محقق و استاد دانشگاه دهلی مطرح کرد:
روباتها آزادی مردم را تامین میکنند/ اگر تکنولوژی درست بهکار گرفته شود، شغل داشتن دیگر ضرورت نمیشود
توماس ولز میگوید: بهکارگرفتن ماشین، با افزایش تولید سهم مردم از سود تولید را افزایش میدهد.او معتقد است اگر دولتها به مردم یارانه ماهیانه بدهند، با وجود ماشین، مردم دیگر مجبور به انجام هر کاری نیستند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، امروز تصور دنیا بدون ماشین و هوش مصنوعی تقریبا غیرممکن است چه رسد به بازگرداندن آن به وضعیت پیشین خود. تکنولوژی و تسلط آن بر شئون مختلف زندگی ما، نه به اختیار ما است که تصمیم بگیریم از آن رها شویم و نه حتی ایجاد آن فرآیندی مطابق میل است. تکنولوژی تقدیر زمانه است و به همین جهت ما راه گریزی از آن نداریم. در سوی دیگر کار در مقام یک وضعیت بنیادین در جهان بودن انسان، برای انسان مساله است. اکنون پرسش این است که اگر ماشینها روزی جای انسان را در تمام مشاغل بگیرند، تکلیف آدمی چه خواهد شد؟ عدهای میگویند کار وضعی ضروری است و انسان باید تا حد امکان از تسلط ماشین بر شئون زندگی خویش جلوگیری کند اما توماس ولز از آن دسته متفکرانی است که میگوید اتفاقا گسترش نقش ماشین در زندگی، باعث افزایش تولید و رفاه شده و کار را به امری اختیاری بدل میکند. او که از طرفداران حقوق ثابت پایه برای همهی افراد جامعه است، معتقد است جهان با ماشین میتواند بهتر باشد. از او که محقق و استاد در دانشگاه دهلی است، پرسیدیم چگونه میتوان تکنولوژی را در جهت بهبود وضعیت کار با جامعه سازگار کرد؟
ماشینها به پشتوانهی الگوریتمهای خودآموز و همچنین اینترنت، در حال تصرف جایگاه انسان در انواع و اقسام شغلهای گوناگون از رانندگی و کارآگاهی و بازجویی تا بازیگری هستند. آیا با این وضع و گسترش فزایندهی نقش روباتها در زندگی ما، اصلا کاری هم باقی میماند که ما انسانها انجام دهیم؟
اقتصاددانها میگویند، بله. ولی اینکه آیا چنین وضعیتی دلانگیز یا زشت و فاجعهبار باشد، سراسر منوط به ما است. اولاً اینکه طبق مبانی اقتصادی و تاریخ انقلابهای تکنولوژیک، جابجایی به معنایی تغییر کامل نیست. هرگز بنا نیست که سرنوشتی که با پدید آمدن اتوموبیل بر سر نقش اسب در اقتصاد و فرهنگ آمد، با گسترش رباتها بر سر نیروی انسانی هم بیاید. نقش انسان از اقتصاد قابل حذف نیست. تاریخ نشان میدهد که نیروی کار انسانی نه تنها در برابر هجوم فزایندهی تکنولوژی مقاومت کرده، بلکه حتی به تجربه دیده شده که نیروی کار انسانی با پیشرفت علم از حقوق مادی بیشتری برخوردار شده است. زیرا از نظر اصول اقتصادی گسترش نقش ماشینآلات در فرایند تولید به معنای افزایش ارزش تولیدی یک جامعه میزان با همان تعداد کارگری است که پیشتر وجود داشتند و این یعنی هرچه که قبلا داشتیم، را داشته باشیم آنهم با تعداد کارگر کمتری. وقتی بتوانیم کارگران آزاد شده از کار بیشتری داشته باشیم، میتوانیم افراد را به تحصیلات عالیه، سلامت روانی و خلاصه هر امر دیگری که نسبت به کار اهمیت کمتری دارند، بگماریم. این امور تنها زمانی میتوانند برای ما اولویت یابند که مسائل مهم معیشتی حل و فصل شده باشند و نیروی کار باقی مانده بتواند وارد حوزههای ثانویه بشود.پس هر چقدر هم که روباتها بخواهند مناصب شغلی انسان را تصاحب کنند، همچنان مشاغلی باقی میمانند که انسان برای انجام آنها مزد دریافت کند.
اما اگر ماشین میتواند کارهای سنگین و حیاتیای را در تمام ابعاد بشری به عهده گیرد و از سوی دیگر تکنولوژیهای پیچیدهای چون هوش مصنوعی هم وجه محاسباتی این کارها را برعهده بگیرند، آیا آنچه برای انسان باقی میماند به لحاظ اقتصادی ارزشی دارد؟
واقعیت این است که قیمت اقتصادی نمیتواند بازتاب درستی از ارزش واقعی آن باشد. قیمت اقتصادی کالا تنها نشانگر توزیع و قدرت خرید مردم و نهادهای عجیب و غریبی است که برای تنظیم بازار ایجاد شدهاند. چنانچه انسانشناس معروف دیوید گریبر در تحلیل به یادماندنی خود در باب مشاغلی که زشت و کمارزش یا کم اهمیت هستند، نشان داد که ما همه به نوعی در عمق وجودمان نه تنها از کاری که انجام میدهیم راضی نیستیم و از سودمندی آن اطمینان چندانی نداریم بلکه گاهی به این باور میرسیم که کار ما نه تنها دنیا را اصلاح نمیکند، بلکه از آن مکان زشتتری هم برای زیستن میسازد. با این حال نباید گمان کرد که تمام مشاغلی که در عصر جدید پدید آمدهاند از اساس بیهودهاند. هنوز هستند کسانی که محصولات زیبایی میسازند، به دیگران کمک میکنند و کارشان گام مهمی در خود-فهمی بشر از خویش برمیدارد. من شخصاً به اندازه آنها خوشبخت نیستم. من پول میگیرم تا معماهای پیچیدهی فلسفی و نظری را برای دانشجویانم حل کنم و به آنها بیاموزم که درست و بهتر فکر کنند. هرچه هم تکنولوژی پیشرفت میکند و روباتها کارهای سختتری انجام میدهند، جا برای مشاغلی نظیر من بازتر میشود. اما اینکه سود ناشی از به کار گماشتن ماشینها را به چه نحو مصرف کنیم، امری است که به تصمیم ما منوط است نه به اصول اقتصادی. جامعه چگونه باید به این تصمیم برسد؟
من فکر نمیکنم فیلسوف دستکم کسی باشد که مردم منتظر فهرست بایدها و نبایدهای او باشند و حتی فکر میکنم نباید هم باشند. به نظر من پاسخ به این سوال بدون برداشتن یه گام رادیکال نشدنی است؛ ما باید بپرسیم که چرا اصلا باید جامعه در مورد معنای زندگی من تصمیم بگیرد با وجود اینکه همه میدانیم که بود و نبود برخی مشاغل هیچ تفاوتی به حال جهان نمیکند. نظر شخصی من این است که بهجای تحمیل هنجارها، خود افراد را در مورد تصمیم بر اینکه چه شغل و وظیفهای ارزش انجام دادن دارند، توانمند سازیم. قوانین و سازکارهای معرفی شده از سوی اقتصاددانان هرگز نمیتوانند بگویند آیندهی روباتها به کجا خواهد انجامید، امت دستکم میتوانند طرحی از مصاعب و موقعیتهای آن را به دست دهند.
