استاد فلسفه دانشگاه "تگزاستِک" در گفتوگو با ایلنا:
دموکراسی آمریکایی ترجمانِ جانور سیاسی است/ پوپولیستها چون جذابند، برندهاند/ نباید از تمنای دموکراسی دست بکشیم/به اعتقاد روسو مردمانی خدایی، میتوانند خود را دموکراتیک اداره کنند
"کاستیکا براداتان" میگوید: دموکراسی راستین و اصیل هیچ وعده محیرالعقولی نمیدهد، شما را مسرور و مسحور نمیکند بلکه نهایت کاری که برای شما میکند، این است که در یک حد معینی ملهم ارزشهای انسانی ویژهای میشود.
به گزار خبرنگار ایلنا، "ژان-لوک نانسی" پدیدارشناسی فرانسوی در کتابی با عنوان" دموکراسی در کدام کشور؟" کوشیده است تا نشان دهد که پذیرش ایدهی دمکراسی در مقام یک امر جهانشمول با تردیدهای جدیای مواجه است. جدا از این با پیدایش مفاهیم و صورتبندیهای تازهای در مورد انسان و وضعیت او؛ دامنه تردیدها از تفوق دموکراسی به امکان آن رسید و این پرسش پیش آمد که آیا طبیعت انسانی مجالی برای زیست دموکراتیک به دست میدهد یا خیر؟ این پرسش را با "کاستیکا براداتان" استاد فلسفه دانشگاه "تگزاستِک" در آمریکا در میان گذاشتیم.
دموکراسی نادر و فرار است، ناگهانی و رازآلود برمیآید و همین که طلوع کرد، غروب میکند
به عنوان پرسش آغازین میخواهم سوال کنم که چرا چنانچه تجربه تاریخی نشان میدهد، دموکراسیها به شکست میرسند؟ اینکه دموکراسیها امروز دچار شکست شدهاند مربوط به مصادیق است یا مفهوم دموکراسی خود مستعد این شکست است؟
این پرسش امروزه سکه رایج سخنوران و نقل محافل کنشگران شده است. از کتابها بگیرید تا ستونهای عقیده و اندیشه مطبوعات، این پرسش هر روز به نحو فزایندهای در حال تکرار است اما راستش را بخواهید من از زاویه دیگری به این موضوع و به این پرسش ورود میکنم. یعنی من بهجای این تلقی رایج که دموکراسی را چنان خلالناپذیر میداند که از شکست آن شگفتزده میشود، میخواهم بپرسم چرا نباید دموکراسیها شکست بخورند؟
تاریخ که یگانه هادی ما در این موضع است، نشان داده است که دموکراسی نادر و فرار است. چنان ناگهانی و رازآلود در مکانی که بخت با آن یار باشد، برمیآید و همین که طلوع کرد، باز رازآلودانه غروب میکند.
دموکراسیِ اصیل و راستین دشوار به دست میآید و به مجرد آن که به دست آمد، سست و شکننده میشود. اگر تاریخِ کلان بشریت را پیش چشم آوریم، آنگاه دموکراسی را نه قاعده که استثنائی در موضعی ویژه از تاریخ خواهیم یافت. ولی علیرغم ماهیت فرار دموکراسی، ایده مرکزی آن ساده است: ما در مقام اعضای یک جمعیت، باید در مورد اینکه چطور میخواهیم کنار هم زندگی کنیم، به تفاهمی رسیده باشیم.
پائول وودراف در کتاب خود با عنوان "دموکراسی اولیه: چالش یک ایده باستانی" معتقد است که تمام افراد بالغ آزادند که در بحث پیرامون اینکه چطور میخواهند زندگی خود را کنار یکدیگر مدیریت نمایند، شرکت کنند اما هیچکس مجاز بر تصاحبِ قدرتی غیرپاسخگو و خارج از کنترلی که به تکبر و خشونت منتج میشود، نیست. آیا هرگز چیزی از این عاقلانهتر و منطقیتر شنیدهاید؟ ولی مساله این است که چه کسی گفته ما موجوداتی معقولی هستیم؟
جهان هیچگاه خالی از آلکساندر و ناپلئونهایی نبوده که میکوشیدند تا مخالفان و معاندان خود را قربانی کنند
پوپولیستها برندهاند چون جذابند
دموکراسی راستین و اصیل هیچ وعده محیرالعقولی نمیدهد و آدمی را مسرور و مسحور نمیکند
یعنی وضع بشر نمیتواند متحمل زیستِ دموکراتیک باشد؟
ما انسانها بنیادا موجوداتی نیستیم که برای زندگی دموکراتیک وضع شده باشیم. حتی کسی میتواند بگوید که دموکراسی از این نظر که در برابر رانهها و خواستهای طبیعی ما قرار میگیرد قسمی؛ وضعیت غیرطبیعی است. واقعیت هم این است که آنچه برای ما انسانها همانند هر موجود زنده دیگری طبیعیتر مینماید این است که ما در مقام موجودی زنده در پی حفظ جان و بازتولید و ادامه زندگی خود هستیم. و دقیقا به سبب همین رانهها و غرایض؛ خودمان را عموما به شکلی بیرحمانه و بدویانه در برابر دیگران قرار میدهیم.
