خبرگزاری کار ایران

استاد دانشگاه مک‌کوآیر در استرالیا در گفت‌وگو با ایلنا:

ساختارهای حاکم بر کار نیازمند بازنگری است/ کار مجرای بازشناسی خویشتن است/ نگرانی ما از کار را فقط اخلاق برطرف می‌کند

ساختارهای حاکم بر کار نیازمند بازنگری است/ کار مجرای بازشناسی خویشتن است/ نگرانی ما از کار را فقط اخلاق برطرف می‌کند
کد خبر : ۸۶۴۰۵۰

نیکولاس اسمیث می‌گوید: مناسبات حاکم بر کار در جهان محتاج بازنگری اساسی است و تنها راه رهایی از این دل‌آشوب جهان‌شمول، بازگشت به اخلاق کار است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، انسان در مقامی موجودی که در جهان است، بدوا و پیش از هر تامل نظری‌ای در مورد جهان، آن را تجربه می‌کند. این تجربه که به کنش‌های فعالانه او در جمیع جهات گره خورده، سبب می‌شود تا آدمی در مورد زندگی پیش از هر ایستار نظری، واجد حال و هوایی ویژه باشد. انسان موجودی نیست که جهان را بدون هیچ ایستاری و خنثی دریافت کند بلکه هر آن وجود او در عالم، واجد حال ویژه‌ی خود است. اگر از مرگ بگذریم احتمالا کار یکی از آن مقاطع مهمی است که حال و رویکرد آدمی به جهان را در هر مرحله شکل می‌دهد. اینکه ما از کار خود راضی باشیم یا نه، اینکه کار خود را در راستای استعداد و تخصص خودمان تلقی کنیم یا نه عواملی هستند که می‌توانند در هر مقطع نسبت ما جهان را مرتب کنند. در مورد نسبت کار با فلسفه و وضع بشر با نیکولاس اسمیث (استاد دانشگاه مک‌کوآیر در استرالیا) گفتگو کردیم.

 امروزه وضعیت جهان در حوزه کار و اشتغال بسیار نگران‌کننده است. مردم در سراسر جهان با بحران بیکاری و نبود شغل درگیر هستند. به اعتقاد شما چه مبانی نظری برای این نگرانی می‌توان سراغ داد؟

بسیاری از مردم دل‌نگران کار و شغل هستند. امروزه ترس از بیکاری و همچنین شغل‌هایی که به لحاظ تخصص و استعداد همخوانی‌ای با افراد ندارند مخصوصا میان جوانان شایع است. بیکاری جوانان از زمان آغاز بحران اقتصادی جهان در سال 2008 به طور فزاینده‌ای افزایش یافته و در برخی کشورها به وضعیت بحرانی خود رسیده است. ما امرزو با مساله عدم امنیت شغلی روبرو هستیم. بسیاری افراد در مورد آینده خود دل‌نگرانند آنهم نه فقط کسانی که قراردادهای کاری ناایمنی دارند یا خود کارفرمای خویش هستند بلکه این نگرانی شامل حال کسانی که شغل منظمی دارند هم می‌شود و آنها نگران این هستند که تا چه میزان می‌توانند با فشار جسمی و روانی ناشی از کار کنار آیند.

به این بیقراری چطور باید پاسخ داد؟ یک پاسخ رایج و عمومی به این پرسش، پاسخ از منظر دوران پسا-کار (post-work) است. باتوجه به مدافعان دوران پسا-کار کل نظام کار چیزی جز حقه و فریب بزرگ نبوده و محتاج یک معاینه و بازبینی جدی است. دائم به ما القا شده است که تصور کنیم کار برایمان خوب و مفید است ولی تنها عایدی کار برای ما درد و ناسزاست. اخلاق کار، یعنی این ایده که ما باید کارمان را دوست داشته و مدام برای کار سخت‌تر راغب باشیم، مایه شرمساری است پس آنچه باید حقیقتا در پی آن باشیم آزادی و رهایی از کار و اخلاق ان است. این را می‌شود به بهترین شکل به دو طریق به دست آورد: اولین طریق این است که به‌جای آنکه انسان‌ها را بر سر کارهای سخت و مشقت‌‌بار و نامناسب بگماریم از روبات‌ها استفاده کنیم. دومین طریق اعلام یک پایه درآمدی ثابت است که شامل هیچ تعهدی به کار در آن ایجاد نشود. به این ترتیب آن پناه غیرعقلانی‌ای که اخلاق کار تحمیل می‌کند، ناپدید خواهد شد.

