بهمن نامورمطلق در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد:
پاسداشت فردوسی، پاسداری از ایران است/ ایرانیها با تدبیر، اسلام را پذیرفتند اما هویت خود را حفظ کردند
این اسطورهشناس معتقد است: فردوسی، تفسیر تاریخ ایران را به واسطه گفتمان زمان خودش دارد و این بدین معناست که او خودش را یک فرد مسلمان و ارادتمند به ائمه اطهار میداند و در عین حال، به تاریخ ایران علاقهمند است.
به گزارش خبرگزاری ایلنا، زبان فارسی که به گواه پژوهشهای فراوان و پربسامد ایرانپژوهان در سراسر جهان، کهنترین و دیرینهترین زبان تاریخیست که همچنان به زیست خود ادامه میدهد و بشکوه و نستوه، پای در دامن خرد دارد. با این روی این قند پارسی که از ترکستان چین تا صحراهای آسیای میانه، از درههای دوسوی بنگاله و سند و پنجاب تا سرزمینهای فرودست رود نیل و از کوههای قفقاز تا صحرای آناتولی، همواره رد شکوهمندش، چشم را مینوازد؛ خود با فراز و نشیبهای فراوانی برای زیستن و بالیدن روبرو بوده است و جانهای گرانمایه و کارهای سترگ، بر سر پیمان پاسداری از آن نهاده شده تا او هم، فرزندانی خوشسریر و بهزریر که به این دٌرّ دَری همواره میبالند، در دامان بپرورد. فردوسی خردمند، سترگترین کار را در راه پاسداری و نگاهداشت این زبان به انجام رسانید و در این راه، جان و سرمایه و آبروی خود را به کار گرفت و دم برنیاورد، که نیک میدانست: «نمیرم ازین پس که من زندهام/ چو تخم سخن را پراکندهام»! به راستی که شکوه این «نامور نامه باستان»، نام و یاد فردوسی بزرگ را جاودانه ساخته تا «کاخ بلندی» که فردوسی پی افکند را «هرگز گزند از باد و باران نرسد»! در همین راستا و فرخندگی روز بزرگداشت فردوسی، گفتگوی ایلنا با دکتر «بهمن نامور مطلق»، استاد دانشگاه شهید بهشتی، شاهنامهپژوه، اسطورهشناس و نویسنده نگارینههایی چون« اسطوره، متن هویتساز» و « نقد تکوینی هنر و ادبیات» درباره چگونگی برآمدن فردوسی و چرایی نیاز تاریخی ایرانیان به وی، سزاوار درنگریستن است.
در فضایی که از نظر تاریخی، زبانی، دینی و سیاسی هممهری چندانی با تاریخ ایران نداشت، فردوسی متولد میشود. فردوسی برآمده از کدام ضدجریان تاریخی است؟ و چرا روح ایران بعد از دقیقی و اسدی پیگیرانه بر، برآمدن یک قهرمان زبانی تاکید داشت؟
فردوسی گوهر گم شدهای از جامعه ایرانی را پیدا کرد و آن را به مردم ایران برگرداند که به وسیله آن، روح جامعه ایرانی دوباره احیا شد. گوهر و روح یاد شده، مجموعهای از شاخصهای هویت ایرانی است مثل زبان فارسی و روایتهای ایرانی و تاریخ نانوشته ایرانی و چیزهایی که یک فرهنگ را شکل و قوام میدهد و الگوها و اسطورهها و نمادهای یک جامعه را نیز دربرمیگیرد. اینها در چند صد سال مفقود شده و نادیده گرفته شده بودند و سبب آن هم، حضور فرهنگهای دیگر در ایران بود! به همین جهت، به یکباره روح ایرانی در تلاش و تلاطم قرار گرفت که بتواند دوباره این گم شدهها را برگرداند و بکوشد دوباره فرهنگ ایرانی را احیا کند. دقیقی این کار را کرد، رودکی هم همین کار را کرد اما انگار همه آنها آمده بودند و فلسفه وجودیشان این بود که زمینهساز ظهور فردی مثل فردوسی شوند و فردوسی توانست این عناصر گم شده فرهنگ ایرانی را به شکل کامل خودش برگرداند و روح جامعه ایرانی را به کالبد این جامعه بازبدمد. به همین جهت، بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
استقبال از فردوسی، به دلیل بیم ایرانیان از نابودی فرهنگ ایرانشهری بود؟