آنان در مقام موجودی زنده عموما میکوشند دیگران را کنار بزنند بر آنها تسلط جویند و حتی اگر تهدید آنها از حد گذشته باشد، به آنان صدمه وارد سازند.
در پس سیمای خندانِ تمدن انسانی همان رانههای کورِ معطوف به تحفظ ذات و خوداظهاری در برابر دیگرانی در کار است که ما آن را در عالم جانوری مییابیم. و همین که پوسته فریبایِ اجتماع بشری را کنار زنید، هسته زمخت آن را خواهید یافت. این هسته و ذات خشن و سخت همان طبیعت غیرعقلانی و نامعقول بشری است که سبب میشود تا دو حزب یا مذهب بهرغم اشتراکات شگفتآورشان با هم بر سر منافع خود جنگی خونین راه بیندازند.
جهان هیچگاه خالی از آلکساندر و ناپلئونهایی نبوده که میکوشیدهاند تا سلطه خود بر مردم را از رهگذر قربانی کردن مخالفان و معاندان گسترش دهند.
تاریخ جهان به میزان زیادی، حکایتِ خوداظهاری فزایندهی افراد در جست و جوی اقتدار در وجوه گونهگون خود است. اینکه بگوییم همین که چونان فرمانروایی بر سریر سلطنت تکیه زد، دیگران فرمان از او خواهند برد، چندان به پیشبرد بحث کمکی نمیکند.
داستایوسکی در برادران کارامازوف مینویسد: برای آدمی؛ مادامی که آزاد باشد، هیچ مراقبت مستمر یا رنجآلودی از اینکه تحت سلطه کسی باشد، نیست.
نسبت این دست مستبدان با مردم خویش بهطور ویژه یا درونی و ذاتی بود. برای اینکه در رژیمهایی از این دست، هرگاه که قدرت را اعمال کنند یا نشان دهند؛ میشد، تاثیرش عمیقا اروتیک بود.
آنچه ما به عنوان مثال در "تفوق اراده" میبینیم، مردمانی هستند که در یک سرخوشی جمعی سهیم شدهاند. اینکه گفتههای این مستبدان مکار؛ تهی و بیمعنا نماید، کمترین اهمیتی دارد بلکه آنچه در این مجال اهمیت دارد این است که هر سخنرانی عمومی این مکاران تجربهی تازهای از وجود و شور عمومی را به آنها میبخشد. حالا او آماده است که با این رعیت مسحور هرچه خواست، انجام دهد چه آنها را چنان وجدی دست داده که ارباب خویش را تا حد نهایت همراهی نمایند. این همان وضعیت و بافتار انسانی در برابر وضعی است که ایده دموکراسی از آن برمیخیزد.
جای شگفتی نیست که دموکراسی بازندهی این نبرد است. دموکراسی راستین و اصیل هیچ وعده محیرالعقولی نمیدهد، شما را مسرور و مسحور نمیکند بلکه نهایت کاری که برای شما میکند، این است که در یک حد معینی ملهم ارزشهای انسانی ویژهای میشود. این وضعیت برای مردم اروتیک نیست.
دموکراسی در مقام مقایسه با رژیمهای عوامفریب وضعیت صلب و کسالتباری را فراهم میآورد. کیست که مسئولیتهای خشک و بیروح یک دموکراسی منتظم را به وجود و سرخوشانی آنیای که از مجرای هوچیگری یک عوامفریب فراهم میآید، ترجیح دهد؟
جدا از تمام اینها ایده جامعه دموکراتیک خیلی کم در تاریخ حتی نزدیک به منصه ظهور رسیدن، شده است. آنهم معدود لحظاتی بوده که گویی بشر حتی خودش را هم شگفتزده کرده است.
دموکراسی آمریکایی منتج به بازتولید انسان خشن، مغرور و تشنه قدرتی شده که از بنیاد در برابر دیگران است
بسیاری از دموکراسیهای آمریکایی بر اساس سنجههای دموکراسی آتنی چیزی جز الیگارشی نیستند
روسو میگفت تنها مردمانی خدایی میتوانند خود را بهطور دموکراتیک اداره کنند
دموکراسی آمریکایی ترجمان جانور سیاسی است
اگر بشر چنین وضعی دارد یعنی اگر انسان پیش از آنکه معقول باشد؛ جانوری است که در پی تفوق خود بر دیگران است، پس دموکراسی با چه معنایی از انسان سر و کار دارد؟ آیا این تصویری که از انسان ارائه دادید، محصول دوران ماست یا یک برساخت مفهومی است؟
فروتنی یک مولفه جدی و ضروری برای دموکراسی است. فروتنیای که درونی شده و همزمان نافذ خیالی و حتی راستین. این فروتنی که از آن سخن میگویم چنان فراغ بال است که چون به ارج و قرب و حدود خود واقف است حتی میتواند خود را به استهزاء بگیرد.
فروتنیای که چون بسیار دیوانگیها دیده و آموخته که چطور با آنها کنار بیاید، صبور و حکیم شده است. من فکر میکنم یک دموکرات حقیقی بودن وقتی که پای مساله زیستن جمعی و کنار هم در میان باشد یعنی تو هیچ تفوقی بر دیگری نداری و دیگری نیز همچنین.
دموکراتیک زیستن اساسا مشارکت در حس شکست و نقص است. نهاد دموکراسی، هنجارها و ساز و کارهایش با انسانی ضعیف، محدود و ناکامل سر و کار دارد.
دموکراسی آتنیان باستان دو نهاد مجزا تعبیه کرده بودند که این دیدگاه را بهتر نشان میدهد. اولا که انتخابات آتنیان شکل قرعهکشی داشت و مسئولان اداره امور حسبِ شان و بر اساس قرعه انتخاب میشدند و این بخت و تصادف بود که به عدهای از شهروندان امکان تفوقجویی میداد.
دومین مولفه در دموکراسی آتنی تبعید بود. آتنیها به مجرد اینکه میفهیمدند کسی چنان اشتهاری یافته که ممکن است کلامش نافذ شود، او را تبعید میکردند گویی آتنیان فهمیده بودند که مردمان در برابر قدرت کلام فریبنده مردانی چنین شهیر قدرت مقاومت ندارند.
پس آزمون رادیکال یونانیان در برابری سیاسی، دموکراسی در جاهای دیگری هم با بازصورتبندی خود ظهور یافته است اما اغلب این ظهورات چنان بودهاند که یونانیان سخت بتوانند آن را دموکراتیک بنامند. برای مثال بسیاری از دموکراسیهای آمریکایی بر اساس سنجههای دموکراسی آتنی چیزی جز الیگارشی نیستند.
در دموکراسی آمریکایی این اقلیت ثروتمند خوششانس هستند که ضمن تعیین قواعد بازی اطراف برنده و بازنده را نیز معین میکنند.
من فکر میکنم دموکراسی آمریکایی در نهایت دست به تولید چیزی زده که از اساس بنا بود دموکراسیِ انکار آن باشد. یعنی دموکراسی آمریکایی در نهایت منتج به بازتولید انسان خشن، مغرور و تشنه قدرتی شده است که بهجای مشارکت در شکلی از زندگی مسالمتآمیز؛ از بنیاد در برابر دیگران است. دموکراسی آمریکایی ترجمان جانور سیاسی است.
در نهایت باید گفت که نباید این وضع ما را غافلگیر کند. چنانچه روسو میگفت تنها مردمانی خدایی میتوانند خود را بهطور دموکراتیک اداره کنند. دموکراسی در جامعه انسانی چنان دیر و سخت به دست میآید که وقتی از آن سخن میگوییم، کلام نه در باب امر واقع که مشعر بر ایدهآلی در دوردست است. آرمان دموکراسی مهمتر از وجود آن است. حتی اگر نتوانیم آن را محقق نکنیم نباید از تمنای آن دست بکشیم.