نگاه پسا-کارانه جذابیت خاص خودش را دارد. ولی آیا پاسخ صحیح و درستی به احساس بیقراری و نگرانی ما می‌دهد؟ من در این باب تردیدهای زیادی دارم. اولا درحالی‌که نگاه پسا-کاری به درستی در مورد تغییر ناگزیر تکنولوژیکال هشدار می‌دهد، دارای نظری مساعد و مطبوع در مورد تاثیر تکنولوژی جدید بر کار و همچنین نگاه غیرواقع‌بینانه درمورد آنچه تکنولوژی از قبل خود می‌تواند به دست آورد، است. هدف و پیشنهاد تکنولوژی در یک اقتصاد سرمایه‌دارانه این نیست که کار را ساده‌تر کند بلکه وظیفه آن افزایش سرعت و کاهش قیمت محصول تمام شده است. این سخن هم‌سنگ این نیست که بگوییم تمام کمپانی‌های پیشرو جهان راغب و طالب ماشینیزاسیون است و تصور اینکه روبات‌ها از قبل خودشان خواهند توانست مشکلات تولید را حل کنند، به همان میزان ساختن شهرها در فضا که می‌تواند تغییرت اقلیمی را کاهش دهد، واقع‌گرایانه است. پس این واقعیت که مردم برخوردار و قدرتمند چنین چیزهایی را ترویج و تبلیغ کنند، از غرابت آنها چیزی کم نمی‌کند.

دوما گرچه درآمد پایه بدون تعهد به کار دارای طرفدار زیادی است ولی اعمال و کاربرد آن بدون در نظر گرفتن اخلاق کار در معنایی که خواستی نیرومند در میان اکثریت جمعیت برای اشتغال پردرآمد، می‌تواند به ضد خودبدل شود. این از آن روست که بدون یک انگیزه قوی برای کار کردن هیچ پشتوانه و سرمایه‌‌ی در دسترسی برای بازتوزیع منایع از رهگذر این درآمد پایه وجود نخواهد داشت. بی‌آنکه بخواهیم در برابر اخلاق کار جبهه بگیریم, درآمد نامشروط پایه ای برای موثر بودن مستلزم چنان اخلاقی است.

نکته سوم و مهمترین آنها، این است که نگاه پسا-کاری تصویری مضیق از اهمیت اخلاق کار به دست می‌دهد. منظور من از اهمیت اخلاقی فقط آن ارزشی نیست که فردی آن را بخواه یا یا نخواهد. حتی از نگاه من جایگاه کار در سلسله مراتب ارزش‌ها نیست بلکه آنچه من از اهمیت اخلاقی کار می‌فهمم "عرصه تجربه‌ی اخلاقا محدود شده‌ای" است که واقعیت زنده کار را برساخته و از کار بیرون می‌کند. توصیف واقعیت زنده آسان نیست. وصف کردن اساسا یک کنش تاملی است ولی در بسیاری مواقع ما اصلا جهان را از منظری تاملی نظاره نمی‌کنیم بلکه ما عموما جهان را از وضعی پیشا-تاملی یا پیشا-نظری وصف می‌کنیم لذا باید وقتی می‌کوشیم تا تجربه زنده را وصف کنیم، به هوش باشیم که به غلط آن را به شیئ بی‌جان یا اوبژه بی‌اثر تبدیل نکنیم. پدیدارشناسانی چون هایدگر و موریس مرلوپونتی به این مساله توجه کرده و به راه‌ها و افق‌هایی اندیشیده‌اند که فیلسوفان سنتی تجربی‌گرا و عقل‌باور نتوانسته‌اند به آن راه یابند.

