خبرگزاری کار ایران

حکمت‌الله ملاصالحی در گفت‌وگو با ایلنا؛

در پشت ایران، یک دنیا تمدن وجود دارد

در پشت ایران، یک دنیا تمدن وجود دارد
کد خبر : ۷۰۹۲۸۸

هنگامی که نسیم یک دین نو و یک کلام نو می‌وزد و مردم یک جامعه به آن دین گرایش پیدا کنند، به تنهایی کفایت نمی‌کند و هیچ اتفاق مهمی نمی‌افتد؛ مگر اینکه آن جامعه، ابزار متناسب با آن بیان و دین را، در سنت تاریخی خودش داشته باشد! اتفاق بزرگی که در ایران افتاد، این بود که ایرانیان به یک سنت دینی و نبوی تکیه زده بودند که توانستند به اجتهاد خود، میراث یک دین جدید را مناسب خود تشخیص دهند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، فارابی را باید بنیان‌گذار حکمت ایرانی در عصر طلایی فرهنگ و تمدن اسلامی نامید. این بنیان‌گذار دستگاه فلسفی در جهان اسلام، علاوه بر به‌کارگیری مبانی عقلی دین اسلام در سنت فلسفی خود، از ریشه‌های حکمی ایران پیش از اسلام نیز در آثار خود بهره برده است. همچنین فارابی را به عنوان معلم ثانی، تداوم‌بخش سنت ارسطو و فلسفه یونانی در سرزمین‌های اسلامی می‌دانند. برای فهم بخشی از زمینه‌های آرای این فیلسوف پیچیده، در گفتگو با «حکمت‌الله ملاصالحی»، استاد دانشگاه‌های آتن و تهران و نویسنده آثاری از قبیل «انسان تاریخی و تاریخ متعالی»، «باستان‌شناسی در صافی جستارهای فلسفی» و« باستان‌شناسی دین»، به بررسی زمینه و زمانه این اندیشمند برجسته تاریخ ایران پرداختیم.

فارابی را متاثر از حکمت خسروانی می‌دانید یا واقف به دین‌محوری در حکمت فارابی هستید؟

جناب آقای دکتر داوری اردکانی و برخی دیگر از دوستان ما، فارابی را پیرو حکمت خسروانی می‌دانند، من معتقد نیستم که فارابی را در ذیل حکمت خسروانی باید تعریف کنیم.

اصولا تاثیرپذیری حکما و فلاسفه مسلمان ـ تا پیش از سهروردی ـ از حکمت خسروانی تا چه میزان جاری و رایج بود؟

نگاه من نسبت به این قضیه، قدری متفاوت از دوستان فیلسوف است. من معتقدم که ما وارث یک سنت نبوی هستیم. ایران پیش از اسلام هم یک ایران نبوی بود؛ یک پیامبر آسمانی به نام زرتشت و یک کتاب آسمانی به نام اوستا و همچنین مغ‌ها و موبدان و حکیمان در جاری کردن این سنت نبوی در سراسر ایران فعال بودند. فلذا هنگامی که نسیم یک دین نو و یک کلام نو می‌وزد و مردم یک جامعه به آن دین گرایش پیدا کنند، به تنهایی کفایت نمی‌کند و هیچ اتفاق مهمی نمی‌افتد؛ مگر اینکه آن جامعه، ابزارهای متناسب با آن بیان و دین را، در سنت تاریخی خودش داشته باشد! اتفاق بزرگی که در ایران افتاد، این بود که ایرانیان به یک سنت دینی و نبوی تکیه زده بودند که توانستند به اجتهاد خود، میراث یک دین جدید را مناسب خود تشخیص دهند. به همین دلیل ایرانیان توانستند، کتاب آسمانی اسلام را بگشایند و تفسیر کنند. فارابی از یک سنت نبوی پیروی می‌کرد، که پیش‌تر نیز وجود داشت و وقتی اسلام و قرآن می‌آید، فکر و حکمتی وجود دارد که این دین را بفهمد و آن را مورد بررسی‌های عقلی قرار دهد. این تصادفی نیست که نخستین فیلسوفان مسلمان، در شرق ایران متولد شدند؛ همان جایی که محل تولد، زرتشت نبی (ع) است و یک سنت حکمی ـ نبوی به همراه یک میراث وحیانی در آن سرزمین وجود داشته است. هنگامی که قرآن آمد و ما مسلمان شدیم، دست ما برای شناخت اسلام تهی نبود.

