خبرگزاری کار ایران

واکنش اسلاوی ژیژک به ویروس کرونا؛

"ووهان" شهری آخرالزمانی‌ست که دیگر نشانی از تسلط بازار در آن نیست/ ایده قرنطینه کردن چینی‌ها از اساس نژادپرستانه بود

"ووهان" شهری آخرالزمانی‌ست که دیگر نشانی از تسلط بازار در آن نیست/ ایده قرنطینه کردن چینی‌ها از اساس نژادپرستانه بود
کد خبر : ۸۸۰۹۲۹

اسلاوی ژیژک (فیلسوف و منتقد فرهنگی) در یادداشت پیش‌رو می‌کوشد تا با نشان دادن اجمالی برخی از توالی تسلط تکنولوژی و ایدئولوژی سرمایه‌داری، به برخی از مهم‌ترین برون‌دادهای آن در مواجهه با بحرانی چون کرونا اشاره کند. و نشان دهد که چگونه در پرتو وضعیتی خاص، ذات زشت سرمایه‌داری عیان می‌شود.

درباره اپیدمی کرونا پیش از این بسیار نوشته شده. من به عنوان مشاهده‌گری نامتخصص با دسترسی بسیار محدود به داده‌ها، چه می‌توانم بیافزایم؟ اما شاید این سوال را باید بپرسیم: کجا داده‌ها به پایان می‌رسند و کجا ایدئولوژی آغاز می‌شود؟ نخستین معمای آشکار: مناطقی خاص، در حال تجربه اپیدمی‌هایی به مراتب سهمگین‌تر از ویروس کرونا هستند؛ روزانه هزاران نفر در اثر عفونت‌هایی دیگر می‌میرند، خوب، چرا چنین دلمشغولی و وسواس فکری درباره این ویروس در کار است؟ نیازی به بازگشت و ارجاع به بیماری همه‌گیر سال‌های ۱۹۲۰-۱۹۱۸، معروف به «آنفولانزای اسپانیا» نیست بیماری‌ای که دست‌کم ۵۰ میلیون نفر را قربانی کرد: تنها در همین فصل، آنفولانزا ۱۵ میلیون آمریکایی را آلوده کرده، حداقل ۱۴۰ هزار نفر در بیمارستان بستری و بیش از ۸ هزار و ۲۰۰ نفر جان باخته‌اند. در ماجرای کرونا، آشکارا پارانویایی نژادپرستانه در کار است ـ به خاطر بیاورید همه این اوهامم مربوط به پیرزن‌های چینی در ووهان، کثیف، درحالیکه مارهای زنده را پوست می‌کنند و سوپ خفاش را می‌بلعند. ... امروز، شهری بزرگ در چین، به احتمال یکی از ایمن‌ترین مناطق جهان است.

ووهان، آینده ماست؟

اینجا پارادوکسی به مراتب عمیق‌تر در کار است: جهان، هرچه متصل و ارتباط یافته‌تر باشد، فاجعه‌ای محلی، بیشتر می‌تواند ترسی عالم‌گیر و سرانجام فاجعه‌ای به بار بیاورد. در بهار سال ۲۰۱۰، ابر ناشی از فوران آتشفشانی جزئی در ایسلند) در اصل، آشفتگی‌ای مختصر در مکانیسم پیچیده زندگی روی زمین (منجر به توقف ترافیک هوایی در بخش اعظم اروپا شد ـ این ماجرا یادآور این واقعیت است که آدمی با وجود توان شگفتش برای تحول و تغییر طبیعت، تنها گونه‌ای جاندار در میان دیگر انواع در سیاره زمین است. اگر انفجاری چنین مختصر، توانسته تاثیراتی به این اندازه فاجعه‌آمیز در جامعه و اقتصاد داشته باشد، علتش، توسعه تکنولوژیکی ماست (مسافرت هوایی). یک قرن پیش اگر بود، شاید کسی از وجود چنین فورانی با خبر نمی‌شد. تکنولوژی از یکسو، وابستگی ما را به طبیعت کمتر می‌کند و از سویی دیگر، وابسته‌تر به بوالهوسی‌ها و دمدمی مزاج بودنش. همین نکته درباره شیوع ویروس کرونا هم صادق است: اگر این ماجرا پیش از اصالاحات دنگ شیائوپنگ اتفاق افتاده بود، به احتمال حتی چیزی نمی‌شنیدیم. حال، چگونه می‌توان علیه ویروسی مبارزه کرد که خود را چونان صورتی نامرئی از حیات انگلی ـ که مکانیسم دقیق آن به نحوی بنیادی ناشاخته مانده ـ تکثیر می‌کند. یک چیز مسلم است: انزوا، دیوارهای جدید و قرنطینه‌های تازه کاری از پیش نمی‌برند. قسمی همبستگی کمال بی‌قید و شرط و واکنشی هماهنگ در سطحی جهانی ضرورت دارد؛ صورتی نوین از چیزی که قبلا کمونیسم نامیده می‌شد.

اگر همت خود را در این مسیر نیاوریم، شاید ووهان تصویری بدهد از شهری در آینده ما. بسیاری از دیستوپی‌ها قبلا آینده‌ای مشابه را تصور کرده‌اند: بیشتر اوقات در خانه ماندن، کار کردن از طریق رایانه، برقراری ارتباط به کمک ویدئوکنفرانس، ورزش کردن روی یک دستگاه در گوشه‌ای از دفتر خود، خودارضایی با فیلم‌های پورن و تحویل گرفتن مواد غذایی در خانه... .

توانِ زمان مرده

با این حال، در پس این چشم‌انداز کابوسناک، منظری رهایی‌بخش و غیرمنتظره پنهان است. باید اعتراف کنم که در چند روز گذشته، در رویای بازدید از ووهان بوده‌ام. این خیابان‌های نیمه رهاشده در یک کلان‌شهر ـ مراکز شهری معمولا شلوغ و سرزنده که حال به شهر ارواح می‌مانند، فروشگاه‌هایی با درهای باز و بی‌مشتری، تک و توک رهگذر یا خودرویی، افرادی با ماسک‌های سفید، آیا تصویری از جهانی نامصرف‌گرا که اتفاقا با خودش در صلح و آرامش است، بدست نمی‌دهد؟ زیبایی سودازده خیابان‌های شانگهای یا هنگ کنگ مرا به یاد برخی فیلم‌های قدیمی پساآخرالزمانی مثل «در ساحل» می‌اندازد؛ این فیلم شهری را نشان می‌دهد که بیشتر مردمش ناپدید شده‌اند ـ تخریب و نابودی خیره‌کننده‌ای در کار نیست؛ تنها، جهان، دیگر در دسترس نیست، دیگر در انتظار ما نیست، دیگر ما را نمی‌نگرد، ما را دیگر نمی‌جوید ... حتی ماسک‌هایی که همین معدود رهگذر به صورت زده‌اند، برایشان خوش‌آمدگوییِ بی‌نام و نشان فراهم می‌آورد و از فشار اجتماعی، رهایی‌شان می‌دهد. بسیاری از ما فراز پایانی مشهور از مانیفستِ موقعیت‌گرای دانشجویان در سال ۱۹۶۶ را به یاد داریم: «زندگی کنید بدون هدر دادن لحظه‌ای، لذت ببرید بی‌هیچ قید و بندی». اگر فروید و لکان یک چیز به ما آموخته باشند، این است که این قاعده ـ مثالی مطلق از دستور و حکمِ فراخود/ ابرمن، چه همانطور که لکان  آن را به خوبی نشان داده است، فراخود ذاتا حکمی مثبت برای لذت بردن است، نه کنشی منفیِ منع کردن ـ دستورالعملی برای بال و فاجعه است: میل شدید به پرکردن هر لحظه از زمان مختص به ما، به ناگزیر به یکنواختیِ خفقان می‌رسد. زمان‌های مرده ـ زمان‌های کناره‌گیری و پس نشستن، همانی که رازورزان کهن، رهایی/ وارستگی می‌خواندند ـ برای احیای تجربه ما از زندگی مهم هستند. و شاید، بتوان امیدوار بود که یکی از نتایج ناخواسته این قرنظینه‌های ناشی از ویروس کرونا در شهرهای چین این باشد که برخی افراد، دست‌کم، از زمان‌های مرده‌شان برای رها کردن خود از فعالیتی شدید و اندیشیدن به (نا)معنای وضعیت‌شان بهره بگیرند.

سویه شرم

من از خطر افشای افکارم، کامال آگاهم. نکند من دارم دیدگاهی نظری را از موضعی بیرونی، و از ساحل امن و پناهگاهی که در آن هستم، بر این قربانیان فرامی‌افکنم، و از این طریق بی‌شرمانه به رنج آنها مشروعیت می‌بخشم؟ هنگامی که شهروندی ماسک زده در ووهان در جستجوی دارو و مواد غذایی از خانه‌اش خارج می‌شود، بدیهی است که هیچ اندیشه ضد ـ مصرف‌گرا در سر ندارد؛ جز وحشت، خشم و ترس چیزی در او نیست. دعوی‌ام صرفا این است که حتی حوادث دهشتناک می‌توانند نتایج مثبت پیش‌بینی نشده‌ای به دنبال داشته باشند. کارلو گینزبورگ اظهار داشته که، واقعیتِ شرم داشتن از کشور خود، دوست نداشتنش، می‌تواند نشانه‌ای حقیقی از تعلق داشتن به آن باشد. ممکن است برخی از اسرائیلی‌ها این شجاعت را بیابند از سیاستی که نتانیاهو یا ترامپ از طرف آنها و به نام آنها دنبال می‌کنند، احساس شرم کنند ـ البته نه شرم از یهودی بودن خود، بلکه شرم دارند از آنچه که سیاست اسراییلی در کرانه باختری از با ارزش‌ترین میرات یهودیت پدید می‌آورد. شاید برخی بریتانیایی‌ها باید این شجاعت را پیدا کنند که از رویایی ایدئولوژیکی که برگزیت را برای آنها به ارمغان آورد، شرم کنند. با این حال، برای مردم ووهان زمان، زمانِ احساس شرم و ننگ نیست، بلکه زمان جمع آوردنِ شجاعت و دوام آوردن صبورانه در مبارزه‌شان است. در چین افراد شایسته تحقیر، تنها آن کسانی‌اند که در عین حال که از خود به شدت محافظت می‌کنند، به شکل رسمی و اداری این اپیدمی را کم‌اهمیت و ناچیز نشان دادند، و همچون (رفتار) مقامات اتحاد جماهیر شوروی در مورد چرنوبیل عمل می‌کنند؛ آنها درحالی‌که خانواده‌های خودشان را بلادرنگ تخلیه می‌کردند، مدعی بودند هیچ خطری در کار نیست. یا دولتمردان عالیرتبه‌ای که در برابر مردم، گرمایش جهانی را انکار می‌کنند اما در نیوزلند خانه می‌خرند یا در کوه‌های راکی، جان‌پناه برای بقاء می‌سازند.

اما کسانی که باید واقعا شرمنده باشند، همه ما در سرتاسر جهان هستیم که به قرنطینه کردن چینی‌ها می‌اندیشیم.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز