در گفتوگو با کیوان ارزاقی مطرح شد؛
بهشتِ برین همیشه در انتظارِ مهاجران نیست/ خیانت واقعیت بسیار برجسته امروز جامعه ماست
نویسنده رمان شورآب که خود سابقه مهاجرت و سالها زندگی در آلمان را داد، معتقد است که مهاجرت در ابتدا بر اثر تشدید تنهایی صورت میپذیرد و اگر کسی تصویر بهشت برین در پس مهاجرت را دنبال میکند، سخت در اشتباه است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، تنهایی انسان روزگار مدرن باعث شده او به دنبال گریزگاهها و پناهگاههایی برای بازیابی آرامش باشد. از پناه بردن به تکنولوژی تا روی آوردن به ورزشهایی نظیر یوگا و مدیتیشن، از مهاجرت به سرزمینهای دیگر تا پناه آوردن به فعالیتهای اجتماعی و معنوی و در نهایت دست گذاشتن بر روی پدیدههایی سیاه و ویرانگری نظیر اعتیاد، خودکشی یا حالت رقیق شده آن (اتانازی)، پاسخهایی نسبت به تنهایی است که گریبان و حلقوم انسان مدرن را در دستان پرقدرت خود میفشارد! کیوان ارزاقی نویسنده رمانهایی از قبیل «سفر به سرزمین نوچ»، «شورآب»، «زندگی منفی یک» و «بینازنین» که بیشتر آثار خود را در رابطه با مفاهیمی نظیر مهاجرت و خودکشی به رشته تحریر درآورده است، در گفتگو با ایلنا، به چرایی اهمیت اشاره کردن به این موضوعات در قالب رمان، پرداخته است.
چرا کیوان ارزاقی را مساوی با نگارنده رمانهای مهاجرت میدانند؟ آیا این تصویری است که خود شما خواستهاید ارائه کنید؟ آنهم به شکلی که در نهایت مهاجرت را مورد مذمت قرار میدهد؟
من فکر میکنم هر نویسنده از چیزی مینویسد که برایش دغدغه پر رنگتریست. مهاجرت هم از نظر من یکی از اتفاقاتی است که در سالهای اخیر بسیار انجام میگیرد و به این واسطه که خود من هم مهاجرت داشتهام و پس از آن برگشتهام و میبینم که در این سالها بسیاری از دوستان و آشنایانم هم مهاجرت کردهاند به این سمت و سو رفتهام. به همین دلیل در کتابها و داستانهای من به صورت مستقیم یا غیرمستقیم این بحث مهاجرت دیده میشود.
شما در«سرزمین نوچ»، به نوعی به بازتولید «سفر به ولایت عزرائیل» پرداختهاید و تصویری محافظهکارانه از آمریکا ارائه دادهاید و در «شورآب» نیز تصویری مشابه از آلمان عرضه کردهاید. علت این گونه پرداخت محافظهکارانه به امر مهاجرت، چیست؟
محافظهکارانه به چه معنا؟
از این جهت که شما به مصائب مهاجرت میپردازید و به بحث تنهایی توجه میکنید که عامل مهاجرت است و مواردی از این قبیل. آیا خوانش شما از مهاجرت خوانشی محافظهکارانه است؟
خیر؛ این انگاره را نمیپذیرم. من میگویم که از سنی که شخصیت آدم شکل میگیرد، تصور مهاجرت هم، اتفاق بسیار دشواری است. من آدم ضدمهاجرتی نیستم و اینطور نیست که توصیه کنم کسی مهاجرت نکند. زیرا انسان در مهاجرت رشد میکند. اما نگرانی من از این است که کسی چشمبسته مهاجرت کند و فکر کند که بهشت برینی در آن سوی مرزهای سرزمینش هست! هرچند این امر، میتواند برای کسی که با انگیزه، شناخت و دید مثبت، بخواهد تصمیم به مهاجرت بگیرد، بهشت باشد اما مگر میشود که «تنهایی» را در مهاجرت ندید؟ هرچند که به هدفی برسیم. به هر حال ما آنجا تنهاییم. به هر حال وقتی به آنجا میرسیم بخشی از تاریخ و فرهنگ و خانواده را از دست میدهیم. ما نمیگوییم مهاجرت چیز بدی است اما مهاجرت فینفسه اتفاق بزرگی است و از یک سنی به بعد، میتواند اتفاق ترسناکی باشد به این دلیل که شما هر روز باید به خودتان جواب بدهید که چرا مهاجرت کردم؟ چرا دور از خانوادهام هستم؟ و هزار و یک چرای دیگر... وقتی جواب دقیقی برای اینها نداشته باشید، میتوانید انسان موفقی هم نباشید. اما بسیاری از افراد هم در سن مناسب و با هدف و انگیزه مشخص مهاجرت کردهاند و آدمهای بسیار موفقی بودهاند.
تصویر دیگری هم از نویسنده شورآب، وجود دارد نویسندهای که تصویر منحصر به فردی از مرگ و اتانازی (مرگ خودخواسته) ارائه میکند. دلیل این کنار همنشینی موضوع مهاجرت، مرگ و موضوعاتی از این قبیل را چه میدانید و الگوی نوشتاری و هنری خاصی در این مورد داشتهاید؟
خیر، اگر در داستان من، مهاجرت کنار مرگ نشسته است، این طور نیست که من بخواهم تصویر مهاجرت را به این سمت ببرم. اتانازی هم یکی از موضوعاتی است که ذهن من را درگیر کرده است. خوشبختانه ما در کشور ما، به واسطه فرهنگ و بحث مذهبی و زندگی خانوادگی که داریم، بسیاری از افراد جامعه ما، اصولا حتی نمیدانند که اتانازی چیست ولی در غرب، سالهاست که راجع به این موضوع صحبت میکنند و آن را رسمی کردهاند و من فکر میکنم که ما بعد از این هم، بیشتر در این باره در کشورهای غربی خواهیم شنید! این هم به واسطه نوع زندگی و تنهایی است که در زندگی غربیها وجود دارد! من فکر میکنم این وظیفه نویسنده است که بتواند کمی جلوتر را پیشبینی کند. یعنی اتفاقی که شاید شصت یا هفتاد سال در غرب در رابطه با آن صحبت شده است الان در بعضی کشورها رسمی شده است و اتفاق میافتد و من فکر میکنم که این متاسفانه به خیلی از کشورها کشیده میشود. در کشور ما خوشبختانه هنوز این مسئله کمرنگ است. در آثار من، هیچ تعمدی نبوده است که من بخواهم اتانازی را در کنار مهاجرت بگذارم اما اتانازی از چیزهایی است که من در چند سال اخیر، نسبت به آن حساس شدهام و پیش از نوشتن «شوراب» روی آن بسیار تحقیق کردم. فیلمهای مستند، مدارک ترجمه نشده، مرامنامهها و کمپهایی که این کارها را انجام میدهند، را مورد مطالعه قرار دادهام تا با فضای اتانازی و فضای ذهنی افرادی که به این سمت و سو میروند آشنا شوم.
یکی از پارامترهای موثر در اتخاذ تصمیم به مهاجرت تنهایی است، همینطور یکی از پارامترهای اثرگذار در حرکت به سمت خودکشی و اتانازی هم، تنهایی است. با توجه به اثرگذاری تنهایی بر اتخاذ تصمیماتی اینچنین اثرگذار، آیا میشود شما را تصویرگر تنهایی دانست یا مدعی هستید که یک پیشبینی خاصی نسبت به پیوند آتی میان تنهایی، اتانازی و مهاجرت را عرضه میکنید؟
من در رابطه با مهاجرت این را میپذیرم و میگویم خودم کاملا خودخواسته به این سمت رفتهام و مشکلی ندارم اگر کسی بگوید که در رابطه با مهاجرت مینویسم. اما در مورد اتانازی در داستانهای دیگرم چیزی نگفتهام و این میتواند برداشت شخص شما باشد که این اتانازی را کنار مهاجرت پررنگ میبینید. اتاناری میتواند در کنار مهاجرت هم اتفاق بیفتد، همانطور که برای یک آلمانی که در آنجا زندگی میکند نیز، میتواند این اتفاق بیافتد. کما اینکه در «شوراب» هم میبینیم که برای اتانازی باید شرایطی وجود داشته باشد و در «شوراب» هم شخص مورد نظر این ویژگیها را نداشت فقط چون بحث بیماری روحی و روانیاش مطرح بود به این سمت و سو رفت اما من اصلا دنبال این نبودهام که اتانازی را حتما به مهاجرت بچسبانم.
موضوع خیانت را چهطور؟ آن را چگونه در آثارتان جایگذاری کردهاید؟
خیانت واقعیت بسیار برجسته امروز جامعه ماست. من اگر قرار باشد به عنوان یک نویسنده چشمم را بر روی این همه خیانتی که اتفاق میافتد ببندم، به این معناست که من نویسنده نیستم. اتانازی خوشبختانه در مملکت ما نیست اما شوربختانه، خیانت در مملکت ما وجود دارد و به همین دلیل من از چیزی مینویسم که میبینمش، لمسش میکنم، در روزنامه میخوانم و در جامعه میبینم.
