داستان تولید چرخه خشونت و فقر بر مدار توحش
رمان مدار توحش به قلم ناتاشا آپانا و با ترجمه مرضیه آرمین توسط انتشارات افق منتشر و راهی بازار کتاب شد. این رمان در رابطه با چرخه ویرانگر فقر و خشونت در ذیل پرچم استعمار، روایتگری میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، رمان مدار توحش به قلم ناتاشا آپانا و با ترجمه مرضیه آرمین توسط انتشارات افق منتشر و راهی بازار کتاب شد.
«مدار توحش» رمانی از خانم ناتاشا آپانا (متولد ۱۹۷۳) نویسنده فرانسوی با اصلیت موریتانی (موریس) است که در سال ۲۰۱۶ توسط انتشارات گالیمار در فرانسه منتشر شد و نامزد جایزههای «گنکور» و «فمینا» در همان سال بود، همچنین وی جوایز ادبی دیگری را دریافت کرده است. این اولین کتاب اوست که به فارسی ترجمه میشود.
داستان در جزیره مایوت (یکی از جزیرههای مجمعالجزایر کومور) اتفاق میافتد که از سال ۱۸۴۱ در اشغال فرانسه است و از سال ۲۰۱۱ بهعنوان مستعمره فرانسه، به شکل دوژوره به خاک این کشور ملحق شد و محل دقیق این جزیره در تنگه موزامبیک در اقیانوس هند قرار دارد.
داستان فرم خاصی دارد و چندین راوی بهتناوب، آن را روایت میکنند. روایت داستان را ماری، زنی میانسال، آغاز میکند (البته پس از مرگش) و از منطقهای با شرایط بحرانی و دهشتناک میگوید. او پس از اتمام تحصیلاتش در رشته پرستاری، با مردی به نام «شمسالدین» آشنا میشود، سپس ازدواج میکنند و به جزیره مایوت میروند.
این داستان، در یکی از فقیرترین مستعمرات فرانسه جریان دارد و درباره فقر و سختی زندگی انسانهایی است که در محیطی محروم و خشن روزگار میگذرانند. این آدمها نمیتوانند از تقدیر تلخ و دشوار خود فرار کنند. این رمان داستان آدمهایی است که میخواهند اما نمیشود یا نمیتوانند.
مدار توحش، اثریست که کاملا در زیرگروه ادبیات پسااستعماری جا میگیرد. درست است که آپانا با صراحت و بهطور مستقیم بر استعمار فرانسه نتاخته اما حقایق و اتفاقاتی که در رمانش روایت کرده، همگی ضداستعماری هستند و کمی توجه از سوی مخاطب کافی است تا اثرات مخرب استعمار را که هنوز هم ادامه دارند، به رخ بکشد. ماری یکی از چند راوی رمان است که داستان با روایت او شروع میشود. او در حالی که مرده و روحی روایتگر است، در همان جملات ابتدایی میگوید: «این کشور به خاکستری گداخته مینماید.» بنابراین روح جاری در رمان «مدار توحش» از همان صفحات ابتدا، وجهه پااستعماری خود را نشان میدهد. البته ماری که خود شخصیت خارجی و غیربومی (موزونگو) است، روایت تند و تیزی از استعمار ندارد و فقط میتوان بین اشاراتش، رگههای رقیقی از این مساله را پیدا کرد؛ مثلا: «پرچم آبی-سفید- قرمز آن بالا در اهتزار است.» باهم بخشهایی از این رمان را میخوانیم:
«سوار خودرو که شدم، صدای آرام کولر بود، نرمی صندلی توی کمرم و فرشی که رویش پاهایم را عقب و جلو کردم. استفان حرف نمیزد، ششدانگ به رانندگی ادامه داد، بدون موسیقی و در سکوت، خوشایند بود. تمام تنم رها و پلکهایم سنگین شد. هیچ مقاومتی نکردم.
بیدار که شدم، داخل خودرو تنها بودم. بلند شدم و کوله و جای زخمم را ورانداز کردم. نمیدانم چرا هر وقت بیدار میشوم همین کار را میکنم. میدانم جای زخمم همیشه همین جا هست اما نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و این خط ورمکرده را که از روی صورتم عبور کرده ورانداز نکنم. شاید هر روز صبح توهم این را دارم که به گذشته بازگشتهام، به گذشتهام پریدهام و این جای زخم چیزی جز خوابی بد نیست یا شاید میترسم بزرگ شده باشد، که درازتر شده باشد، که چشمم را برای همیشه ببندد و دورتادور سر و بدنم را فرا بگیرد. مثل همان کابوسی که همیشه میبینم، که پشهبند تختم تبدیل به ماری میشود و دورم حلقه میزند و خفهام میکند.
خودرو کنار خانهای زیر سایه درخت شعلهفام پارک شده بود. اطرافم را نگاه کردم، هیچکس نبود. مدتی بیآنکه بدانم چه بکنم همان جا ماندم. هر لحظه ممکن بود استفان برگردد. باغ خانه با پرچینی از بامبو محصور شده بود. چند بوته و گلدان در حیاط بود. اینجا و آنجای انتهای باغ چند اسباببازی با رنگهای شاد، قرمز، سبز، زرد بود.
با احتیاط از خودرو پیاده شدم و یک دستم را روی دستگیره نگه داشتم. هوا گرم بود اما خبری از کوره غزه نبود. هوا را با بینیام فرو دادم اما هیچ بویی نمیداد. خیلی خوب بود. صدای پرندگان را بالای سرم میشنیدم، از کمی دورتر هم؛ از انتهای باغ، از آن سوی پرچینِ بامبو، از پشت سرم، فراتر از آن، از هر طرف، پرندگان چهچهه میزدند.»
این اثر که به قلم ناتاشا آپانا و ترجمه مرضیه آرمین توسط نشر افق منتشر شده است، در تیراژ 1100 نسخه، در 160 صفحه با قطع رقعی و جلد شومیز و همچنین با قیمت 20 هزار تومان روانه بازار نشر شد.