یعنی شما میان تفسیر ایرانیان از اسلام و برداشت سایر مسلمین از اسلام، تفاوت قائلید؟

به همین جهت اگر شما دقت کنید، میان اسلام در ایران و اسلام در حجاز تفاوت فراوانی وجود دارد. گویی که در این هزار و پانصد سال، اصلا قرآن در حجاز گشوده نشده است. این حرف کمی نیست. در ایران بود که علوم تفسیر، فقه، کلام، حکمت و حتی گردآوری حدیث به وجود آمد. شما هیچ‌کدام از این موارد را در حجاز نمی‌بینید، زیرا آنها ابزارهای لازم را در اختیار نداشتند که بخواهند از دل قرآن و میراث وحی نبوی، چنین چیزی استنتاج کنند. تفاوت مسیحیت هلنی ـ رومی را با مسحیت حبشی مقایسه کنید. وقتی که انجیل به زبان یونانی ترجمه و سپس وارد آتن شد، 700 سال فلسفه و تفکر در اختیار یونانیان بود! ابزارهای لازم برای فهم انجیل به عنوان متن وحیانی، در اختیار دارند و این ابزار در حبشه و زنگبار وجود نداشت.

شما از این سو به یک سنت نبوی در شرق ایران اشاره می‌کنید و فارابی را برآمده از آن سنت می‌دانید و از سوی دیگر فارابی خود را دنباله‌روی سنت تعلیمی افلاطون و ارسطو می‌داند. آیا این دو سنت با هم قابل جمع هستند؟ بحث‌های آرمانشهری فارابی نیز، برگرفته از آرمانشهر افلاطون است...

به نکته بسیار خوبی اشاره کردید، اصطلاحی در باستان‌شناسی هست که بسیار تکرار می‌شود: eastern  Mediterranean common heritageیا میراث مشترک فرهنگی مدیترانه شرقی! یونان هلنی، با روح فلسفی، در شبه جزیره اسکاندیناوی یا ایسلند که متولد نشده است! اروپایی در آن زمان نبود و این تاریخ‌سازی‌هایی که الان می‌بینید، مربوط به دوران پس از رنسانس هست و در دوران طلایی فلسفه یونان، خبری از وجود اروپا نبود. آتن هلنی، اورشلیم نبوی و حکمت زرتشتی، در یک میراث مشترک تمدنی که همانا مربوط به شرق مدیترانه است، قرار می‌گیرند. به همین جهت هم هست که فلاسفه اسلامی نظیر فارابی و بوعلی، فلسفه یونانی را بسیار بیشتر و دقیق‌تر از رومی‌هایی می‌دانند، که اشغال‌گران یونان بودند. این اتفاقات تصادفی نیست؛ به این جهت که ما در درون یک میراث مشترک قرار داریم که یک وجهش نبوی است و یک رویش هلنی و فلسفی‌ست!

پس چرا عربستان که در حال حاضر بیش از 1500 سال پیش، خاستگاه پیامبر اسلام بود، نتوانست حکمت نبوی داشته باشد؟ از نظر جغرافیایی نیز به مدیترانه نزدیکی داشت...

