پروفسور «هانس گراهارد یوستینهافن»:
هیچ نهاد سیاسی یا دینی نمیتواند ادعا کند به تمام یا بخشی از حقیقت دست یافته/ الهیات و فلسفه مسیر متفاوتی را برای فهم حقیقت دنبال میکنند
استاد پژوهشکده صلح و الهیات هامبورگ معتقد است: هیچکدام از ایدئولوژیها، افراد، نهادهای دینی، سیاسی و دانشگاهی، نباید تمام یا بخشی از حقیقت را متعلق به خود بدانند و باید به سمت گفتوگوهای جهانی بروند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، بحث چگونگی بکارگیری اخلاق در امر سیاسی، شاید بیش از یک هزاره در تاریخ جهان قدمت دارد. همواره میان دیندار خوب بودن تا سیاستمدار بودن خوب، جدلهای منطقی و پراکتیکال فراوانی بروز یافته است. سنت آگوستین قدیس، معتقد بود که سیاستمدار خوب کسی است که در برابر امر دینی نایستد و اینگونه از اخلاق پاسداری میکند؛ نیکولو ماکیاول اما معتقد بود که میان مسیحی خوب بودن و سیاستمدار خوب بودن، هیچگونه نسبت مطلق و یا وجهی وجود ندارد! در کمال تعجب، نیچه پا را فراتر از این هم میگذارد و مسیحیت را همچون مشروبات، وسیلهای تخدیر ذهن میداند و نسبت به هر دو تحذیر روا میدارد! و معتقد است که انسان، باید فراتر از مقدورات کلاسیک دینی، به انسانیت بیاندیشد! فارغ از امکان و امتناع این ایده، بخشهای وسیعی از آکادمیسینهای اروپای مسیحی که همزمان وظیفه پیشرانی رنسانس، انقلاب صنعتی، عصر ایدئولوژیها و تمدن مدرن امروزین را برعهده داشت، همچنان پایبندی به اخلاق در کنار احترام به تکثرها را، در بازگشت به الهیات دینی میدانند. پروفسور «هانس گراهارد یوستینهافن» استاد الهیات مسیحی پژوهشکده صلح و الهیات هامبورگ در گفتگو با ایلنا به ترسیم تصویر جالبی از «آنِ» اخلاقی در اروپای مسیحی میپردازد.
از مباحثی که همواره میان الهیات و امر سیاسی فاصله میاندازد، نسبت میان حقیقت و واقعیت است؟ به نظر شما در این جدل هزارساله، کدامیک اهمیت بیشتری دارد و کدامیک بر زندگی مردم اثر بیشتری میگذارد؟
مفهوم حقیقت در آثار فلسفی با آنچه که تحت عنوان حقیقت در الهیات مسیحی میدانیم بسیار متفاوت است. به این معنا، ما با یک حقیقت واحد مواجه نیستم و اگر اصرار زیادی بر تاکید روی یک صورتبندی خاص از حقیقت داشته باشیم، شاید به لغزشگاههای ایدئولوژیک سقوط کنیم! به این معنا که در فلسفه، هر فیلسوف میتواند با سلاح پدیدارشناسی، به ابعاد متفاوتی از صورتبندیهای حقیقت دست یابد ولی حقیقت از منظر الهیات، تقریبا تصویری ثابت و یکسان به شما عرضه میکند. این در همه ادیان نیز رایج هست و الهیات دینی، به طور کلی حقیقت را در وحدت میبینند نه در کثرت! البته من به دنبال حقیقت هستم و به آن میاندیشم چون بسیار والاتر از واقعیت است که هرگز ثابت نخواهد بود و همواره در تغییر است. باید به شما بگویم من به عنوان یک پژوهشگر کاتولیک، حقیقت را مهمترین موتور محرک در زندگی انسانها میدانم! در الهیات ما به دنبال جستجوی تصویری حقیقی هستیم.
پویش و جستجو برای حقیقت، اگر به نتیجه قطعی منجر نشود آیا به تشکیک بیشتر دامن نمیزند؟ آیا جستوجوی دائمی حقیقت، به تعطیل شدن واقعگرایی منجر نمیشود؟
بگذارید با بخشی از انجیل یوحنا پاسخ شما را بدهم!: مسیح خود را عین حقیقت میداند (سوره ششم، آیه چهارده)!
بستگی دارد که ما دقیقا در کجا ایستاده باشیم. مهم این است که در ارتباط با ضرورت بحث و در رابطه با حقیقتگرایی و حقیقتمندی صحبت کنیم! یعنی باید بحث در رابطه با حقیقت متعالی در جامعه رایج باشد و در حوزه عمومی، مردم باید به دنبال تصاویر اساسی از حقیقت بگردند! آن چیزی که ما در مکالمات روزانه به عنوان تصویر خود از حقایق عرضه میکنیم، اتفاقا تصویری واقعی هست اما حقیقی نیست! درواقع این تصویر ما از واقعیت است ولی باید برای کشف حقیقت، مثل سقراط با همدیگر گفتوگو کنیم تا تصاویر ذهنی یکدیگر را با همدیگر به اشتراک بگذاریم تا به حقیقت نزدیکتر شویم!
آیا جنگهای اروپاییها در رابطه با مسائل دینی، نظیر جنگهای سی ساله یا جنگهای صدساله و تضادهای میان پروتستانها و کاتولیکها، بدون پشتوانه الهیات قدیم و جدید مسیحی بود؟ آیا این نبردهای ویرانگر، تحت عنوان نبرد برای حقیقت مطرح نبود؟
قبول دارم که برای حقیقت نباید به زور و نیروی نظامی متوسل شد! با این حال این اتفاقیست که در گذشته رخ داده است که البته در گذشته اروپا نیز، چنین تقابلی میان اقتدار سیاسی و اقتدار دینی، نمود یافته است. میشود به پذیرش دین مسیحی توسط امپراتور روم ـ تئودئوس ـ اشاره کرد. پس از آن و با تجزیه امپراتوری روم به دو نیمه شرقی و غربی، کلیساهای کاتولیک و ارتدوکس ایجاد شدند و هرکدام بر یک خوانش متفاوت و خاص از مسیحیت تاکید داشتند. تلاشهای امپراتور ژلوسیوس برای ایجاد تمایز میان قدرت سیاسی و اقتدار معنوی هم، چندان منجر به نتیجه نشد! در جنگهای سی ساله، حدود یک سوم جمعیت آلمان به قتل رسیدند و حدود صد سال زمان سپری شد تا اینکه آلمانیها توانستند قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را در سطح پیشین، بازیابی کنند! اگر دین با گنجینهای که از حقیقت در اختیار خود دارد، در آن زمان مورد سوءاستفاده قدرتهای اروپایی قرار نمیگرفت، شاید صلح پایدارتری بر جهان امروز حاکم بود! ماجراهای مربوط به اصلاحگری دینی توسط مارتین لوتر، ژان هوس، جان کالون و ... هم، هرچند در افزایش مدارای دینی در بلندمدت تاثیر به سزایی داشت اما سختگیریهای دگماتیک در رابطه با مفاهیم دینی، باعث کشتارهای وسیعی در اروپای آستانه و حتی میانه رنسانس به وقوع پیوست! با این حال، در همان قرن هفدهم بود که پاپ، دستور گفتوگوهای برون دینی (میان مسیحیان و غیرمسیحیان) را صادر کرد و این یک تلاش بسیار قابل تقدیر برای ایجاد مدارا و تلاش برای فهم هسته راستین حقیقت در جهان بود! این فرمان، به «نامه صلح زمین» معروف شد. من معتقدم که هیچ فرد، ایدئولوژی، نهاد سیاسی و نهاد دینی و همینطور، هیچ دانشگاهی نباید این ادعا را داشته باشد که تمام و یا بخشی از حقیقت را نزد خود دارد! بلکه باید به سمت گفتوگوی جهانی برای نزدیکتر شدن دیدگاههای عمومی مردم سراسر جهان، در رابطه با حقیقت برویم و درگیر دعواهای غیراخلاقی عرصه سیاست نشویم!