خبرگزاری کار ایران

عشق و تنهایی در گفت‌وگو با استاد فلسفه در کالج برگان

عشق و تنهایی در گفت‌وگو با استاد فلسفه در کالج برگان
کد خبر : ۸۷۳۴۴۲

جمی لومباردی معتقد است که راه‌حل غلبه بر پوچی جهان حاضر نه انفعال که کنش و شورمندی است. او می‌گوید عشق و پذیرش تنهایی می‌تواند بر دلهره زیستن در این جهان غلبه کند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، آدمی موجودی میانه است. میانه به این معنا که عدمی سابق و عدمی لاحق او را فراگرفته و برای همین هم هاله‌ای عمیق از ناکامی و رنج او را دربرگرفته است. با این‌حال انسان یگانه موجودی است که از این ضعف و شکست ذاتی آگاهی دارد. همین آگاهی از عدم رخنه کرده در بنیاد وجود آدمی، زیستن را در مقولاتی چندوجهی و پیچیده فرو می‌برد. از سویی شوقی ذاتی برای تنعم در او نهاده شده و از سویی دیگر با هر انتخابی، امکان‌های دیگری را از خود سلب کرده و در این سلب و آن انتخاب تنهایی رنجناک او بر خویش بازتابیده می‌شود. آیا در این میانه‌رنج و تنهایی و اضطراب، راهی برای صفای عاشقانه و زیست مهرورزانه باقی می‌ماند؟ اگر ما خود را بنا به تعاریف فیلسوفان اگزیستانسیالیست چنین بی‌ماوا بیابیم آیا دیگر منبعی برای معنا دادن به زندگی باقی می‌ماند؟ هنر، عشق و شور و معانی‌ای از این دست ازجمله مفرهایی هستند که متفکران سرخورده از آرمان‌های مدرنی که جهان را به کام پوچی کشانده‌اند برای رهایی از این بار سنگین هستی انسان عصر حاضر پیشنهاد داده‌اند. آلبر کامو یکی از فیلسوفانی است که کوشیده تا با پادزهر عشق به ستیز با انفعال و خمودگی انسان سرخورده عصر حاضر برود. درباره‌ی نسبت عشق، معنا و زندگی با جمیِ لومباردی (استاد فلسفه در کالج برگان) در نیوجرسی گفتگو کردیم.

از نگاه شما عشق چه نسبتی با زندگی آدمی دارد؟ آیا می‌توان از عشق مفهومی روانی ساخت یا اینکه نسبت وجودی و فسلفی‌تری میان عشق، زیستن و معنای زندگی در کار است؟

آلبرکامو در یکی از شمارگان مجلات خود نوشته بود که اگر بنا بود تا کتابی در مورد میرایی انسان بنویسد، چنان کتابی صد صفحه می‌داشت که نود و نه صفحه آن خالی باقی می‌ماند. کامو در ادامه همان یادداشت می‌گوید که در صفحه واپسین آن کتاب خالیِ خیالی چنین می‌نوشت که "دریافتم که زندگی تنها یک وظیفه راستین دارد و آن وظیفه, عشق ورزیدن است." اما کامو به ما نمی‌گوید که عشق چیست یا چگونه باید وظیفه خود در قبال آن را درک کنیم. آنچه کامو به ما می‌گوید طریقه فهم منازعه ما در جهانی تهی از معنا به مثابه کنشی عصیان‌آلود است. اما باز همچنان جای این پرسش باقی است که عشق اگر عصیان نباشد پس با چه چیز دیگری می‌توان آن را وصف کرد؟ وقتی حتی بهترین زندگی‌ها هم عاقبتی جز مرگ ندارند آنهم بدون اینکه ذره‌ای کمتر از زندگی رنجناک دیگران تلخی مرگ را چشیده باشد، عشق چه چیز دیگری می‌تواند باشد؟ و این دقیقاً وضع همه ما است: محکوم به مرگ و البته محکوم به زندگی. ما چطور باید این محکومیت توامان را زندگی کنیم؟ چه چیزی چنین زیستنی پیچیده و چند وجهی را شایسته ادامه دادن می‌کند؟ پاسخ کامو عصیان است؛ عصیان در هنر، زیبایی و البته عصیان در عشق. برخلاف هملت که برای او "بودن یا نبودن" پرسش حیاتی و مهم زندگی بود کامو به ما می‌گوید تمام پرسش زندگی این است که آیا کسی می‌تواند با شور و احساس زندگی با دیگران کنار بیاید یا نه؟ زندگی برای کامو شبیه هنر و زیبایی و عشق، دعوتی به کنش است. این راهی است برای آغازیدن گریز از دهشت نیستی و عدمی که ما را از آن گریزی نیست و همچنین برگزیدن زندگی‌ای است که ارزش بهایی که به پای آن داده می‌شود را دارد. پس با این ترتیب می‌توان دید که اگر عصیان و آزادی موضوعاتی مهم و مرکزی در اندیشه کامو باشند، حال شور و احساس زیستن هم سومین مؤلفه در اندیشه او در باب مواجه آدمی با پوچی جهان است. وقتی جهان چونان امری ناتوان از اعطای هر گونه معنایی به زندگی ما رخ می‌نماید، این شور زیستن است که ما را وامی‌دارد تا مخاطره شگرف و دلهره‌آور پوچی این جهان را متفکل شده و خود دلیرانه برخیزیم و به زندگی خویشتن معنایی دهیم. یعنی چیزی به زندگی و جهان بیافزاییم که پیش‌تر اصلاً وجود نداشته است. این کارکرد عشق است. عشق در این معنا صورتی از هنر است که از هگذر آن می‌توان معبری برای بنا ساختن آینده‌ای فراهم آورد که حقیقتاً "آینده"، در راه و هنوز ناموجود اما کاملاً محتمل و ممکن است.

