فیلسوف انگلیسی در گفتوگو با ایلنا:
فوتبال سالیان متمادی در کار تشدید احساسات نژادپرستانه بوده است/ نادیده گرفتن هویت مهاجران خطرناک است
"دیوید پاپینیئو" نویسنده کتاب "چه ورزشهایی به ما از فلسفه یاد میدهند؟" میگوید: در جامعه مدرن بسیاری از خانوادهها در سراسر اروپا پراکنده هستند. مورد اوزیل که پس از عکس با رئیسجمهوری ترکیه شدیداً تحت فشار بود مورد خوبی برای مطالعه است. پس از دیدار اوزیل با اردوغان او از سوی رئیس فدراسیون فوتبال آلمان متقاعد شد که اعلام کند که نسبت سیاسی با عقاید اردوغان ندارد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، بحران مایه بصیرت به ذات است. این جمله با تمام غرابتش چنان واقعی و بدیهی است که از فرط بداهتش به پس پرده پندار میخزد. تا نقصی در روند معمول امور روی ندهد ما هیچ گاه فرصتی برای اندیشیدن به آن امور نمییابیم. تصور کنید در کارگاهی در حال کار با مشتی ابزار هستیم یکی از ابزارها از کار میافتد و ما تازه در خلل و غیاب و نقص روی داده و درست وقتی در حال تأمل در مورد یافتن جایگزین آن ابزار هستیم، از هرگذر تأمل در مورد نقش آن ابزار مفقود یا معیوب، به ذات خود آن ابزار هم علم پیدا کنیم. در واقع این مثال نشان میدهد که در بحران چگونه میتوان معبری برای کنار زدن امر عادی و برآمدن ذات پس آن گشود. چندی پیش که "مسوت اوزیل" فوتبالیست ترکیالاصل تیم ملی آلمان عکسی در کنار رجب طیب اردوغان منتشر کرد، اکثر رسانههای آلمانی او را به باد انتقاد گرفتند. وضعیت خصمآلودی که علیه اوزیل شکل گرفت بار دیگر این پرسش را در اذهان همه بیدار کرد که مهاجرت و هویت چه تاثیری بر هم میگذارند؟ در باب این مساله با "دیوید پاپینیئو" فیلسوف و نویسنده کتاب "چه ورزشهایی به ما از فلسفه یاد میدهند؟" گفتگو کردیم.
در سالهای اخیر شاهد حضور بسیاری از تیمهای اروپایی بودهایم که از جوانان دیگر کشورهای مهاجر اعم از مسلمان و غیره در تیمهای خود استفاده کردهاند. مثلا در ایتالیا این بازیکنان اغلب با واکنشهای منفیای مواجه شدهاند. در آلمان اما وضع کمی بهتر بود. تا اینکه ماجرای حذف آلمان از جامجهانی و دیدار اوزیل با اردوغان پیش آمد.
وقتی مسوت اوزیل ستاره ترکتبار و مهاجر فوتبال آلمان در سالهای اخیر در می سال 2019 در عکسی دوشادوش رجب طیب اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه دیده شد، و به خاطر آن عکس آماج حملات آلمانیها قرار گرفت، گفت که نباید این عکس کسی را بیازارد چراکه نصف قلب او ترکی و نصف دیگرش آلمانی است. این عکس در فضای خبری آلمان سروصدا و انتقادات زیادی به راه انداخت تا اینکه در نهایت مسود اوزیل اعلام کرد که خود را از بازیهای ملی برای تیم ملی فوتبال آلمان بازنشسته میکند. بسیاری در آلمان اعتراف اوزیل به وفاداری دوگانه و همزمانش به کشور ترکیه و آلمان را دال بر عدم تعهد همهجانبه او بر کشوری دانستند که از کودکی او را پذیرا شده و او را به یکی از ستارههای مهم فوتبال جهان تبدیل کرده است. پیش از جام جهانی 2018 "لوتار ماتئوس" کاپیتان پیشین تیم ملی آلمان نوشته بود که اوزیل در مملکت آلمانی ما احساس راحتی و آسایش ندارد... او آزاد نیست، چنانکه گویی اصلاً دلش نمیآید برای تیم بازی و جانفشانی کند. او نه قلبی دارد، نه لذتی و نه احساسی برای تیم ملی آلمان. یک سیاستمدار دست راستی و افراطی آلمانی از حزب AFD کوتاهی اوزیل در تعهداتش به آلمان را به تربیت اسلامی او نسبت داد تا جایی که به زعم این افراطی دستِ راستی، اوزیل هیچ چیزی در مورد آلمانیت نیاموخته است.
چطور میتوان صورتبندی مفهومی از این واقعه به دست داد؟
چالش اوزیل به مساله عمومیتر و کلیتر شهروندی در اتحادیه اروپا دامن زد. چه چیزی در جان و ذهن مهاجران باید باشد تا آنها را شهروند به حساب آورد؟ "نورمن تبیت" سیاستمدار محافظهکار بریتانیایی در سال 1990 معیارهای ورزشیای را طراحی کرده بود که بر اساس آن میزان تعهد پناهندگان و ورزشکاران که جایی غیر از بریتانیا متولد شده و بزرگ شدهاند، سنجیده شوند. با توجه به همین آزمون تبیت، "برایتون"ها که عقبهای هندو داشتند، مادامی که تیم انگلیسی را در مسابقهای کریکت برابر هند تشویق کنند، آزمون تبیت را به عنوان یک گمراهی بزرگ قلمداد کردهاند. من خودم در مسابقه کریکت انگلستان و هند دو جوان سراپا لندنی را دیدم که از برد تیم هندی ناامید و ناراحت بودند. چرا چنین چیزی عجیب مینماید؟
من لندنیهای بسیاری را دیدهام که کودکانشان را از اول طرفدار لیورپول بار آوردهاند. این به آن معنا نیست که مهاجران هیچ دینی در قبال کشور دوم خود بر ذمه ندارند. یک جامعه سالم بر مبنای ایدههای مشترکی در مورد سلوک عمومی شایسته بنا شده است و افراد تازهوارد به اجتماع ملزمند که به این روشها و شیوهها گردن نهند و باید بدانند که مردم کشور جدیدشان چطور منازعهای را فیصله میدهند، مناسبات خود با دیگران و همسایگان را چطور سامان میدهند و یا مثلاً در اعیاد مذهبی و ملی چه رفتاری از خود نشان میدهند. ولی اینها اصلاً دلیل نمیشود که مهاجران از ریشههای خود قطع علاقه و تعهد کنند. هویت انسان دارای ابعاد زیادی است. شما میتوانید مهاجر باشید و ضمن اعتقاد و احترام به سنن و رسوم کشور جدیدتان، از ریشههای سنتی خود نیز قطع علاقه نکنید و چه بسا حتی تیم ورزشی خود را در میدان برابر تیم کشور جدیدتان حمایت کنید.
اما اگر در تیم ورزشی کشور جدیدتان در برابر دیگران به میدان روید چه؟ در چنین شرایطی تعهد و وفاداری دوگانه مشکلآفرین به نظر میآید. اگر پاسخ این سؤال را از "لوتار ماتئوس" بپرسید، او خواهد گفت که نمیتوان با نصف قلبتان برای کشورتان به میدان روید. این خطر بسیار واضحتر از چیزی است که در واقعیت به نظر میرسد. بسیاری از فوتبالیستهای حرفهای دارای تابعیت دوگانه هستند. "آلفرد دی استفانو"ی بزرگ، کسی که رئال مادرید را به پنجمین قهرمانی اروپایی خود در سال 1950 هدایت کرد، هم تابعیت آرژانتینی داشت و هم اسپانیایی بود. امروزه تعیین ملیت در بازیهای ملی چندان آسان نیست ولی واقعیت این است که در جامعه مدرن امروزه بسیاری از خانوادهها در سراسر اروپا پراکنده هستند. پدری از کشور ایکس، مادری از کشور دیگر و سرانجام فرزندی که در کشور ثالثی متولد شده و در کشور رابعی رشد میکند. مورد اوزیل که پس از عکس با رئیسجمهوری ترکیه شدیداً تحت فشار بود مورد خوبی برای مطالعه است. پس از دیدار اوزیل با اردوغان او از سوی رئیس فدراسیون فوتبال آلمان متقاعد شد که اعلام کند که نسبت سیاسی با عقاید اردوغان ندارد.
رئیس فدراسیون با ژستی عجیب اعلام کرد که ما به یک فوتبالیست بینالمللی یک فرصت دیگر دادیم تا به ارزشهای جامعه آلمانی احترام بگذارد. ولی نکته عجیب این بود که اوزیل هرگز هیچ بیانیه یا سخنی در مورد پشیمانی و ابراز ندامت از سخن خود به زبان نیاورد. واقعیت این است که بسیار دشوار است که واکنشها و فضای مشابهی را در مورد مشابه با مورد اوزیل ببینیم. یعنی آیا اگر فوتبالیستی با ترامپ یا پوتین یا مثلاً رئیسجمهور چین هم عکس میگرفت، باز این منازعات به پا میشد؟ جالب است که خود اوزیل در مصاحبهای به "ماتئوس" که به رفتار او متعرض شده بود، یادآوری میکند که خود ماتئوس چندی پیش با ولادیمیر پوتین دیدار کرده است.
این گزارش بسیار مهمتر از آن است که آن را صرفاً یک تحلیل ژورنالیستی در مورد حوزه پرطرفداری مثل فوتبال ببینیم. همین وقایع کوچک است که ما را به ورای صورتبندیهای رایج و خوش آب و لعاب نظری میبرد. جامعه آلمانی برای مدتهاست که پس از فروپاشی نازیسم در حال تبلیغ چندفرهنگی و تکثر نژادی در مقام یک ارزش است. اساساً در پرتو تجربه دهشتناک آلمان نازی بود که فلسفه اروپایی مفاهیم جدیدی چون دیگری، نوعدوستی و همزیستی مورد نظر فیلسوفان قرار گرفتند. ولی وقتی به برخورد جامعه و نهادهای رسمی آلمانی با اوزیل نگاه میکنیم کمترین چیزی از نوعدوستی، پذیرش دیگری و به رسمت شناختن چندفرهنگی نمیبینیم بلکه این رویکرد فقط نشانگر آن است که تا چه میزان جامعه آلمانی همچنان نسبت به اقلیتها و به خصوص اقلیت مسلمان همدلی نازلی دارد. نکتهی مهم و شایان ذکر این است که چرا باید در جامعهای مثل آلمان که پر از مهاجران و اقلیتهاست، کسی ریاست فدراسیون فوتبال کشورش را برعهده بگیرد که چنین نگاهی دارد؟!
این رویداد و واکنشهای بعد از آن چه تبعات مفهومی و فلسفی به همراه داشت؟ یعنی در چارچوب مفهومی که اتحادیه اروپا بر آن بنا شده این موج منفی چه توجیهی مییابد؟ آیا این را یک شکست برای اتحادیه اروپا و نظام مفهومی آن باید دانست؟
ما در اینجا با پسرفتی نومیدکننده مواجهیم. ورزش برای سالیان متمادی است که در کار تشجیع و تشدید احساسات نژادپرستانه است. احساسات این چنین اغلب دو جا خود را بروز میدهد: یا وقتی ملتی شکست میخورد و غرور ملی سرکوب میشود یا وقتی پیروزی به دست میآید. در هر دو حالت چیزی در ناخودآگاه جمعی، ملتها را برای غلیان احساسات ملی و سرکوب دیگران سوق میدهد.
آلمانها در اثر تحقیر در جام جهانی 2018 آماده انتقام از هر کسی و هر چیزی بودند. آنها که نتوانسته بودند در بزرگترین رویداد ورزشی دنیا موفقیتی کسب شدند، مرهم زخمهای خود را در حمله به اوزیل یافتند. چرا آلمانیها که با درخشش همین فوتبالیستهای مهاجر از "بواتنگ" گرفته تا "اوزیل" و "خدیرا" قهرمان جام جهانی 2014 شدند، در آن زمان خبری از مهاجر بودن آنها نداشتند؟ گویی جامعه آلمانی آنها را به عنوان سربازان مزدوری میشناسد که تنها بنا بوده در ازای مزد، کشورشان را برای کسب افتخار یاری کنند. اما آیا واقعاً فقط فوتبالیستها چنین وضعی دارند؟
اما واقعیت این است که مورد اوزیل که مدت زیادی از آن میگذرد تنها یک رویداد ساده نیست بلکه نقطه عطفیست که ما را وادار میکند که باز بپرسیم اروپایی بودن یعنی چه؟ خداحافظی "مسوت اوزیل" از تیم ملی آلمان زنگ هشدار خوبی است. چه تنها در پرتو یک نقص یا درد است که هارمونی معمول و نهادینه شده امور از هم میپاشد و ما فرصت اندیشیدن به لایههای زیرین و مغفول آن را مییابیم. ما با این نیشترها میتوانیم دریابیم که تا چه میزان واقعیت میتواند با آنچه در مقام نظر بنا کرده، یا دستکم دوست داریم که بنا کنیم، متفاوت باشد. ما که در عصر نسبیت فریاد تکثر سر میدهیم، هنوز در مواقعی که منافع جمعی خودمان را در خطر میبینیم، باز پای بر این باور میگذاریم. نکته مهمی که باید به خاطر داشته باشیم این است که شهروندان خوب کسانی نیستند که هویت سراسر یکسانی باهم دارند بلکه تکثر ابعاد هویتی در مقام یک امر واقع باید پذیرفته شود هرچند ما هم نپذیریم، واقعیت خودش را تحمیل میکند.