رئیس دپارتمان زبانشناسی و تاریخ دانشگاه کنکوردیا:
عارفان هرگز یک طبقه نبودند/ تصوف به افراد اجازه ارتباط مستقیم با آسمان را میداد/ بخش مهمی از میراث ادبی و فکری ایران و اسلام توسط عارفان ایجاد شده است
پروفسور «مارک دی هیل» معتقد است: عرفان باعث برقراری رابطه مستقیم میان شهروندان و آسمان شد و باعث شد که در سرزمینهای اسلامی تجربهای مشابه به کلیسا و واسطهگری کشیشان در قرون وسطا تکرار نشود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مفهوم عرفان و تصوف در تاریخ اسلام و ایران، سابقهای به دیرینگی خود دین اسلام دارد. همزمان با طلوع دین مبین اسلام و کمی بیش از یک دهه از سپری شدن از عمر این شجره طیبه، با مهاجرت مسلمانان مکه و طائف به مدینه، گروهی از اصحاب پیامبر که در زمره مهاجرین بودند، به نساک یا اصحاب صفه معروف شدند و با زندگی عابدانه و زاهدانه، روزگار میگذراندند. بعدتر و در قرن دوم هجری، تصوف به سبک زندگی گروهی محدود از مسلمانان در سرزمینهای غربی جهان اسلام، به ویژه در ایران و عراق و شامات، بدل شد که به تناسب با آن سبک زندگی، طبقهای دینی به نام تصوف در اسلام پدید آمد و کارنامهای متناوب از افکار و رفتارهای منحصر به فرد از هر یک از اصحاب خود را برجای گذارد! تذکرههای متفاوتی نیز از صوفیان، زاهدان و عارفان برجای مانده که بدون شک تذکرةالاولیای عطار نیشابوری و طبقاتالصوفیه محمدبن حسین سلمی و لبابالالباب عوفی، مهمترین آنها هستند. این قشر از متدینین، سرنوشتی غریب را در طی ـ نزدیک ـ به هفت سده از سر میگذرانند و همه کارشان را خودکامی به بدنامی در عصر حافظ میرسد. پروفسور «مارک دی هیل» رئیس دپارتمان زبانشناسی و تاریخ دانشگاه کنکوردیای کانادا، در گفتگوی پیشرو از طبقهبندی تصوف در ایران و جهان اسلام سخن میگوید و به زوایای مختلف این اندیشه تاریخی دینی میپردازد.
تصوف به عنوان یک قشر اجتماعی در مطالعات تاریخی دستهبندی میشود یا به عنوان یک طبقه؟ آیا میشود تصوف را به مثابه یک مذهب در نظر گرفت؟
تصوف در اسلام به عنوان یک واکنش اولیه نسبت به رفتارهای یکسویه از دین در نظر گرفته میشود. در واقع برخی از اسلامشناسان مثل لویی ماسینیون و ژیلبر لازار، ابوذر را به عنوان نخستین صوفی در اسلام شناسایی میکنند که در نسبت به فهم دین توسط طبقه حاکم اعتراضات گستردهای را ترتیب داده بود و نوعی از دینپیشگی متناسب با برداشت خودش از اسلام را در دستور کار قرار داده بود. در قرن نهم میلادی (دوم هجری) افرادی که فهم سکولارتری از دین داشتند و مسیر شریعتگرایی را تحت عنوان تجویز برداشتهای فقهی از دین برای جامعه میدانستند، حاضر نبودند که به این رویه عادت کنند. آنان معتقد بودند که باید برای فهم دین، هرکس تا آنجا که میتواند به مکاشفه و مراقبه بپردازد و بدون آداب مرسوم دینی، به تجربه شخصی خود از دین دست یابد! بر همین اساس نمیتوان به صوفیان، نسبت طبقه را داد؛ آنها پیوستگی تاریخی و ویژگیهای ثابت اقتصادی نداشتند و نسبت مشخصی هم با سیاست و مسائل اجتماعی و حقوقی زمانه خودشان برقرار نمیکردند. در رابطه با قشر بودن صوفیه هم میتوان گفت که در بعضی از قرنها مثل قرن نهم (میلادی) و همچنین از قرن دوازدهم تا قرن پانزدهم میلادی (قرن دوم هجری و قرن پنجم تا هشتم هجری)، به طبقاتی تبدیل شدند اما پس از تاسیس امپراتوری صفوی در ایران، وارد قشربندیهای سیاسی و نظامی شدند و بخشهای مهمی از ارتش آن زمان ایران (قزلباشها) را تشکیل میدادند. میشود گفت که تصوف به مذهبی متمایز از تسنن و تشیع در اسلام بدل شده بود که پیروان بسیار اندکی دارد و همچنان هر گرایش از مکاتب صوفیه، تحت تاثیر یکی از از دو مذهب اصلی در اسلام است.
دستاوردهای فکری و میراث تاریخی این جریان برای اسلام و ایران چه بوده و آیا امکان تکرار این دستاوردها عصر حاضر وجود دارد؟
مهمترین دستاورد تصوف شخصیسازی دین بوده که این باعث میشد همانند اروپای قرون وسطا، نسبت میان شهروندان و آسمان را، به خود شهروندان واگذار کرد. در اروپا این اتفاق باید به واسطه کلیساها و کشیشها اتفاق میافتاد. نکته مهمترش این بود که هرگز با ساختار سنتی فقه دچار تضاد نشد و کسانی که به دنبال تحقق تجربه دینی از طریق شریعت بودند هم، بدون ایجاد مزاحمت از جانب صوفیان به عبادات و آیینهای دینی خودشان میپرداختند. درواقع زندگی هرکس را معطوف به رفتارهای شخصی خودش میکردند و بدون تجویز سختگیریهای مرسوم دینی پیش از آن، افراد را برای لحاظ کردن تجربه شخصی در قبال دین، آزاد میگذاشتند و برای تحقق اهدافشان، سیستم مجازات نداشتند اما به نظر من امکان تکرار این تجربه در عصر حاضر وجود ندارد زیرا عبور از تکنولوژی به شدت سخت است و باعث میشود که افراد از مهمترین مزایای زندگی و تجارت بیبهره بمانند. مطالعه این موضوع، به عنوان بخشی از تاریخ البته بسیار هیجانانگیز است ولی تن دادن به چنین تجربهای، حتی توسط دشمنان متاخر تکنولوژی و جامعهستیزان، خیر همانطور که آنها هم نتوانستند در یک قرن گذشته کاری از پیش ببرند.
آیا صوفیان و عارفان، نظم اجتماعی خاصی مدنظر داشتند یا به دنبال از میان بردن نظم اجتماعی حاکم بودند؟
من نگاه تاریکی نسبت به هیچ دورهای از تجارب عرفانی ندارم! بخش مهمی از میراث ادبی و فرهنگی ایران و اسلام، توسط همین عارفان ایجاد شده است و حرفهای بسیار زیادی برای برقراری صلح در دنیا دارد با این حال، به نظر من فقه در زمان خودش، کارکردهای بسیار مهمی داشت و میتوانست نظام پاداش و تنبیه اجتماعی برقرار کند اما آن هم محدود به عصر خودش بود. هرچند تصوف شاخههای متفاوتی دارد و میتوان درباره هرکدام از آنها به شکل جداگانه سخن به میان آورد اما یکسری از تجارب ناب و یکدست آنها باعث میشود که یکپارچگی خاصی در درون آنها دیده شود. از ابن عربی در غربیترین نقطه سرزمینهای اسلامی (اسپانیا)، تا مولانا و سنایی در مرکز سرزمینهای اسلامی، تجارب تقریبا یکپارچهای از مکاشفه داشتند که بعدتر باعث شد تا صوفیان با استناد به این تجارب، صنف و قشر متمایزی برای خود بسازند که بعدتر مورد نقادی افرادی مثل حافظ، سعدی و مولانا قرار میگیرد. این تجارب در مسیحیت نیز وجود دارد و کشیشانی هستند که در تمام دوران زندگی خود، در دیرهای خاصی به عبادت و مکاشفه میپردازند با این حال چهرههای درخشانی نظیر سنت آگوستین قدیس و توماس آکویناس از میان آنها به علوم انسانی بشری معرفی شدهاند. در مجموع میشود از تصوف به عنوان یک تجربه تاریخی و یا حتی یک واکنش تاریخی به برداشتهای خشک از دین در یک بازه زمانی خاص، یاد کرد. البته تکرار این تجربه در زمان کنونی توسط فیلسوفانی مثل مارتین هایدگر هم دنبال شد که با استقبال چندانی در اروپا همراه نبود و به نظر میرسد که تکرار ان تجربهها در شرایط کنونی جهان معاصر، امکانپذیر نباشد ولی پژوهش در رابطه با آنها، میتواند به عنوان یک ابزار درست برای بررسی بخشهای مهمی از تاریخ زیست بشری در قرنهای گذشته به کار گرفته شود.