چه تبارشناسی را میخواهید از خیانت عرضه کنید و چه تصویری را برای منتهیالیه رویکرد خائنانه برای خودتان تصویر کردهاید؟ بر مبنای یک مواجهه تجربی صورتبندی خیانت را عرضه کردید؟
در داستان من سرانجامی برای این اتفاق مشخص شده است. در نگاه همه ما خوشبختانه تهمایههای مذهبی خاصی، هنوز وجود دارد و این بومرنگی را که رها کردهایم یک جایی قرار است که به سمت خودمان برگردد و در داستان هم ما این را میبینیم که ذات و فطرت هیچوقت به سمت خیانت متمایل نیست و من در داستان توضیح دادهام که اگر روند خیانت این طور باشد بالاخره باید جایی تاوان این خیانت را پس بدهند.
این یک نگاه دینی است یا یک نگاه اخلاقی یا این را یک واکنش طبیعی میدانید که حتما هر امر خائنانهای با یک بازخورد طبیعی مواجه میشود؟
قاعدتا هر خیانتی نمیتواند باشد! فکر میکنم قبل از آن نگاه دینی یک نگاه اخلاقی باشد. شاید آن نگاه اخلاقی پررنگتر باشد و مانع از انجام خیانت شود. البته زمانی که به باور اخلاقی برسیم، میتوان این رویکرد را عملیاتی کرد اما اگر به این باور نرسیم، حتی اگر پای دین یا اخلاق هم در میان باشد، باز انسان آن عمل را انجام میدهد. من در داستان هیچ جا صحبتی از دین نمیکنم و یک مرحله هم به عقب برگشتهام و پدر آن شخص را هم نشان دادهام که فردی لوطی و عرقخور بوده است و البته مادرش یک رگ و ریشههای دینی و مذهبی داشته است اما در داستان برای خودم نگاه اخلاقی مهمتر بوده است.
در داستان شما مردسالاری و نگاه پاتریمونیالیستی تولید استبداد و مشکل میکند و مذموم است. از طرفی میبینیم که خیانت هم به عنوان یک اصل پذیرفته شده تکرار میشود. آیا شما مردسالاری را به عنوان یک فیلتر در برابر خیانت نمیتوانید در نظر بگیرید؟
خیانت در آن داستان فقط از طرف مرد نبوده است. بلکه از طرف زن هم بوده است. آنجایی که بحث خیانت میشود کمی وجود مرد پررنگتر است و گاهی زن خیلی توجهش معطوف به سمت زن اول نیست و رابطهای را شروع میکند اما در این داستان زن دوم میدانست که پای زن اول وسط است و فکر نمیکنم چندان بحث مردسالاری وسط باشد.
اما از این سمت شما موضوع خیانت را یک موضوع با رنگ و لعاب مردانه کردهاید. آیا این موضوع را قبول دارید؟ یعنی اینکه میگویید خیانت میتواند یک امر دو طرفه باشد مردسالاری را هدف میگیرید که مردسالاری به خودی خود واجد ارزش نیست و او هم میتواند خیانت کند...
به نظرم در برههای از تاریخ که بسیار هم طولانی بوده است حضور مردان در عرصه خیانت بسیار پررنگتر بوده است اما در حال حاضر دیگر بحث خیانت چندان جنسیتی نیست و زنان هم خیانت میکنند و اگر قرار باشد آماری بگیریم بالطبع در جامعه مردان بیشتر است اما من در داستان هم حضور مرد را در لایه اول پررنگتر کردهام اما در لایه زیرین زن قصه ما هم در این خیانت شریک است و این خیانت را به مادر خودش که نزدیکترین شخص به اوست انجام میدهد. بنابراین به سمت وسویی میرود که دختری که در قصه حدودا بیست و دو ساله است و چندان اعتقادی به دین و مذهب ندارد و این چیزها برایش بیاهمیت است و باور و اعتقاد و پدر و مادر هم چندان اهمیتی برایش ندارند این خیانت را انجام میدهد.
این شبیه به شخصیت اصلی رمان بیگانه آلبر کامو نیست؟ به گونهای که دچار نوعی الیناسیون شده باشد و این خیانتها حاصل ندانمکاریهایی باشد که نمیداند در رابطه با محیطش چه کاری باید انجام بدهد؟
در حال حاضر شاید هر چیزی که بخواهیم بنویسیم شاید یک نمونه عینی باشد یا بیشتر از یک نمونه در یک داستان یا فیلم باشد شبیه به آن. من زمانی که شروع کردم به خلق این دختر هیچ ذهنیتی نسبت به نمونهای شبیه به آن نداشتم.