در آن شرایط افق انتظاری وجود داشت و این افق انتظار یا منجر به استحاله فرهنگی ما برای همیشه میشد یا اینکه شخصی مثل فردوسی باید ظهور میکرد و این فرهنگ و هویت فرهنگی را احیا میکرد. در مصر، مراکش، الجزایر و تونس این اتفاق نمیافتد، چون فردوسی نداشتند! ایرانیها با تدبیر، اسلام را پذیرفتند اما هویت خود را تغییر ندادند و تفکیکی بین عربیت و اسلامیت قایل شدند. به همین جهت بود که فردوسی به عنوان شاخص و معیار این تفکیک، در صدر قرار میگیرد. از سوی دیگر برخی کشورها که در شرق وجود داشتند، به تبع ایرانیها توانستند این تفکیک را قایل شوند. مثلا پاکستانیها، هندیها، افغانستانیها و تاجیکها با اتخاذ الگوی ایرانی، فرهنگ خودشان را حفظ کردند و در عین حال، مسلمان هم شدند؛ و این پهنه، تا مالزی و اندونزی را نیز دربرمیگیرد اما در این سوی ایران، چون تمدن مصر نتوانست مقاومت کند و این تفکیک را قائل شود، عرب هم شد. درنهایت این تنها هوش ایرانی بود که توانست این تفکیک را قایل شود و اسلامشان هم کمتر از اسلام آنها نیست. ایران، در عین حال فرهنگ، زبان، تاریخ، اسطورهها، نمادها و تمثیلهای خودش را صیانت کرد و نگاه داشت.
بینالنهرینی که گاهواره تمدن بوده است، در کنار هند و چینی که مراکز تمدنی شرق بودند و مصری که یکی از بزرگترین و باشکوهترین تمدنها بوده نتوانستند این کار را بکنند، آیا علت بقای زبان فارسی و ظهور فردوسی در ایران، فقط هوشیاری عمومی و خودآگاهی ملی ایرانیان است؟
در رابطه با سرزمینهای شرقی ایران باید با گزاره مدنظر شما مخالفت کنم، زیرا اینها توانستند! به طرف شرق که میرویم، چون ایران اولین پایگاه بود و توانست که هویت ملی خود و زبان میهنیاش را حفظ کند، بقیه هم توانستند اما در مغرب سرزمینهای اسلامی و شمال آفریقایی، نتوانستند این کار را بکنند، چون الگوی مدنظرشان مصر بود.
این سرسختی درونی ایرانیها که داراییهای زبان خودشان را میدیدند از کجا میآمد؟ خود فردوسی هم زبان شاهنامه را تحت تاثیر رودکی میداند و آنجا که از رودکی میگوید: «کلیله به تازی شد از پهلوی/ بر این سان که اکنون همی بشنوی» و این بیانگر مقاومت پیش از فردوسی هم بوده است. مقاومت شدید صفاریان در برابر سرودن شعر و خطبه خواندن در نماز جمعه به زبان عربی، حمایتهای گسترده سامانیان از نهاد شعر فارسی، بیانگر یک سرسختی شدید در این زمینه نیست؟ اینکه در خراسان، اول اسدی ظهور میکند، بعد دقیقی برمیخیزد و در نهایت فردوسی بهپا میخیزد، از کدام تکیهگاههای ذهنی و جمعی ایرانیان بیرون میآید، که تا به این حد اصرار دارد که من زبانم را حفظ کنم ولو به وسیله رودکی، حنظله بادغیسی، دقیقی، اسدی یا فردوسی؟ چرا مصریها چنین سرسختی در برابر زبانهای خارجی از خودشان بروز نمیدهند؟
شما واژه سرسختی را به کار میبرید، در حالیکه من واژه مقاومت را به کار میبرم! ایران یکی از کانونهای تمدنی جهان بوده است، همانطور که مصر بوده است. به این دلیل است که این دو را مقایسه میکنم، با این تفاوت که ایران در آن زمان تمدن زندهای بود اما مصر بارها اشغال شده بود. اول توسط یونانیها بعد ایرانیها و بعد توسط رومیها در اشغال بود و آنجا را به اسم روم میشناختند نه به اسم مصر! روم تمام شمال آفریقا، مصر و غرب بینالنهرین را توانست تصرف کند. ایران همان زمان هم کشور صاحب تمدنی بود و مستقل بود. از نظر باستانشناسی، مصر، چین، ایران، هند، یونان و روم دارای قدمت هستند اما در لحظه ظهور اسلام، ما دیگر تمدن مصری نداشتیم! زیرا که قبل از آن، توسط تمدنهای غربی و به خصوص روم و حتی پیشتر از آن، به وسیله اسکندر مقدونی پایمال شده بود و قبل از اسلام هم، ژولیوس سزار و مارک آنتونی آنجا را گرفته بودند و آن سرزمین در لفظ عمومی، اسکندریه نامیده میشد و مصر نبود! به همین جهت این مقایسه، مقایسه درستی نیست.
آیا سبک زبانی، معماری و اسطورهها، در شکلگیری این مقاومت یا عدم شکلگیری آن، تاثیر داشتهاند؟
ایرانیها چون صاحب زبان ملی بودند و تمدن، شهر و شهرنشینی خاص خود را داشتند، با بسیاری از مسائل وارداتی، چه در صورت تحمیلی و چه تبلیغی آن، مقاومت میکردند. در قرآن هم میبینید که استبرق که همانا لباسهای حریر بود، نام برده میشود که هیچ نمونهای در جهان واقعی جز نمونه ایرانی از این پوشش موجود نبوده است و بلندای کیفیت آن، حتی در تصویرسازیهای الهی قرآن هم وارد شده است. پس این مقاومت، یک مقاومت توجیهپذیر است و مقاومت درونی یک تمدن در مقابل تمدن دیگر بوده است، در عین پذیرش و ایمان آوردن به یک دین! این تفکیک را، فقط ایرانیها و رومیها میتوانستند انجام دهند، چون دو تمدن زنده بزرگ آن زمان بودند! رومیها به طرف مسیحیت رفتند و با آن، تغییراتی چندانی نکردند اما ایرانیها، اسلام را پذیرفتند و فرهنگ خودشان را هم حفظ کردند و این، اتفاقا باعث بروز کمالاتی در فرهنگ ایرانی هم شد و جامعه ایرانی صاحب چیزهای ارزشمندی مثل شهرسازی و شهرنشینی و صنایع بسیاری که پس از اسلام تکوین و تحول یافتند، شد. خوشنویسی و معماری در ایران پس از اسلام نمود یافت و هنرهای ایرانی به کلی دچار تحول شدند و البته ایرانیان، از همان آغاز اسلام آوردن، تحولات سازندهای را برای بقای اسلام و مسلمین ایجاد کردند. در روایتهای اسلامی هم کارهایی که از طرف سلمان فارسی، مثل خندقسازی و شهرسازی انجام میشد که از این بابت، باعث شد که برای حفظ این فرهنگ، فرهنگ اسلامی هم غنیتر شود چون وارد گفتوگو با فرهنگ ایرانی شده بود.
شما یک تعبیر جذاب تحت عنوان مقاومت، برای فرهنگ ایرانی به کار بردید. اگر رد این مقاومت را در ادبیات تا تولد نهضت شعوبیه دنبال کنیم؛ آیا فردوسی هم در ادامه همان مقاومت ادبی امثال شعوبیه بود که فردوسی شد یا خیر؟ از این جهت که بالاخره فردوسی بهجای بکارگیری قالبهایی نظیر قصیده و غزل، شصت هزار بیت شعر حماسی را، در قالب مثنوی سرود؟
من آن را، در کلیت یک مقاومت فرهنگیِ یک فرهنگ زنده و پویا میبینم که هنوز تولیدات فرهنگی و تمدنی خودش را دارد و در مواجهه با تمدنی قرار گرفته است که، تقریبا از او ضعیفتر است ـ که تمدن عربی است ـ و با یک دین نیز مواجه شده است. که در رابطه با دین، این دین را میپذیرد اما تمدن عربی را نمیپذیرد و بخشی از تمدن عربی، که مثلا بحث سبک زندگی عربی و سنتهای عربی است که آنرا نمیپذیرد! همان کاری که فردوسی کرده است و نمونه عالی این تفکیک، تلفیق، پیوند و گسست است. البته که نهضت شعوبیه را هم میتوان در ذیل همان مقاومت گسترده فرهنگی تعریف کرد و فردوسی هم ظاهرا اراداتی به آنها داشته ولی اختلافاتی نیز با آن جریان ادبی مقاومتی داشته است.