مساله این است که تنهایی آدمی او را در موضعی قرار می‌دهد که همواره مستعد شکست است. شور را در نسبت با این تنهایی چطور می‌توان تحلیل کرد؟

البته این احتمال و امکان هم پابرجاست که ما هرگز کامیاب به دیدن چنان آینده معهودی نشویم. رابطه‌ها به پایان می‌رسند، کامل‌ترین و عمیق‌ترین یگانگی‌ها هم جام شوکران مرگ را سرخواهند کشید و سیزفوسِ محکومِ امر ایزدان نیز تا همیشه مقری امن و پایا برای سنگ خود نخواهد یافت. همه‌ی این‌ها درست! جهان نه جایی عادلانه است و نه شور ما را وقعی می‌نهد. اما واقعیت این است که اگر بنا به همین انگاره‌های تلخ اما واقعی و در غیاب کوچکترین تضمینی برای کامیابی از زندگی، دست از کنش برگریم، به تعبیر کامو خودکشی فلسفی کرده‌ایم. چنین انفعالی در حکم اعلان این است که زندگی ارزش زیستن را ندارد. اما کامو برخلاف تمام انگاره‌های اشتباه و غیرعالمانه‌ای که در مورد توصیف او از پوچی وجود دارد، هرگز داعی ورود به این سرای تاریک و نومیدی نیست. بلکه پیشنهاد کامو هم ترک هر نوع انفعال بیمارمآبانه فراگیر در عصر ما است و هم در آینده‌نگری و انتظاری است که کسی چون کرکگور از ما طلب می‌کند. تمام حرف کامو در مواجه با این وضعیت، دعوت به این است که خود را مهیای"خودِ زیستن" کنیم. و خودِ زیستن در واقعی‌ترین معنای خود، زیستن در اکنون است. از نظر کامو چنین در اکنون زیستن، واقعی‌ترین استقبال از آینده است. زندگی ما همین اکنون است، همین اکنونی که ما را دربرگرفته و هیچ شکلی از فاجعه یا شادی و صلح هم نمی‌تواند حلقه وصل ما از آن را بگسلد. برای کامو، عشق انتخاب آگاهانه برای دیدن جهان با تمام واقعیت‌های دهشتناک و فاجعه‌بارش و همچنین تصمیم و عزم برای پذیرش این است که رنج آدمی پایانی ندارد.

عشق به چه معنا و در چه سطحی؟

طبعاً این سخن ایده عشق رمانتیک را به اذهان متبادر می‌کند. و قطعاً اگر بحث در مورد کامو باشد باید گفته شود که خود کامو چونان غواصی که آب اقیانوس را به بر می‌کشد، در عشق غوطه‌ور بود. اما واقعیت این است که نمی‌توان عشق و شور ماحصل از آن را در عشق رمانتیک حصر کرد. ما در مقاطع مهمی از زندگی خودمان تجربه‌های عاشقانه‌ای را از سر گذرانده‌ایم که عموماً این تجارب در قالب عشاق رومانتیک نبوده‌اند. مثلاً ما در دورانی که احتمالاً تلقی‌ای از عشق رومانتیک نداشته‌ایم، به شدت به مادر و پدر و حتی خواهر و برادرمان عشق ورزیده‌ایم. بعدها هم وقتی خودمان صاحب فرزندی شده‌ایم، تجربه مواجهه عاشقانه ولی غیررومنس با فرزند را داشته‌ایم.

عصیان و شورمندی نوعی ابرانسان‌گرایی است؟ یعنی با این برساخت بناست بر محدودیت ذاتی آدمی چیره شد یا اساساً عصیان در پذیرش این تنهایی معنا دارد؟

اگر کسی در فهم اینکه چه چیزی بر کامیابی سیزفوس مهرتایید می‌زند دچار سوءبرداشت شود، چه بسا او را الگوی خوبی برای پی گرفتن راه او برای رهایی از پوچی نیابد. واقعیت این است که انجام دادن وظایفی که بر ما محول شده، صرفاً تکرار از سر تجاهل و تغافل امر معهود نیست بلکه قدم گذاشتن در پیچ و خم شورمندی و عواطف ناگهانی و سترگ است. عشق صرفاً مواجه‌ای با پوچی جهان نیست؛ بلکه عشق آن پناهی است که ما را از درهم شکسته شدن توسط نیروی پوچی در امان نگه می‌دارد. من هم با کامو هم عقیده‌ام که هیچ چیزی که بتواند غل و زنجیر ناشی از وجود داشتن را از ما باز کند، در کار نیست. ایست قلبی و مرگ در کمین همه ما قرار دارد. اما این به ما وانهاده شده است که چطور با این مساله کنار بیاییم. این دیگر انتخاب ماست که از شر این مرگ حتمی به پستوی انفعال بخزیم یا دلیرانه درست در روشنایی درخشان و سوزان آفتاب دم ظهر به سایه‌ی خود نیز نظر کنیم. یعنی ملتفت این معنا شویم که در پرتو نورانی‌ترین نور هم، سایه که محصول تاریکی است، رسوخ می‌کند. واقعیت هم این است که در دل هر نوری، تاریکی خانه می‌کند و کامیابی و سرخوشی آدمی منوط به پذیرش این معنا است.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز