گزاره را که "رسانه پیام هم میسازد" میپذیرید؟
برای پاسخ به این پرسش پیش از هر چیز باید بدانیم شناخت چیست و چگونه شکل میگیرد. ما میتوانیم مانند روانشناسان شناختی شناخت را امری فردی درنظر بگیریم که در فرد بواسطه تجربههایی که در طول عمر خود کسب میکند، شکل میگیرد یا مانند زبانشناسان شناختی به سویههای جهانشمول شناخت توجه کنیم و آن را ابزاری برای اندیشیدن درنظر بگیریم که در میان تمام انسانها مشترک است، یا آنکه مانند انسان/ جامعهشناسان شناختی شناخت را امری میانذهنی در نظر بگیریم که اگرچه سویههایی فردی و جهانشمول دارد اما تا حد زیادی بواسطه اجتماعی که در آن زندگی میکنیم، شکل میگیرد و در واقع، حاصل تعامل ما با سایر اعضای اجتماعی است که به آن تعلق داریم و به بیان کارل مانهایم، افراد بهصورت منفرد نمیاندیشند بلکه در تفکری که سایر افراد پیش از آنها اندیشیدهاند، مشارکت میکنند.
پس از منظر انسانشناسی شناختی، شناخت اساساً به صورت میانذهنی و تا حد زیادی در فرایند جامعهپذیری شکل میگیرد. در اینجاست که نقش رسانه پررنگ میشود، چراکه رسانه یکی از پراهمیتترین ابزارهای جامعهپذیری است که از طریق آن افراد فرامیگیرند تا چگونه با محیط اطراف خود تعامل و رفتار کنند و حتی چگونه سایر اعضای گروه اجتماعی خود را درک و تفسیر کنند و در یک کلام چگونه در شناخت جمعی سایر اعضای گروه مشارکت داشته باشند.
حال برای پاسخ به این سوال که رسانه چگونه شناخت ما را دستکاری و برساخت میکند ابتدا باید فرایندها و کنشهای شناختی، مانند توجه، مقولهبندی، بهیادسپاری، تعیین معنا را بشناسیم تا بتوانیم نحوه مداخله رسانه در آنها را بررسی کنیم. من در اینجا به چند نمونه از این فرایندها میپردازم تا بتوانم نحوه برساخت واقعیت از طریق رسانه را نشان دهم و اینکه چگونه رسانهها بر قابلیتهای شناختی ذهن تاثیر میگذارند و به فرد کمک میکنند تا به عنوان عضوی از یک اجتماع رفتار و کنشهای خود را سامان دهد و پدیدههای اجتماعی اطراف خود را به همان گونهای مفهومسازی نماید که سایر اعضای جامعه این کار را انجام میدهند.
اول از همه از کنش شناختی توجه شروع میکنم و نشان خواهم داد که چگونه رسانهها با تعیین اینکه چه چیزی بیش از سایر محرکها وارد ذهن ما بشوند و چه چیزهایی خارج از دایره توجه ما قرار گیرند بر درک ما از واقعیت تاثیر میگذارند. توجه به عنوان یک کنش شناختی به ما نشان میدهد که تفکر ذاتاً امری محدود است. اگرچه ما به مسائل و امور متعددی فکر میکنیم اما با این حال چیزهای زیادی هم هستند که حتی به ذهنمان نیز "خطور" نمیکنند. درواقع ضرورتاً، ادراک نوعی ناادراکی را دربرمیگیرد. برای مثال، اگر ما بخواهیم محتوای یک تصویر آویخته بر دیوار را درک کنیم باید دیوار اطراف آن را نادیده بگیریم، بنابراین، باید بتوانیم میان آنچه که میخواهیم به آن توجه کنیم و آنچه که باید آن را نادیده بگیریم به نوعی از انقطاع دست یابیم. مزیت این محدودیت ذهنی اساساً آن است که ما را از افتادن در مخمصه شناختیای محافظت میکند که به موجب آن فرد بهطور مداوم در معرض سیلی از محرکها قرار میگیرد.
حال در جهان اجتماعی مدرنی که ما زندگی میکنیم این انقطاع تا حد قابل توجهی از طریق رسانهها صورت میگیرد چراکه ما محیط اطراف خود و پدیدهها و مسایل موجود در آن را از دریچه رسانهها ادراک میکنیم؛ یعنی رسانهها از این قابلیت ذهنی بهره میگیرند و برای آنکه توجه را به آنچه مطلوب آنهاست جلب کنند، دست به انقطاع توجه میزنند و افقهای ذهنی توجه را به مولفههای خاصی جلب میکنند و از این رهگذر نوعی کنترل اجتماعی را بر ذهن سوژه تحمیل میکنند. برای نمونه، نقش رسانههای جمعی در شکلدهی به دامنه توجه سیاسی و فرهنگی افراد یک جامعه را در نظر بگیرید. نوع اطلاعاتی که ما از رسانههایی مانند روزنامه، رادیو تلویزیون یا بیلبوردها دریافت میکنیم در واقع محدوده افق ذهنی توجه ما را تعیین میکنند. رسانهها بدون آنکه متوجه شویم حتی بر اینکه تا چه مدت به یک موضوع فکر کنیم تاثیر میگذارند. وقتی رسانهها دیگر موضوعی را تحت پوشش قرار نمیدهد بهطور ضمنی به ما میگوید که اکنون زمان فراموش کردن آن رسیده یا به ما میآموزند که از چه زاویهای باید به موضوع مورد نظر نگاه کرد.
برای ایضاح مطلب در زمینه اینکه چگونه رسانه گستره توجه ما به مسائل اجتماعی-فرهنگی را تعیین میکند و آن را به آنچه مطلوب ساختار سیاسی است، محدود میکند در اینجا مثالی از رسانههای خیابانی در زمینه تبلیغ حجاب میآورم. در اکثر بیلبوردهایی که برای ترویج حجاب در سطح خیابانهای شهر میبینیم توجه مخاطب معطوف به حجاب زنان است. این درحالیست که در اوایل انقلاب که مسئله حجاب بحث داغ محافل بود و از سوی نهادهای انقلابی قرار بود تا معضل پوشش و بیحجابی حل شود رعایت حجاب چیزی بود که که هم برای مردان و هم برای زنان امری واجب برای حضور موجه در اجتماع بود و مصداق بدجحابی مانند شلوار تنگ، شلوار لی، موی بلند، لباس رنگ روشن، جوراب سفید، پیراهن آستین کوتاه، کفشهای ساقدار و غیره بدون هیچ تبعیضی هم برای زنان و هم برای مردان از سوی کمیتههایی که بعدها به گشت ارشاد تبدیل شدند واکنشهای تندی را در پی داشت. اما به دلیل هژمونی نگاه مردانه در ساختار سیاسی-اجتماعی در ایران به تدریج به عدم رعایت این موارد از سوی مردان به دیده اغماض و تساهل نگریسته شد و در نهایت کار به جایی رسید که زن محوریت اصلی در تبلیغات حجاب قرار گرفت و اکنون هرگاه سخن از بدحجابی یا بیحجابی میشود توجه مخاطب به صورت ناخودآگاه به سمت زنان معطوف است. این نمونه به خوبی نشان میدهد که چگونه رسانه میتواند به تدریج گستره توجه و از آن رهگذر نحوه ادراک ما از یک موضوع را تغییر دهد. به بیان دیگر، رسانهها با بازنمایی حجاب به عنوان مسئلهای که غالباً مقوله زن را دربرمیگیرد و برجستهسازی زن به عنوان موجودی که بی/بدحجابی او در سطح جامعه میتواند عامل انحراف و بیامنیتی شود، باعث شدهاند که گستره توجه اجتماعی در مورد حجاب عمدتاً به زنان محدود و معطوف شود و از اینرو شاهد آنیم که برخوردهای امنیتی و ارشادی در سطح شهر که مصداق کنشی سیاسی-فرهنگی و اجتماعی است تنها حجاب زن را مورد توجه قرار دهند، و این موضوع تبدیل به یک واقعیت اجتماعی مسلم شود که حجاب صرفا مولفه معنایی در تعریف حضور زن در جامعه است و معنای حضور مردان در جامعه مشمول این مولفه نیست.
یکی دیگر از کنشهای شناختی مقولهبندی است که از زمان ارسطو همواره مورد توجه فلاسفه و اندیشمندان حوزه ذهن و روان بوده است. در واقع مقولهبندی یک کنش ذهنی جهانشمول است که ذهن همه انسانها و حتی حیوانات واجد آن است. مرزبندیهای ما بین دوست و دشمن، بین چیزهای خطرناک و بیخطر، بین محرکهای شادی و غم، و بین چیزهای خوردنی و غیرقابل خوردن همگی نمونههایی از مقولهبندی هستند که اگرچه تا حدودی امری فردی هستند اما اگر دقیقتر به آنها نگاه کنیم درمییابیم که اکثر ما در انجام این مقولهبندیها نه به عنوان فرد بلکه به عنوان موجودی اجتماعی دخیل هستیم و اکثر این مقولهبندیها کنشی اجتماعی هستند نه طبیعی یا بدیهی. وجود مقولهبندیهای متفاوت از یک واقعیت یکسان در دورههای مختلف تاریخی یا در فرهنگهای متفاوت شاهدیست بر این ادعا که مقولهبندی ماهیت و بنیانهایی اجتماعی دارد. از سوی دیگر، مقولهبندی فرایند ایجاد معناست نه شناسایی معنایی که طبیعی و از پیش-موجود است. مقولهبندیها در جهان بیرون وجود ندارند و اموری صرفا ذهنی نیستند. اگرچه این ذهن است که جهان را به طبقات مختلف تقسیم میکند تا از عهده درک آن برآید اما این تقسیمبندهای کار یک ذهن فردی نیست بلکه مقولهبندیهای ما بسیار شبیه به مقولهبندیهای افرادی است که با آنها زندگی میکنیم و در اطراف ما هستند. و از این روست که میتوان ادعا کرد که مقولهبندیها را ما نه به عنوان فرد بلکه به عنوان موجودات اجتماعی انجام میدهیم.
حال در جوامع پیشرفته که در آنها افراد با رسانههای جمعی سروکار دارند عمدتاً ارائه این مقولهبندیها برعهده رسانههاست: اینکه در سطح اجتماعی و ملی ارزش و ضدارزشها کدامها هستند، دوست و دشمن کیست، و حتی ویژگیهای به ظاهر فردی مانند داوریها و ارزشگذاریها نیز از طریق همین مقولهبندیهای اجتماعی تعیین میشود؛ یعنی افراد عمدتاً از طریق رسانهها قرا میگیرند که پدیدههای اطراف را چگونه مقولهبندی و طبقهبندی کنند. به این ترتیب رسانهها این قدرت را مییابند که باتوجه به ظرفیت ذهنی مقولهبندی پدیدههای اطراف را طبقهبندی کنند تا آنطور که مطلوب آنهاست امور را دستهبندی کنند. پرواضح است که نحوه مقولهبندی امور توسط رسانه الزاماً امری منطقی و طبیعی نیست و بیشتر از هر چیز تابع خواست دستگاه قدرت است.
برای ایضاح مطلب مجدد به نمونههایی از رسانههای خیابانی در مورد حجاب بازمیگردیم. در اکثر بیلبوردهایی که برای تبلیغ حجاب در سطح شهر نصب میشوند برای بازنمایی فایده حجاب از مقوله شئ/کالای مصرفی استفاده میشود. برای نمونه، زن باحجاب با شکلاتی بازنمایی میشود که درون پوشش قرار دارد یا با ماشینی مقایسه میشود که روی آن چادری کشیده شده است. یا زن حجاب را به مثابه وسیله برقی با برچسب انرژی بازنمایی میکنند. پیامد ضمنی قرار دادن زن در مقوله کالاهای مصرفی آن خواهد بود که این کالا نیز مانند هر کالای دیگری مالک و صاحبی خواهد داشت و به این ترتیب نگاهی شئانگارانه به زن در جامعه ترویج مییابد. علاوه بر این، با به تصویر کشیدن زن به مثابه کالا به مخاطب این دید القا خواهد شد که زنی که مانند کالاهای دیگر درون لفافهای پیچیده نشده است مانند هر خوراکی دیگری که پوششی ندارد و مورد حمله حشرات موذی قرار میگیرد، میتواند مورد آزار و اذیت قرار گیرد و به این ترتیب میتوان ریشههای عباراتی معروف با مضمون اینکه «اگر نمیخواست مورد آزار و اذیت قرار نگیرد این پوشش را برنمیگزید» یافت عباراتی که خود بستر خشونتهای اجتماعی و خیابانی علیه زنان را آماده میسازد و رسانه با قرار دادن زنان در مقوله کالاهای مصرفی به ترویج آن کمک میکند.
در مورد سایر کنشهای شناختی، مانند بهیادسپاری و تعیین معنا نیز وضعیت به همین منوال است. برای نمونه، این رسانهها هستند که به ما میگویند یک رویدادها را چگونه، با چه وسعتی و تا کی به یاد بسپاریم و چه معنایی را به آن نسبت دهیم. یک کنش اجتماعی جمعی را به شورش تعبیر کنیم یا جنبش، آن را عقیم و کور بدانیم یا موثر و زمینهساز، شرکتکنندگان را خرابکار و خائن به شمار آوریم یا انقلابی و مبارز. در واقع، رسانهها حتی تعیین میکنند که تا چه مدت ما باید به رخداد خاصی توجه کنیم. به محض اینکه آنها دیگر آن رخداد را تحت پوشش خبری قرار ندهند ما معمولاً آن را بهطور کلی فراموش میکنیم. به این ترتیب شاید بتوان در اینجا به شق دوم پرسش این قسمت پاسخ درخوری داد و آن اینکه از نظر بنده، در واقع رسانهها با دستکاری کنشهای شناختی دست به مفهومسازی و برساخت مفاهیم و معانی میزنند و از این رهگذر پیام خود را از واقعیت میسازند.
آیا میتوان از فهم بازنمودی و استعارهای سخن گفت که رسانه حامل آن است؟
باتوجه به آنچه در بخش قبل گفته شد، هیچ رسانهای نمیتواند آیینه تمام قد واقعیت بیرون باشد، زیرا مجبور است واقعیت را در چارچوب گستره توجه، مقولهها و معناهای خود بگنجاند که در این حین به ناگزیر بخشی از واقعیت بیرون از این چارچوب قرار میگیرد، و در نهایت هر رسانه بازنمایی و مفهومسازی خود از واقعیت را ارائه میدهد که این مفهومسازیها از طریق طرحوارهها و استعارهها به مخاطب منتقل میشوند که در ادامه درباره استعارهها که مورد سوال شماست، توضیح خواهم داد.
یکی از مهمترین مولفههایی که ذهن از طریق آن دست به مفهومسازی و معنادار کردن پدیدههای اطراف میزند استعارههای مفهومی است. از زمان ارسطو استعاره ابزاری برای فصاحت و بلاغت در کلام معرفی شده است اما دستاوردهای علوم شناختی به خصوص زبانشناسان شناختی نشان دادند که استعاره تنها ابزار بلاغی نیست بلکه نقشی تعیینکننده در زبان و تفکر دارد. آنها معتقدند که نه تنها زبان بلکه نظام مفهومی متداولی که ما بر اساس آن دست به کنش و تفکر میزنیم، در اساس خود نظامی استعاری است.
علاوه براین دستاوردهای مورد اشاره به مدد یافتههای تجربی نشان دادهاند که میان فرهنگ و استعاره رابطه محکمی وجود دارد و انسجام پایهایترین ارزشها در یک فرهنگ با کمک ساختارهای استعاریِ مفاهیم بنیادین موجود در فرهنگ، صورت میگیرد. بعدها جامعه/انسانشناسان شناختی این مفهوم را از زبانشناسی به عاریت گرفته و با افزودن پسوند فرهنگی نشان دادند که چگونه استعارهها اگرچه در اساس خود اموری ذهنی هستند اما در میان گروهها و فرهنگهای مختلف رنگ و بویی فرهنگی به خود میگیرند و در واقع نحوه جهانبینی و تفکر افراد در هر فرهنگ تا حد زیادی متاثر از استعارههایی است که از آنها در زبان خود استفاده میکنند. تاثیر استعارهها بر نحوه تفکر و جهانبینی و ارزشگذاریها به قدری ژرف و پررنگ است که لیکاف (نظریهپرداز استعارههای مفهومی) ادعا میکند برای ایجاد تغییر در یک کشور نیازی به جنگ و حمله نظامی نیست بلکه تنها کافیست که استعارههای مردمان آن کشور را تغییر دهیم.
به این ترتیب، هر رسانهای که بخواهد واقعیت را مفهومسازی کند مجبور به استفاده از استعارههاست. برای مثال، مفهوم انتزاعی مانند حجاب را در نظر بگیریم. طبق نظریه استعاره مفهومی ذهن برای درک این مفهوم انتزاعی (قلمروی مبدا) مجبور است تا از یک مفهوم ملموس (قلمروی مقصد) استفاده کند و با نگاشت میان مولفههای مفهومی میان این دو قلمرو دست به ساخت استعاره میزند. توجه داشته باشیم که این ساخت استعاری در سطح مفهومی صورت میگیرد و میان قلمروها مبدا و مقصد الزاماً شباهتی واقعی وجود ندارد و این شباهت ایجاد شده کاملاً دلبخواهی است که بخش عمده این کار در جوامع امروزی به دست رسانهها انجام میشود. زمانیکه رسانهای مانند رسانه خیابانی به هر دلیلی تصمیم میگیرد تا حجاب زن را از طریق کالا/ شئ مفهومسازی کند، رفتهرفته در ذهن مخاطب این دو قلمرو در کنار یکدیگر قرار میگیرند و ارتباط آنها به امری بدیهی تبدیل میشود و پس از مدتی شاهد اجماع اعضای گروه در مورد این نگاشت خواهیم بود. در بیلبوردهای خیابانی در مورد حجاب شاهد آن هستیم که بهطور وسیع برای مفهومسازی حجاب زن از قلمروهای مقصدی استفاده شده که این استفاده با نگاه کالایی به زن در تبلیغ حجاب یعنی القای اینکه حجاب مرغوبیت اعطا میکند که از نوع مرغوبیت کالایی است نه انسانی. به این ترتیب است که دقیقا میتوان گفت هر رسانه با مفهومسازی واقعیت از طریق استعاره و طرحواره و مقولهبندیها حامل نوعی بازنمایی منحصر به فرد خود از واقعیت است.
آیا امروز بازگشت به وضعیت پیشارسانهای شدنی است؟ یعنی میتوان مدعی شناختی وساطت نیافته نشد؟ آیا شناخت ما از "واقعیت" دچار تحول شده است؟
از نظر بنده شناخت همواره وساطتیافته بوده است. حتی ما در ساحت فردیِ شناخت، واقعیت را از خلال ادراکات حسی و تجربههایی درک و تفسیر میکنیم که خود متاثر از محیط اجتماعی اطرافمان هستند. بنابراین ما وضعیتی پیشا رسانهای نداشتهایم و حتی زمان ماقبل مدرنیته که رسانهها به شکل کنونی وجود نداشتهاند، مردم بخش عمدهای از واقعیت را بواسطه اجتماعاتی که به آن تعلق داشتند، درک میکنند. برای نمونه، شناخت فردی که در قبیله زندگی میکند محدود به بازنماییهای بزرگان آن قبیله از واقعیت، نظام داوری و ارزشگذاری آنهاست یا در قرون وسطی شناخت مردم از زمین بواسطه کلیسا شکل میگرفت که طبق آن زمین سطحی صاف بود. در واقع، تمام صحبت انسانشناسی/جامعهشناسی شناختی این است که شناخت هرگز در خلاء در اتاق تاریک ذهن فرد شکل نمیگیرد، اگرچه خود فرد این توهم را به دوش میکشد اما همواره شناخت امری با واسطه است.