متفکران تجربه‌گرا و عقل‌باور و هم‌قطاران روشنفکران‌شان اعم از روشنفکران عمومی یا نظریه‌پردازان نئوکلاسیست اقتصادی نتوانسته‌اند حق مطلب را در مورد تجربه کار در نوشته‌هایشان ادا کنند. برای مثال برتراند راسل کار را جنبش ماده توصیف می‌کرد. این توصیف به طرز عجیبی درمورد تجربه کار تقلیل‌گرایانه است. اما فقط راسل نیست که چنین نگاه تقلیل‌گرایانه‌ای در مورد کار دارد. تقریبا در میان متفکران رایج است که زمینه تجربه کار را نادیده گرفته و آن را چیز جز کنشی ابزاری که واجد هیچ اهمیتی جز خدمات اقتصادی ندارد، تلقی کنند.

 تا زمان هگل و مارکس مسائل انضمامی‌ای مانند کار اساسا در کانون توجه فلسفه قرار ندارد. بعد از هگل جریانی در فلسفه آغاز می‌شود و مساله کار در ارتباط تنگاتنگ با آگاهی و آزادی مطرح می‌شود. اساسا کار در چه نسبتی با فلسفه بعد از هگل قرار می‌گیرد؟

اندیشیدن به کار در مقام بخش مهمی از وجود جهان‌مند ما، چنانچه هایدگر به آن باور دارد، می‌تواند واقعیت کار زیسته ما را به پیش چشم بازگرداند ولی کار زیسته دارای حیثیت دیگری هم است که فلسفه هایدگر نمی‌تواند آن را دریابد و آن طریقی‌ست که کار برای نسبت دادن ما به دیگران می‌گشاید. هگل در اینجا بیشترین حرف را برای گفتن دارد. یکی از بصریت‌های کلیدی فلسفه هگل در مقام یک کل این است که ما خودمان فقط زمانی می‌فهمیم که پتانسیل خودمان در مقام موجودات آزاد از رهگذر اندرکنش و تعامل با دیگران است. ما نمی‌توانیم با عزلت گزیدن و جدا کردن خودمان از دیگران، گمان و توهم آزادی داشته باشیم. دست‌کم ما آزادی و رهایی در معنای واقعی کلمه را به آن معنا و از آن طریق نمی‌توانیم به دست بیاوریم بلکه آزادی در معنای کامل خود یک دستاورد اجتماعی است. آزادی چیزی است که "ما" از رهگذر بازشناسی خویشتن در مقام "خود"ی که ما را برمی‌سازد، فراهم می‌کند.

ما چگونه چنین بازشناسی‌ای را کسب می‌کنیم؟

پاسخ هگل بر دو نکته مهم بنا دارد: یکی اینکه بازشناسی امری منفرد و یک شکل نیست بلکه در اشکال متعددی روی می‌دهد. ما می‌توانیم یکدیگر را بنا به استعداد عاشق شدن، دوست شدن یا .. دریابیم. دوما اینکه بازشناسی در مقام یک منبع برای آزادی جمعی کنشی یکطرفه نیست بلکه در کنش‌ها و اعمال نهادینه شده بنا نهاده شده است. هگل گمان می‌کرد که کار یکی از این کنش‌های نهادینه شده و یکی از عرصه‌های جامعه مدرن که در آن آزادی اجتماعی می‌تواند از رهگذر فعالیتی که شامل بازشناسی دوجانبه باشد، تحقق یابد. بیشتر از آن هگل در وصف اینکه اعضای جامعه مدرن کار را چگونه تجربه می‌کنند، می‌گوید: کار میدان تجربه‌ای‌ست که افراد در آن بازشناسی دوجانبه را ولو اغلب اوقات مغفول بماند، متوقع هستند.

اکنون به نظر من؛ چنین می‌رسد که این همان منظری است که برای فهم نگرانی و عدم اطمینان خودمان از کار داریم. آنچه نارضایتی معاصر در باب کار را پیش می‌راند، نیروی موجود در میدان کار برای گرفتن فرصت بازشناسی است. در واقع آنچه ما می‌خواهیم و نگران آن هستیم، این است که در محل کار به قدر کارمان مزد بگیریم، حقوقمان منظم پرداخت شود، امنیت روانی داشته باشیم و در یک کلمه ما از کار مان توقع داریم تا اخلاقی باشیم.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز