خبرگزاری کار ایران

نشست نقد و بررسی نمایش بیوه سیاه بیوه سفید کار حسن جودکی برگزار شد:

فروپاشی صدای نیمۀ جهان

فروپاشی صدای نیمۀ جهان
کد خبر : ۷۶۹۸۷۶

نشست نقد و بررسی نمایش «بیوه سیاه، بیوه سفید» به کارگردانی حسن جودکی از سوی کانون ملی منتقدان تئاتر ایران در عمارت نوفل‌لوشاتو برگزار شد. در این نشست علی جعفری فوتمی (منتقد و گوینده و کارشناس رادیو)، و رضا آشفته (منتقد، پژوهشگر و نویسنده) ضمن ارائه نقد و نظرشان درباره نمایش «بیوه سیاه، بیوه سفید» با حسن جودکی (کارگردان و تهیه‌کننده این اثر) و مژگان خالقی (نویسنده و تک بازیگر نمایش) گفتگو کردند.

به گزارش ایلنا، در نشست نقد و بررسی نمایش «بیوه سیاه، بیوه سفید» علی جعفری انتقاد واردش این بود که معلوم نیست از چه زاویه دیدی این زن با ما ارتباط می‌گیرد و همچنین روابط علت و معلولی در رویدادها مشهود نیست اما رضا آشفته این نمایش را فروپاشی زنان در یک نظام کاملا بسته –برگرفته از نگاه طالبان در جامعه افغانستان- دانست که به هیچ وجه حاضر به شنیدن صدای آنان نیستند و اصلا آنها را که نیمی از جامعه بشری هستند در سیاست‌هایشان مد نظر قرار نمی‌دهند.

در ابتدای این نشست، حسن جودکی (کارگردان) با اشاره به اینکه «بیوه سیاه، بیوه سفید» سومین مونولوگی است که کار می‌کند، گفت: همیشه فکر می‌کردم اجرای مونولوگ کاری راحت‌تر است چون وقتی یک بازیگر داشته باشی ساده‌تر می‌توانی کار را جمع کنی اما وقتی اولین کار را انجام دادم متوجه شدم مونولوگ ترسناک‌تر از متنی است که چند پرشوناژ دارد و سختی‌ها را به جان خریدم. هرچند که دو کار قبلی از نظر تجاری موفق‌تر بودند و هر دو در فضای محیطی تئاتر شهر اجرا شدند.

جودکی درباره انتخاب این متن یادآور شد: دنبال متنی بودم که دغدغه روز باشد و بتوان حرفی با آن زد که در شرایطی که تئاتر به سمت و سوی خاصی می‌رود دغدغه‌مند باشد؛ هر چند معتقدم تئاتر باید تماشاگر داشته باشد.

او تصریح کرد: مژگان خالقی به عنوان بازیگر بسیار زحمت کشید و وقت گذاشت و خیلی تمرین کرد تا به جایی که الان در صحنه می‌بینید رسید.

مژگان خالقی (نمایشنامه‌نویس و بازیگر) هم در این نشست گفت: من هرچیزی را در زندگی‌ام شکار می‌کنم و شکارچی خوبی هستم! خیلی کم کار می‌کنم اما چیزی را که دوست دارم دقیق انجام می‌دهم. فکر اولیه این نمایشنامه هم در مورد ایرانشهر و کشته شدن دختران بود و به با توجه به اینکه گمان کردم ممکن است در مجوز به مشکل بخورم، بستر قصه را به افغانستان بردم.

علی جعفری (منتقد) نیز در ادامه نشست با اشاره به اینکه «گاهی با خودم می‌گویم وقتی آدم‌ها کاری را انجام می‌دهند بهتر است درباره‌اش توضیح ندهند چون فضا و نگاه مخاطب به آن اثر تغییر می‌کند» تصریح کرد: مسائلی که زنان در اقصی نقاط جهان دارند سال‌هاست محل توجه ادبیات داستانی و سینما و... بوده. طبیعتا دلیل واضحی دارد مبنی بر اینکه اتفاقی است که وجدان بشری را درگیر خود می‌کند و فارغ از زمان و مکان است. یکی از شعارهای سازمان بهداشت جهانی هم این بود که جهانی فکر کنیم اما منطقه‌ای عمل کنیم. در زمان تماشای این تئاتر هم با خودم فکر می‌کردم نمایشنامه‌نویس می‌خواهد با چه زاویه‌ای من را با قصه‌ای که متعلق به همه جای جهان است، درگیر کند؟

جعفری با بیان اینکه «ستم نسبت به زنان در سراسر ایران اتفاق می‌افتد و با آن آشنایی داریم» گفت: ذکر دلایلی از سوی نمایشنامه‌نویس مانند اینکه «نمی‌توانستم درباره دختران ایرانشهری بنویسم و کمی آنسوتر رفتم» برای من توجیه‌پذیر نیست. من علیرغم اینکه تلاش کردم نقطه اتصالم را با اثر پیدا کنم، موفق نشدم چون فضایی که نویسنده تجربه می‌کند عینی نیست.

این منتقد و گویندۀ برنامه‌های رادیویی ادامه داد: اتفاق داستان هزاران بار تکرار شده است اما اینکه تو به عنوان نمایشنامه‌نویس چه حرف تازه‌ای از آن بیرون می‌کشی، من دنبال این بودم که به آن نرسیدم. سوال من این است که در «بیوه سیاه، بیوه سفید» تماشاگر به نکته تازه‌ای می‌رسد؟ نویسنده جایی را زده که قبلا نزده بود؟

خالقی در ادامه در پاسخ به این نقد گفت: تجربه عینی در ادبیات داستانی کار نمی‌کند. این نگاهی کلاسیک است که دنبال این باشیم که اثر چه پیامی داد و کجا ایستادیم. در این کار سعی کردم ساختار زمانی را بهم بریزم و روایت ذهنی و عینی به صورت متقاطع باشد. فکر نکردم باید به تماشاگر چیزی اضافه کنم و منظورم این نبود که چون ایرانشهر نشد رفتم سراغ افغانستان.

جعفری هم گفت: من در گفته‌هایم از کلمه «پیام» استفاده نکردم چون پیام و رسالت مدنظرم نیست. بلکه هر اتفاقی که نقد می‌شود در خود دارای نکته‌هایی است که مخاطب را درگیر می‌کند. وقتی داستان را در محدوده جغرافیایی خاصی روایت می‌کنی دارای شرایط خاصی است که باید دیده شود. سوال من این است که این شرایط خاص کجاست؟ شما در این نمایشنامه تنها دست روی ذهنیت عاطفی مخاطب می‌گذارید و آن را تحریک می‌کنید.

خالقی هم پاسخ داد: در واقع من عواطف تماشاگر را مهندسی می‌کنم که البته هیچ اشکالی هم ندارد. ضمن اینکه امکان نداشت خودم این اثر را کارگردانی کنم.

رضا آشفته (منقد و پژوهشگر) هم که این جلسه را مدیریت می‌کرد، گفت: انسان، انسان است و فرقی نمی‌کند با چه جغرافیا، فرهنگ و زبانی باشد؛ چیزی که در خاورمیانه و امپراطوری بزرگ ایران اتفاق می‌افتد همچنان یکسری سرفصل مشترک است و می‌تواند همچنان مساله‌برانگیز باشد و پیوند فرهنگی ایجاد کرده و ما را کنار هم قرار دهد. اگر در افغانستان دختری آواز می‌خواند و ممنوعیت خواندن دارد در تمام خاورمیانه این قضیه صادق است و کسی هم که با این ممنوعیت دچار چالش شود، امکان  دارد که جانش را از دست می‌دهد، و با ارفاق بدنام می‌شود.

آشفته ادامه داد: این دختر از طریق عشق می‌خواهد این صدا را منتشر کند اما سیاست و فرهنگی که در زمان طالبان حاکم بر افغانستان شده است تاکید دارد که این عشق و رابطه نباشد و این صدا شنیده نشود و این بر ماجرا غالب می‌شود. در این داستان ما می‌خواهیم یک تراژدی ببینیم. این تراژدی در سقوط و فروپاشی است. اگر این زن با جلیل (پسرعمویی که عاشقش بود) ازدواج می‌کرد، شاید می‌توانست در حایی دیگر با عشق زندگی کند و صدایش شنیده شود. شنیده شدن صدا در همه کشورهای اسلامی ممنوع نیست اما سلطه‌ای بر این قضیه وجود دارد.

او خاطرنشان کرد: خانم خالقی مساله‌مند است و شاید هدفش با تعریف کلاسیک از رسالت و دغدغه نخواند اما در پس آن وجود دارد و از پیامدش می‌بینیم که این دغدغه، گفتن از قربانی شدن یک صدای زیبا و نیمی از جامعه است.

این نویسنده و پژوهشگر با اشاره به اینکه «در کنار این ممنوعیت صدا، ممنوعیت عشق هم وجود دارد که مفهومی کلان‌تر است.» گفت: چون صدا را می‌توان در خلوت شنید و برای در و دیوار منتشرش کرد. اما چیز دیگری که مانع این تراژدی می‌شود، عشق است؛ این رابطه زیبای انسانی شکل می‌گیرد و خواه ناخواه این رابطه بهم می‌خورد و این زن قربانی می‌شود. شاید افغانستان بهانه‌ای است تا بتوانیم این مساله را که در ایرانشهر و تهران هم هست، مطرح کنیم. جایی که خیلی‌ها هنوز هم نمی‌توانند دل‌داده‌شان را انتخاب کنند و این تحمیل وجود دارد. پس به نظرم دغدغه این تئاتر چیزی دور از ما نیست و در همین خاورمیانه هم آن را می‌بینیم.

آشفته با بیان اینکه «بیوه سیاه، بیوه سفید» به مساله‌ای می‌پردازد که تئاتر قرار است در موردش روشنگری کند، گفت: روشنگری نه به معنای کلاسیک پیام دادن اما چندلایگی این متن برگرفته از جامعه است.

او تصریح کرد: پیش از این هم متن‌هایی مانند «خروس» محمد رحمانیان و «کسوف» ایوب آقاخانی به ترتیب به مساله طالبان و مهاجرت پرداخته‌اند. من فکر می‌کنم حساسیت و تراژدی‌ای که با آن زندگی می‌کنیم قابل انتقال است. حساسیت قضیه قابل لمس و تبدیل به تاریخی فرهنگی هنری است که با بودن این تئاترها می‌توانیم دور از جنگ‌ها و کشتارهای کمتر، یک گام به جلو برویم. من معتقدم ممنوعیت‌ها را با تئاتر می‌توان کمی کمتر کرد.

جعفری هم در ادامه چند پرسش به این شرح مطرح کرد: «چرا خجسته با پسرعموی‌اش ازدواج نمی‌کند؟»، «چرا او را به عتیق می‌دهند؟» و «آواز خواندن خجسته چقدر پیش برنده داستان است؟»

که خالقی در پاسخ گفت: «چون اینها رسوایی به بار آورده‌اند و انقدر متعصبند که فکر می‌کنند هر ارتباطی به بچه منجر می‌شود و از سویی وقتی دختری در ارتباط با پسری است دیگر ننگین و بی‌آبرو می‌شود و پسر جوانی سراغش نمی‌آید اما مرد زن مرده می‌تواند با او ازدواج کند. همچنین عشق و آواز خواندن خجسته، باهم هم‌پوشانی دارند و دارای جزئیات و قصه‌های فرعی است. نقطه عطف این است که مرد در شب زفاف از زن می‌خواهد آواز بخواند و این مهم‌ترین ضربه‌ای بود که به او زده می‌شود و فرار با کسی که دوستش دارد تنها نقطه امید این دختر می‌تواند باشد.»

جعفری هم در ادامه صحبت‌های او، گفت: چیزی که می‌تواند یک اتفاق ساده را تبدیل به یک نمایشنامه کند روایت نویسنده است و چرایی اتفاق. در جامعه‌ای سنتی مانند افغانستان آنچه درون خانواده اهمیت دارد لاپوشانی و ازدواج داخل خانواده است و دختران می‌خواهند بیرون از فامیل ازدواج کنند اما اجازه ندارند. رسوایی اما این اتفاق در داستان شما برعکس رخ داده؛ ضمن اینکه «جلیل» (پسرعمو) برای ازدواج با خجسته آماده است.

خالقی هم گفت: من این داستان را اینطور انتخاب کردم چون دلم می‌خواست به آن آدم واقعی که قصه‌اش را به صورت مستند شنیده بودم نزدیک شوم.

جعفری هم در ادامه گفت: اما دلایل این اتفاق‌ها در نمایشنامه به من ارائه نمی‌شود. بله به ازای هر خواننده یک تاویل وجود دارد اما تاویل هسته‌ای و مرکزی باید در اختیار تماشاگر باشد. عنصر خواندن در این نمایش می‌توانست اهرم جلو برنده و توجیه فاجعه باشد. در یک جامعه سراسر بسته سنتی یک زن می‌خواهد بخواند و نمی‌تواند. اما برای نتیجه‌گیری از نماد باید نماد را در اختیار تماشاگر بگذاری. نشانه آواز خواندن می‌توانست در متن پررنگ‌تر باشد تا نتیجه بگیریم که خواندن فقط به معنای آواز نیست بلکه در یک جامعه بسته زن‌ستیز حرف زن هم شنیده نمی‌شود نه فقط توسط مردان بلکه حتی توسط مادرش. اگر به عنوان نمایشنامه‌نویس می‌خواهید تماشاگر از آواز خواندن این زن افغان به حرف زدن زنان برسد، باید این مساله در متن تسری پیدا کند.

خالقی هم در پاسخ گفت: نگرانی‌ای که داشتم این بود که مبادا تاکید زیاد بر یک عنصر تبدیل شود به اینکه متنی فمینستی از کار دربیاید. «بیوه سیاه، بیوه سفید» یک متن شاعرانه برای زنی است که قربانی می‌شود. راستش ترسیدم که تاکید بیشتر، متن را تبدیل به گل درشت شدنش شود. ضمن اینکه یک لجبازی با خودم دارم که چیزی را که تاکید دارم کمتر می‌گویم!

در ادامه این شنست «عالم صبور» هنرمند افغانی که در این جلسه حضور داشت گفت: من روی لهجه‌ها و بیان این نمایش مشکل داشتم چون خیلی کلمات است که به ما پیوند دادند و در کوچه بازار   و حتی کتاب‌ها نیست و آقای رحمانیان و آقاخانی از خودشان درآوردند که به جنوبی بیشتر شبیه است یا هندی.

صبور خاطرنشان کرد: اگر ساختمانی بچینیم که پی قوی باشد اما نما درست نباشد باز یک جای کار می‌لنگد؛ برای منی که در مزار شریف زندگی می‌کنم اگر جزئیات درست فهمانده نشود این اثر دارای اشکال است. در این نمایش خود واقعی ما جلوه داده نشده است.

او ادامه داد: ما از موسیقی یک نمادی داریم چرا وقتی از موسیقی افغانستان حرف می‌زنید ساز رباب را نیاوردید؟ بعضی وقت‌ها کلیشه‌ها را لازم داریم و گاهی باید آن را بشکنیم.

رضا آشفته نیر در جمع‌بندی این نشست گفت: من فکر می‌کنم آنچه این تئاتر بر آن تاکید می‌کند جلوه‌های دیداری است؛ آنچه که باعث تمرکز و نفوذ بر صحنه می‌شود. ما این چیدمان زنانه که شش آدمک زن را در صحنه می‌بینیم که دایره‌شکل نشسته‌اند و زنی به نمایندگی از آنها در صحنه حرکت می‌کند اما در واقع هیچ حرکتی ندارد چون محصور در چادری و روبنده است.

آشفته با اشاره به اینکه «بیوه سیاه، بیوه سفید» روایت‌گر یکی از هزاران مصائب و قصه‌ای که زنان دارند و زن‌های این قصه انگار در مراسمی هستند که می‌تواند یک آیین باشد، گفت: چون چیدمان این آدم‌ها و نورپردازی متنوع و رنگارنگ و موسیقی فضایی را شکل می‌دهد که به یک آیین می‌ماند. آیینی که آدم‌ها در آن دیده نمی‌شوند چون صورت و چشم‌ها از مخاطب منها شده است.

او تصریح کرد: اینجا حقیقتی دیده نمی‌شود اما یک حقیقت تلخ و تراژدی وارد بر زنان وجود دارد. در لحظه آخر فروپاشی تک‌تک این آدم‌ها را می‌بینیم که به سوگ زنی مانند خود نشسته‌اند که قبل‌تر از اینها در برهم ریختگی زمان فروپاشیده و مرده است. اینجا یک روح وجود دارد و ما قصه یک روح را می‌شنویم. خود حاکمیت این روح نشان می‌دهد که یک روایت دیگری هست. اگر روایت را بر پایه حضور انسان می‌بینیم، اینجا این انسان حذف و نیست و نابود شده است چون تراژدی حاکم است و در تراژدی مرگ و اندوه چیره می‌شود. درواقع یک نمایش متادارم و شهودی که ما را با جلوۀ روحانی از انسان گرفتار در دنیای پشت‌سر نهاده همراه می‌کند.

«بیوه سیاه، بیوه سفید» با موضوع خشونت علیه زنان، به مصائب زندگی یک دختر افغان می‌پردازد که به دلیل تعصبات قومی و مذهبی کشته می‌شود. نویسنده و تک بازیگر این نمایش مژگان خالقی، کارگردان و تهیه‌کننده حسن جودکی و طراح صحنه و لباس منوچهر شجاع هستند. همچنین سایر عوامل این اثر عبارتند از: آهنگساز، طراحی و ترکیب صدا: فرشاد فزونی، طراح نور: علی کوزه‌گر، طراح پوستر و بروشور: ایلیا تهمتنی، مدیر تولید و روابط عمومی: خسرو خالقی، دستیار کارگردان: الهه افخمی، مدیر صحنه: هستی خاندایی، عکاس: خسرو خالقی، محمدرضا رشیدعلی‌پور، مشاوره رسانه و تبلیغات: گروه تبلیغات پایگاه خبری تئاتر، تیزر: امیر سلیمانی، بهرام رامه.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز