آوازخوانیِ کودکانی که خانواده، منبع درآمد میبیندشان و ما، نابهنجاری
سرپرست گروه موسیقی نوای ارغوان - گروهی متشکل از کودکان کار- میگوید بخشی از این فعالیت باعث میشود نگاه جامعه به کودک کار به عنوان یک نابهنجاری تغییر کند و بخش دیگرش بر خانوادهای تاثیر میگذارد که قصدش از فرزندآوری تولید نیروی کار است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، بهانه صحبت با کمیل هدایتزاده (سرپرست گروه نوای ارغوان) حضورش به همراه تعدادی از کودکان کار در کنسرت گروه موسیقی «بربطیان» به سرپرستی حسین بهروزینیا بود در تالار وحدت.
هدایتزاده حدودا هشت سال است که در قالب همکاری با NGO هایی که در زمینه کودکان کار و بدسرپرست فعالیت میکنند، به این کودکان آموزش ساز و آواز میدهد و بخشی از حاصل آن در دو کنسرتی که با این کودکان روی صحنه برد، یکی در بهمن 96 در سالن همایش سرای محله دارآباد و دیگری سوم مرداد 97 در ایوان شمس دیده شد.
او از اواخر سال گذشته شناسایی این کودکان را به شکل مستقیم و در قالب ارتباط با کودکان حاضر در خیابان پی گرفته است و به همراه تعدادی از دوستانش تلاش کرده است از آواز به عنوان وسیلهای برای پی بردن به علاقه یا عدم علاقه این کودکان به موسیقی استفاده کند و در غیاب مکانی ثابت که کودکان به آن مراجعه کنند اکنون 15 کودک تحت آموزش دارد که برای آموختن آنچه میدانند خودشان نزد آنها میروند و نه برعکس.
اساسا چرا گمان میکنید باید به کودکان کار، موسیقی آموزش دهید؟
به نظر من بزرگترین مددکاری این است که شما به این کودکان هنری یاد بدهید تا جایگزین ارتباط غلطی شود که با جامعه دارند؛ ارتباطی که طی آن، کودک به آدمهای دور و برش به عنوان منبع درآمد نگاه میکند و آنها نیز نگاهی ترحمآمیز به او دارند و تنها راه رخ دادن این جایگزینی، شناسایی توانایی کودکان است.
فلسفه کلی کار ما این است که چون کار خودمان موسیقی است، امکان تجربه کردن آن را برای کودکانی که امکانات لازم را ندارند و شرایط زندگیشان سخت است، فراهم کنیم. حال این تجربه میتواند تبدیل به بخشی از تفریح او شود یا تبدیل به مسیر اصلی زندگیاش و این خود کودک است که در این مورد تصمیم میگیرد. ما هیچ وقت برای زندگی او برنامه نمیریزیم و تنها سعی میکنیم این امکان را فراهم کنیم که انتخاب کند آیا آموختن موسیقی چیزی هست که بخواهد برای آیندهاش روی آن برنامهریزی کند یا نه و از این طریق زبان دیگری برای صحبت با جامعه بیابد. زبانی که زبان ترحم و «من بدبختم» و اینها نیست و میگوید هر اندازه که تلاش کنی، جامعه به همان اندازه به تو نوازش و امکانات میدهد.
برای ما دو مسئله مهم است. یکی تغییراتی که در خود بچه ایجاد میشود و دیگری تغییراتی که در جامعه به وجود میآید. مثلا بچهای که میآید شعرهای مولانا را و موسیقی سنتی را به صورت درست یا نزدیک به درست روی سن اجرا میکند و بعد مخاطب میفهمد این همان بچه کاری است که من همیشه از دستش کلافه بودم و به عنوان یک ناهنجاری اجتماعی به او نگاه میکردم، به این فکر میافتد که خودش هم میتواند در حوزهای که درش تخصص دارد چیزی به این کودکان بیاموزد. شما فرض کنید مثلا هنرمندان حوزه تجسمی چنین فضایی را برای این کودکان ایجاد کنند یا هر کسی در هر صنفی که فعالیت میکند.
بخشی از این فعالیت باعث میشود نگاه جامعه به کودک کار تغییر کند و بخش دیگرش نگاه خانوادهای را تغییر میدهد که کودک را سر کار میفرستد و به چشم منبع درآمد به او نگاه میکند و برای افزایش این منابع درآمد همچنان به فرزندآوری ادامه میدهد.
من در همان کنسرت بربطیان هم گفتم که این بچهها نه نیاز به خرید کردن دارند و نه نیاز به ترحم و تنها کاری که فعلا میتوانیم بکنیم این است که با آنها وارد صحبت شویم و ارتباط کلامی برقرار کنیم تا خودشان را انسان به شمار بیاورند. چون از آن طرف خانواده به چشم سرمایه میبیندشان و ما به عنوان اعضای جامعه به چشم ناهنجاری و طبیعتا این بچه در نهایت به سمت بزهکاری میرود؛ اگر دختر باشد به سمت فساد میرود و اگر پسر باشد به سمت فروش مواد و در نهایت انتقام از جامعه. تاثیر بزرگ این اتفاق این است که ما این احساس را از بچهها دور می کنیم.
ممکن است بپرسند شما با چند نفر میتوانید کار کنید؟! بحث من این است که خود ما هیچ ادعایی نداریم که در حال انجام کار بزرگی هستیم. ما فقط میگوییم میشود که این بچه تغییر کند. کاری که سودش به جامعه میرسد و در واقع این خود دولت است که باید از ما حمایت کند که در حال برداشتن باری از دوشش هستیم. حال ما میگوییم انتظار حمایت هم نداریم ولی باور کنید این اتفاق در جامعه میافتد و بچه از بار فعلی جامعه و شاید بزهکار آینده تبدیل میشود به کسی که هنر را میفهمد و بعد خودش هم میتواند آن را انتقال دهد. یعنی ما برنامه بعدیمان برای این بچهها این است که خودشان ادارهکننده و ایدهپرداز چنین موسساتی باشند. من به این خوشبینم که خود این بچهها 10 سال بعد بتوانند منشا ایجاد NGO های کاربردیتر شوند.
کودکانی که اکنون در قالب گروه «نوای ارغوان» آموزش میبینند چگونه شناسایی شدهاند؟
ما تلاش میکنیم در مواجه با کودکان با پرسیدن چند سوال یا نشان دادن چند نمونه به ذائقهشان در مورد هنر پی ببریم و وقتی به این نتیجه برسیم که کودک علاقهای اولیه به موسیقی دارد برایش پرونده درست میکنیم. به عنوان مثال میگوییم فلان کودک که از این ساعت تا این ساعت در فرمانیه کار میکند به فلان ساز علاقه دارد و این گام اول است.
مسئله مهم این جاست که این علاقه غالبا تحت تاثیر شرایط محیطی شکل گرفته است، مثلا تحت تاثیر دیدن آکاردئوننوازی که سر چهارراه مینوازد یا چون غالبا در خانه ماهواره دارند، تحت تاثیر فلان شخصیت که در فلان فیلم ترکی در حال ویولن زدن است.
کاری که ما انجام میدهیم این است که سازهای مختلف را به کودک نشان میدهیم؛ از طریق عکسهایی که در موبایلهایمان داریم یا اگر کودک ارتباطش با ما بیشتر باشد از طریق بردنش به کنسرت مانند آنچه در کنسرت «بربطیان» رخ داد یا با بردنش به آموزشگاههای موسیقی تا کودک دیدگاهی محدود نداشته باشد و وقتی یک مرحله را گذراند، نگوید من فلان ساز را بیشتر دوست داشتم. پس شناسایی علاقه کودک اولین گام است.
بعد از شناسایی علاقه کودک به موسیقی، چه میکنید؟
در ادامه با توجه به شرایط و محدودیتهایمان از آواز به عنوان یکی از ابزارهای انتقال موسیقی استفاده میکنیم. چون کودک هر زمانی دلش بخواهد میتواند بخواند و ساز گران قیمتی هم در اختیارش نگذاشتهایم که بگوییم خانوادهاش میفروشندش و آوازش چیزی است که همیشه همراه دارد. همچنین به واسطه گروهخوانی هم ارتباط کودک با همسن و سالانش به شکل درستتری جلو میرود و هم ارتباطش با مخاطب و کودک متوجه میشود که میتواند برای برقراری ارتباط با مردم با جای گدایی و جلب ترحم، از هنرش استفاده کند و از این طریق نوازش درستی از مردم بگیرد.