در مورد تحول شناخت ما از واقعیت نیز باید گفت که مسلماً در هر دوره به دلیل پیشرفتهایی که در حوزههای مختلف علم رخ میدهد ادرک ما از واقعیت اطرافمان دچار تغییر میشود. برای نمونه، با پیشرفتهایی که در علم پزشکی صورت گرفته است دیگر اکنون ما همان مواجههای را که پیشتر پدرانمان با بیماری وبا در سال ۱۲۵۷ داشتند با بیماری کرونا نداریم. شناخت ما از بدنمان دیگر الهیاتی نیست که بیمار شدنش خواست خدا یا نتیجه اعمال بدمان باشد بلکه به شیوهای علت و معلولی به بیماری نگاه میکنیم که برای مثال اگر اصول بهداشتی را رعایت نکنیم به بیماری دچار خواهیم شد. به این ترتیب است که میتوان ادعا کرد شناخت ما از بدنمان در برابر بیماری دچار تغییر و تحول شده است و این همه به دلیل دستاوردهای علم پزشکی و قرار گرفتن گفتمان پزشکی، در عوض گفتمان الهیاتی، در بطن تبیینهای مربوط به ابتلا به بیماریهاست.
پدیده رسانه جمعی دقیقاً چه تاثیری بر فهم ما از مفاهمه و گفتگو گذاشته است؟ آیا میتوان همچنان گفت "واقعیت واقعا موجودی" در کار است که همیشه در برابر واقعیت مجازی در مقام "بهتر"، "پایدار" و حقیقی وجود دارد؟
در واقع این پرسش شما دو مسئله جداست که من هم جداگانه درباره آن صحبت میکنم. رسانههای جمعی به دلیل اینکه مفهومسازی و بازنماییهای خاصی را از واقعیت به مخاطبان خود ارائه میدهند بیتردید بر فهم ما از جهان تاثیر میگذارند. برای مثال اینکه یک رسانه قدرت آن را دارد تا گستره توجه مخاطب خود را تعیین کند، پدیدههای مختلف را مقولهبندی و طبقهبندی کند و از این طریق برای نمونه خوب و بد، یا دوست و دشمن را مشخص نماید، به مخاطب خود به طور غیرمستقیم بگوید که یک رویداد را از چه زمانی، و تا کی به یاد بسپارد و در کنار همه اینها با تعیین معنا برای رخدادها و پدیدههای محیط نظام داوری و ارزشگذاری آنها را تعین بخشد، پس میتواند در فهم ما از یکدیگر و جهان اطرافمان نقش بسزایی را ایفا کند. در عین حال، رسانه با مفهومسازی و بازنمایی پدیدهها و ایجاد طرحواره و استعارههای مشترک و جمعی که بستری مهم برای گفتگوی موثر ما با یکدیگر است نقش مهمی را بازی میکند. در واقع، در یک جامعه هر چه استعارهها و طرحوارههایی که در ذهن افراد درباره یک رخداد یا پدیده وجود دارند دارای مخرج مشترک بزرگتری باشند فهم افراد آن جامعه از یکدیگر و در نتیجه گفتگوی آنها با هم با سهولت بیشتر امکانپذیر خواهد بود.
در مورد شق دوم سوال شما، باید گفت واقعیت اساساً به فیل مولانا شباهت دارد که هر کس به فراخور تجربههای زیسته و زاویه دیدی که از آنجا به دنیا نگاه میکند واقعیت را درک میکند. از اینرو از نظر بنده اساساً واقعیت مطلقی نداریم که آن را در جایگاه برتر بدانیم بلکه واقعیت متکثر است و ما با بازنمایی واقعیت در رسانه مواجهیم. البته در این میان هستند بازنماییهایی که به دلیل وسعت دیدی که در آنها وجود دارد نسبت به سایرین دامنه گستردهتری از واقعیت را شامل میشوند و از این رو میتوانند مخاطبان بیشتری را دربربگیرند.