اگر به متن شاهنامه و منابع آن دقت کنیم، میبینیم که ریشههای پیشااسلامی خیلی پررنگتر است مثلا خداینامک، نامه امشاسپندان، ارداویرافنامه و گاتاها یا آثاری از این قبیل به شکل مشخصی در شاهنامه اثر داشتهند. حکمت خسروانی در آن نمود داشته و مفهوم خِرد در بٌعد مزدیسنایی یا زروانی و حتی میترایی آن، به شدت مورد تاکید فردوسی است و در عین حال، یک متن به شدت شیعهگرایانه است و در حدی پیش میرود که میگوید: «چنین زادم و هم براین بگذرم/ چنان دان که خاک پی حیدرم»؛ چطور فردوسی میتواند همه اینها را در یک مظروف جمع کند؟
فردوسی، تفسیر تاریخ ایران را به واسطه گفتمان زمان خودش دارد و این بدین معناست که او خودش را یک فرد مسلمان و ارادتمند به ائمه اطهار میداند و در عین حال، به تاریخ ایران علاقهمند است. بنده هم همینطورم و فکر میکنم شما هم همینطور هستید. یعنی ما تاریخ پرافتخار مملکت آریایی خودمان را هیچ موقع فراموش نخواهیم کرد و برایش احترام قائلیم و آنرا قبول داریم، در عین حال امروز که آنرا مورد خوانش قرار میدهیم، سعی میکنیم خوانشی با گفتمان عصر حاضر باشد با تمام ویژگیهایش، که یک مسلمان هستیم و در عین حال یک ایرانی هستم و ... . فردوسی هم همین کاری را با تاریخ ایران کرد که ما یا میکنیم یا باید بکنیم. او تاریخ را، بزرگ داشت و از آن استفاده کرد و به قول خودش، تاریخ ایرانیان را نوشته است. زیرا تاریخ عنصر بسیار مهمی برای هویت فرهنگی است و آنچه که انسانها را دورهم جمع میکند و آمها را به هم متصل میکند خاطره مشترکیست که در تاریخ متبلور میشود.
یک جریان به ظاهر فقهی بر فضای سیاسی خراسان و دربار غزنویان در آن زمان حاکم بود که تعصب دینی خشکمغزانهای را تبلیغ میکرد. با این حال، فردوسی در همان عصر، آتش را بسیار میستاید و آن را نماد خرد مینویی میداند و اصطلاحاتی مثل «مورِ دانهکش» یا «اسبِ سخن» را به کار میبرد، «سه نیک مزدیسنایی» را به کار میبرد و «زال» را به تصویر میکشد که پیوند اسطورهایِ اسطوره و تاریخ است و روی چنین ایستارهایی در شاهنامه میایستد که از نظر فقه، زندقه و رافضی نامیده میشود. به این ترتیب، تطابق چندانی میان آیین حاکم و دینباوری فردوسی دیده نمیشود.
کدام فقه را مدنظر دارید؟
همان فقهی که اجازه تدفین فردوسی در گورستان مسلمین را نمیدهد...
ما فقه واحد نداریم و تنوعی در فقه وجود دارد. امروز هم وقتی صحبت میشود بعضیها همین نظر را دارند. من چندان به این موضوع ورود نمیکنم و فکر میکنم این مشکلی را هم حل نمیکند. مسئله این است که فردوسی خوانشی از تاریخ در زمان خودش داشته است که در مغایرت با گفتمان دوره خودش قرار نمیگیرد! مگر آدمهای متعصبی که همیشه بودهاند و امروز هم هستند و همواره هم، خواهند بود، توانستهاند، این کار بزرگ فردوسی را تحتالشعاع قرار دهند؟ فردوسی، هویت ما را نه فقط در حوزه ادبیات، بلکه در هنر و فرهنگ هم توانست حفظ کند. یعنی ما اگر فردوسی و شاهنامه را از تمدن خودمان کم کنیم نه هنر خواهیم داشت و نه ادبیات و نه هیچ چیز دیگر! در روز چهارشنبه که بزرگداشت این مرد بزرگ است، سخنرانی درباره شاهنامه نسخه ابراهیم سلطان تیموری داریم! وی نوه تیمور و فرزند شاهرخ است. آدمی از قوم و تبار دیگریست و با این حال، سه برادر از چهار برادر، شاهنامهنگاری کردهاند تا در جامعه ایرانی مشروعیت پیدا کنند و از پندهای فردوسی هم استفاده کنند و با قهرمانان داستان، همزادپنداری کنند این آدمها که هیچ تعلقی به این جامعه نداشتند شاهنامهنگاری کردهاند و اگر شاهنامه و شاهنامهنگاری نبود، ما هیچ وقت در نقاشی به این حد از کمال نمیرسیدیم! در صنایع مستظرفه و خطاطی هم همینطور. باید این را بپذیریم که فردوسی به عنوان یک موتور محرک پرقدرت، زوایای خفته فرهنگ ایرانی را دوباره به تحرک و پویایی واداشت و سایه مرگ را از سر فرهنگ ایرانی به دوردستهای تاریخ فرستاد تا هم خودش و هم ایران جاودانه بمانند. دانستن قدر فردوسی، قدردانی از ایران است!