اگر بخواهم جمعبندی کنم باید بگویم ما ابتدا تلاش میکنیم این بچهها را که در جاهای مختلف کار میکنند شناسایی کنیم و بعد از آن با کمک نوازندگان و مربیانی که اکثرا از دوستانم هستند و تعدادشان هم کم است اما دغدغهمندند در هفته چند ساعت برای این موضوع زمان بگذاریم تا ببینیم آن کودک به چه چیزی علاقه دارد و اگر احساس کردیم علاقهاش به موسیقی است آن وقت شروع به تعریف کردن موسیقی با فیلم و عکس و چیزهای دیگر میکنیم.
ما فعلا ناچاریم با این کودکان به صورت پروژهای کار کنیم چون جای مشخصی نداریم و نمیشود روی منظم آمدن بچهها به محلی که در آن کار میکنند هم حساب کرد بنابراین کار را با تعریف پروژهای سه ماهه برای برگزاری یک کنسرت یا اصلا بردن بچهها به کنسرت پی میگیریم و یکسری خوراک به بچه میدهیم و بعد از آن شروع به کار تخصصیتر کردن میکنیم.
ظاهرا یکی از مشکلاتتان نداشتن مکانی ثابت است که کودک بداند میتواند به آن جا مراجعه کند و در غیاب این فضا شمایید که به سراغ کودک میروید نه برعکس؟
بله، الان مشکل اصلی ما نبود فضای تمرین است و باید سعی کنیم فضایی را ایجاد کنیم که بچهها هر زمان امکانش را داشتند به آنجا بیایند و آموزش موسیقی ببینند و بعد هم به سمت انتخاب ساز بروند. با چند موسسه که در زمینه کودکان کار فعالند صحبت کردهایم و امکان رخ دادن اتفاقاتی در آینده هست اما فعلا مشکل اصلیمان همین است. ما در برنامه خودمان پیشبینی کردهایم که چنین فضایی را ایجاد کنیم ولی از یک طرف بودجه میخواهد و از طرف دیگر مجوز. چون مجوزی که ما برای گروه داریم مجوز اجراست. از طرف دیگر اگر آن فضا ایجاد شود، چون تعداد نیروهایمان کم است بیشتر درگیر کارهای اجرایی میشویم تا آموزش. بنابراین منتظر آمدن آدمهایی هم هستیم که بتوانند و بخواهند به ما کمک کنند تا آن فضا را ایجاد و اداره کنیم. کسانی که نیازی نیست موسیقی بدانند و تنها باید به آن جا نظم بدهند و کارهای اجراییاش را انجام دهند.
از آن سو خیرین هم به شکل کلی به کمکهای بلندمدت علاقهمند نیستند و بیشتر علاقهمندند کمکی کنند که همان لحظه نتیجهاش را ببینند. بنابراین ما فکر میکنیم در این جا بیشتر به حضور سرمایهگذار نیازمندیم تا خیر، کسی که بودجهای بگذارد و مثلا به فاصله دو سال بودجهاش به او برگردد. چون صحبتهایی که با خیرین کردهایم تا به حال به نتیجه نرسیده است.
نحوه آشناییتان با حسین بهروزینیا و گروه بربطیان به چه صورت بود؟
من قبلتر افتخار آشنایی با خانم مهدیه محمدخانی (خواننده آواز ایرانی) و ارسلان علیزاده (نوازنده ویولنسل) را داشتم و هر دو محبت کرده و به یکی از جلسات تمرینی که برای کنسرت مرداد 97 داشتیم، آمده بودند و در مورد بچهها و کارهایی که میخواستیم بکنیم صحبت کرده بودیم.
داستان حضور من و کودکانی که همراهم بودند در کنسرت استاد بهروزینیا نیز به این صورت بود که ایشان گفته بودند؛ میخواهند برای تماشای کنسرتشان از کسانی دعوت کنند که از یک طرف تا به حال نتوانستهاند به دلیل مشکلات مالی و فرهنگی در تالار وحدت حضور داشته باشند و از طرف دیگر به موسیقی علاقهمندند. خانم محمدخانی به من زنگ زد و گفت آقای بهروزینیا این دغدغه را دارد و شما میتوانید بچهها را بیاورید یا نه. من گفتم یکسری کودک کار میشناسم و گفتم که سر چهارراهها با آنها در ارتباطم. خانم محمدخانی به آقای بهروزینیا منتقل کردند و ایشان گفتند حتما بیاوریدشان.
چند روز قبل از کنسرت آقای علیزاده از طرف آقای بهروزینیا با من تماس گرفتند و گفتند اگر میشود صحبتی هم برای فرهنگسازی انجام دهید و اصلا این طور نبود که آقای بهروزینیا بخواهند مطرح کنند که این کار را کردهاند بلکه میخواستند فرهنگسازیای شود که بقیه اساتید هم این کار را بکنند.
اول بحث این بود که من در مورد گروه توضیح دهم و من گفتم حالا که این فرصت فراهم شده است در مورد بچههای کار صحبت کنیم. مختصری گروه را معرفی کردم و بعد بیشتر به این پرداختم که بیاییم فرهنگسازی کنیم که کودک کار چیز عجیبی نیست. سوال خیلیها نحوه صحیح واکنش نشان دادن بود که من گفتم با آنها هم کلام شویم و به عنوان یک انسان ببینیمشان. بحث دیگر هم این بود که به جای چالشهای مختلف یک چالش درست ایجاد کنیم و هر هنرمند مطرحی که کنسرت دارد بخشی از صندلیهایش را به این بچهها اختصاص دهد.
به غیر از حسین بهروزینیا، مهدیه محمدخانی و ارسلان علیزاده هنرمند دیگری هم در کنارتان بوده است؟
خانم سپیده رئیسسادات (نوازنده و خواننده) هم که در خارج از ایران زندگی میکنند در روزهایی که ما کنسرت داشتیم به صورت اتفاقی در ایران بودند و محبت کردند و به کنسرت ما آمدند. من همیشه برای تشویق دخترها که اعتماد به نفسشان پایین بود سعی میکردم از کنسرتهای خانم محمدخانی و خانم رئیسسادات به عنوان الگوهای هنری مثال بیاورم و خدا را شکر هر دویشان هم خودشان وارد این عرصه شدند.
در همان کنسرت تقریبا نیمی از قطعاتی که اجرا کردیم کارهای قدیمیای بودند که خانم رئیسسادات بازخوانیشان کرده بودند و بچهها با دیدن این بازخوانیها به اجرای این قطعات علاقهمند شده بودند و برای ما بسیار غافلگیرکننده بود که خانم رئیسسادات در این اجرا حضور داشتند.
با توجه به همه مواردی که مطرح کردید از جمله نبود مکانی ثابت که کودکان بتوانند برای گرفتن آموزش به آن مراجعه کنند، اکنون با چند کودک در حال کار هستید؟
در این پروژه که حدود سه ماه از شروعش میگذرد 15 کودک به مرحله آموزش تخصصی رسیدهاند و آموزش سلفژ و صداسازی میبینند و امیدواریم با توجه به امکانات و شرایطی که فراهم خواهیم کرد این تعداد را بیشتر کنیم.
و همراهانتان در این مسیر چه کسانی هستند؟
حمیدرضا کیانی (آهنگساز و نوازنده تار)، سارا هستی (نوازنده کمانچه)، امیر صدیقیان (نوازنده سازهای کوبهای)، سعید دادرس (نوازنده سهتار)، سارا صادقزاده (نوازنده دف و تنبک)، پرشنگ قوامی (نوازنده پیانو)، محمدرضا هدایتزاده (نوازنده سنتور)، شادی رفائی (طراح گرافیک و عکاس)، سلما سرابی (طراح بروشور)، پریا یعقوبیکیا (طراح وستر) و محسن محمدی.