نباید در برابر انقلابی که در حال وقوع است مقاومت کنیم بلکه راهکار ما در مواجهه با آن تلاش و آمادگی برای تمتع حداکثری از آن است. مردم کار میکنند چراکه ما به کار آنها نیاز داریم. از این رو کارگری که دستمزد میگیرد بدنه اصلی سازوکاری است که ما از رهگذر آن سهمی از فراوانی تولید شده از ناحیه اقتصاد بازاری و تکنولوژی را به دست میآوریم. اینکه چنان مشاغلی واقعا ارزشمند باشند، بسته به شانس است. تازه در دهههای آینده ماشینها بخشهای دیگری از مشاغلی که ما امروز انجام میدهیم را هم خواهند گرفت. در چنان وضعیتی دیگر بسیار بیمعنا و پوچ خواهد بود که ما بهترین بخش زندگی خود را صرف مشاغلی کنیم که انجام دادن یا ندادنشان تفاوتی ایجاد نمیکند. در این صورت کار از ضرورتی که به وجود آدمی گره خوردن، جای خود را به امکان و انتخاب میدهد. پس اگر بنا است کار بدل به انتخاب شود، آنگاه باید یک راه جایگزینی برای بهرهمندی از ماشینها وجود داشته باشد. یکی از گزینهها اختصاص درآمد پایه عمومی است. در واقع این حقوق پایه مستمریای است که دولت از محل مالیات برای همه در نظر میگیرد. منتهی میزان این مستمری باید بتواند به نحوی باشد که مخارج ضروری زندگی را برای کردم تامین و قدرت خرید معقولی برای آنها فراهم آورد. اما اگر کسی خواست درآمد بیشتری داشته باشد، میتواند به دلخواه خود شغلی را برگزیند. اما او مجبور نیست صرفا برای گذران زندگی دست به کاری بزند که دوستش ندارد، چراکه بیکاری مایهی فقر نیست و کار یک انتخاب صرفا برای بهبود زندگی است.
درآمد پایه چگونه آزادی را تامین میکند؟
درآمد پایهی همگانی این آزادی را به مردم میدهد که تصمیم بگیرند که آیا انجام شغلی به زمان و نیرویی که صرف آن میکنند میارزد یا خیر. در واقع این درآمد پایه با رفع نیازهای اولیه مادی و آزادی آنها را برای رد کردن فرصتهای شغلیای که آنها را واجد ارزش نمیدانند، افزایش میدهد. این امر برای آیندهی اقتصاد روباتیک پیامدهای متعددی دارد. مخصوصا اگر چنان آیندهای سریعتر فرارسد. اولا اینکه در حضور کارگرانی با مهارتهای بالا توان چانهزنی برای معاملهای بهتر افزایش پیدا میکند. کارفرمایان برای ایجاد شرایط جذابتر با همدیگر رقابت خواهند کرد ازجملهی این شرایط جذاب که مورد استقبال کارگران میان رده هم قرار میگیرد سهیم کردن آنان در تصمیمسازی و تصمیم گیریهای کلان مجموعه است. از این گذشته هر کس حق بهرهبرداری از تعطیلات را خواهد داشت. کارگران فقط مشاغلی را خواهند پذیرفت که ارزش دست کشیدن از بخشی از آزادی دوران فراغت خود را داشته باشد. یعنی اینکه مردم دیگر مجبور نخواهند بود برای کسب حداقلهای زندگی از اهداف و ارزشهای فردی خود دست کشیده و تمام زمان خود را در محل کار سپری کنند. اگر از این چشمانداز به موضوع نظر کنیم زمان دیگر چیزی نیست که آن را کسی در قبال مزد برای تهیه مایحتاج بفروشد بلکه زمان او برای صرف کردن است.
این روزها نقد و حمله به تکنولوژی بدل به سکه رایج شده است. ما افراد جامعه هر روز در معرض وسوسهی جذابیتهای سطحی هر اختراع جدیدی هستیم که وارد بازار میشود. حتی اگر ابداع و اختراع به جلو همچون یک کل صدمه وارد نماید. تغییر چنان وضعی در دست مصرفکنندگان فردی و خرد نمیباشد. اگر چنین فکر کنیم آنگاه ممکن است روباتها نیز در برابر ما مقاومت کننند اما این تنها گزینه و انتخاب ما نیست. ما میتوانیم درمورد ارزشهای اخلاقی خودمان تامل کرده و به ابعاد سیاسی جهانی بیاندیشیم که جایی برای ماشینها و رباتها دارد. چراکه با خوردن میوهی ممنوعه ما وارد جهانی شدهایم که ناگزیر از کار بیوقفه هستیم. اما برآمدن روباتها این شانس را به ما میدهند تا بر این کار بیوقفه فایق آییم.