این هم نکته مهمی‌ست. اینکه شما به یک دین متشرف شوید، به تنهایی کفایت نمی‌کند. بلکه باید ابزارهای شناخت متناسب با آن کلام و دین را نیز داشته باشید. شما باید دین جدید را در سنت تاریخی خود داشته باشید تا آن را بفهمید، در عربستان این اتفاق نیفتاد به این علت که ابزارهای شناخت را ندارند. آ‌ن‌ها از یک سنت شرک‌آلود، به دین اسلام گرویدند. از سنت ایرانی، سلمان فارسی بیرون می‌آید که وقتی قرآن را می‌شنود، کاملا برایش آشناست. این یک نکته بسیار ظریف و مهم است. زمانی‌که اعراب به پیامبر اسلام(ص) خبر ایمان آوردن خود را می‌دهند، آیه شریفه‌ای نازل شد که: «قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم» و این هنوز هم هست. برای اینکه ابزارهای شناخت ندارند. در ایران اوستا بود، فقه اوستایی بود، بندهشن، گاتاها و یشت‌ها وجود داشت. حکمت خسروانی، زوران و کیومرثیه وجود داشت. در عربستان از این خبرها نیست!

فارابی توانست حکمت‌ زرتشتی را به زبان دینی اسلام پیوند بزند و از اسلام نیز یک سنت حکمی ایجاد کند. چرا به جای اینکه این سنت متساهل، در اعصار بعدی تداوم یابد در عصر سهروردی و برخی از ادوار دیگر با مشت آهنین مواجه شد؟

در آنجا هم با یک عصبیت مشرکانه عربی مواجه هستیم، که یک لعاب اسلامی پیدا کرده بود! این موارد کوچک نیست و آنها نمی‌توانستند این موارد را بفهمند. من برای تدقیق این واقعه، برای شما یک مثال می‌زنم: شما اگر به شهر آتن سفر کنید و در آنجا گشت و گذار کنید پس از آن به شهر ریاض سفر کنید، متوجه می‌شوید که در آتن بسیار احساس راحتی دارید و در ریاض با اینکه یک سرزمین اسلامی است، احساس قربت می‌کنید. به این دلیل که در آنجا، میراث مشرکانه برجای مانده و یک لعاب توحیدی بر روی آن قرار دادند و در واقع هیچ فکر و فلسفه‌ای پشت دین‌ورزی آنان نیست اما در پشت ایران، یک دنیا تمدن وجود دارد. ایران وقتی که از اسلام و قرآن می‌گوید، یک عالمه فلسفه، کلام، فقاهت، عرفان و تفسیر با یک پیوستگی تاریخی در پس اسلام برایش تداعی می‌شود که شما نمونه‌های بی‌نظیر آن را می‌بینید. باور ایرانیان به اسلام و قرآن ذاتی است. پیوستگی نبوی 3 هزاره‌ای در ایران وجود دارد.

در سال‌های اخیر، افرادی نظیر عابدالجابری به نقد عقل عربی به دلیل آنچه که خود «رسوخ تمدن ایرانی» می‌نامد، پرداخته‌اند. باتوجه به اینکه شما ایران را واجد روح توحیدی دانستید، از چه جهت این اثرگذاری را می‌توان متاثر از ایران دانست و از چه ناحیه‌ای می‌شود به آن نقد کرد؟

اولا که این را غربی‌ها به دهان او انداختند. ثانیا اگر ما بخواهیم قرآنی هم نگاه کنیم، جهل عربی مطرح است و نه عقل عربی! این آیه شریفه که: «الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدر الا یعلموا حدود ما انزل ‌الله علی الرسوله»! آنچه که می‌گوید هم، تبلیغات غربی‌هاست که از دهان او بیرون آمده است. اما در اینجا حکمت وجود دارد و شما می‌توانید آن را ببینید و نمونه‌های فارابی و حکمت‌های سینوی، اشراقی و متالهیه را در ایران می‌بینید. قرآن هم البته اهل کتاب را از مشرکان جدا می‌کند و این رفتارهای بنیادگرایانه امروز برخی از این گروه‌ها نیز برآمده از همان تعصب جاهلی آنهاست.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز