مرگِ طلایی آهوهای هرمز/جادویی در کار است
گالری اعتماد این روزها میزبان نمایشگاهی است که مرگ طلایی آهوهای جزیره هرمز را به نمایش گذاشته و جادویی از این مرگ را به مخاطب نشان میدهد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مرگ آمد و همه را دربرگرفت. هر روز بر تعداد جسدها اضافه میشد. به نظر میرسید کسی آنها را نمیدید و حالا هم نمیبیند. این مفهوم بعد به پرسوناژها اضافه شد. چرا که در عزای عمومی افراد یا کور هستند یا میخواهند نبینند. انگار جادویی در کار است.
این جملات بخشی از صحبتهای علیرضا معماریانی است. عکاسی که این روزها ۱۶ عکس او با عنوان «عزای عمومی» روی دیوارهای گالری اعتماد جا خوش کردهاند. مجموعه عکسها لحظه لحظهی مرگ است یا ربطی به وقوع مرگ دارد. حتی اگر بخواهیم نگاه رئال داشته باشیم اینها همه مدهوشند و در آن لحظه نمیتوانند نگاهی به اطرافشان داشته باشند. انگار جادویی در کار است.
مرد ساز میزند تنبور نواز، برزخ است. جفتی نواز عزراییل و گویی لشکر مرگش را آورده و همه چیز را از بین میبرد؛ از آدمی گرفته تا آهو و دریا و سبزی سبز، آخرت زمان فرا رسیده است. مردی سرنا مینوازد. او نمادی از اسرافیل است با سوری در دست که مردگان را زنده خواهد کرد. دخترکی در گوشهای نشسته است. بقایای آهوان مرده دورا دور دامنش را فرا گرفتهاند. سرش با چشمان بسته رو به آسمان است و زنگولهای کنار گوشش، گویی نشانی از امیدی ناشناخته را به او نوید میدهد.
همه شخصیتهای این نمایشگاه با مرگ و حس و حال این حقیقت دست و پنجه نرم میکنند. اما در این میان دخترک از وحشت مرگ عرق نکرده است. لرزش را در اندامش حس نمیکنیم، شاید امیدی وجود دارد حتی امیدی به عالم پس از مرگ؛ او هم مانند دیگران و آهوان از لشکر مردگان است.
درگیری عکاس با موضوع مرگ آهوها از اسفند ۹۵ شروع شد از زمانی که فصل بارندگی هرمز بود. معماریانی میگوید: دو، سه سالی بود که خوشکسالی منطقه را در برگرفته بود. اما آن سال باران خوبی بارید. ولی آنتروتوکسمی بیماری است که دامها را درگیر کرد. سازمان محیط زیست توان و بودجه واکسینه کردن آهوها را نداشت .
با آنکه همان سال آهوهای زیادی از بین رفتند، اما اینگونه به نظر میرسد که هر چند وقت یک بار با بارش باران زیاد در هرمز این اتفاق رخ میدهد. سالهای اخیر و اتفاقاتش نشان از آن دارد که چه باران ببارد و چه نبارد مرگ، آهوها را دنبال میکند.
معماریانی درخصوص آنکه چه شد که به سراغ آهوهای تلف شده رفت، میگوید: آهو جدای این که در فرهنگ ما تقدس دارد نماد معصومیت هم هست.
۸ آهوی بی جان زنده
او از آن دست عکاسانی است که در پروژههایش نوعی کارگردانی میکند. چیدمان دارد. از شخصیتهایش بازی میگیرد. فضا میسازد تا به آنچه که میخواهد برسد. شاید در ابتدا چیدمانهایش گاهی حتی گل درشت به نظر برسند اما به ناچار مخاطبش را با همین تکرار مکررات ناچار به تفکر میکند.
این همه آهوی تلف شده، مردم هرمز و نشانههای آن مرز و بوم در عکسهای معماریانی چه ارتباطی با محیط زیست دارند و این که چه اتفاقاتی که در آن منطقه در حال وقوع است بماند برای محیط زیستیها اما در یک نمایشگاه هنری که بی شک رسالتی هم بر دوش دارد و حرفی برای گفتن، اندیشیدن به موضوع محیط زیست مناطق محروم را به هر بیننده و مسئولی یادآوری میکند.
سال ۹۵ بود که معماریانی این پروژه را شروع کرد و در صدد جمعآوری اسکلتهای آهوهای تلف شده برآمد. او درخصوص این ماجرا میگوید: آن روزها، استخوانهای آهوهایی را که تلف میشدند جمع میکردم. اول باید تمیز میشدند. استخوانهایی بودند که پشم و رباط و رگ و پی بهشان چسبیده بود. با ابزاری چون اسید و وایتکس کار میکردم. پروسه طولانی و سخت بود هم به لحاظ روحی و هم کاری که باید انجام میشد اما چاره ای نداشتم. حدود ۲ ماه م طول کشید که بتوانم تمیزشان کنم و کنار هم بچینم. از حدود ۲۸ بازمانده آهوی مرده ۹ اسکلت کامل بدست آوردم. مرحله تازه این بود که اسکلتها کامل نبودند و باید آنها را مونتاژ میکردم.
میخندد و حرفش را چنین پی میگیرد که در آن زمان من با ارتوپدی هم آشنا شدم. کاری مثل پازل بود و تمام این استخوانها را شناختم. نخستین آهویی که کار کردم حدود ۳ هفته طول کشید آخرین آهو سه روزه جمع شد. در مجموع مونتاژ ۸ آهو سه ماه طول کشید. سپس با توجه به کانسپتی که داشتم اسکلتها را آستر و رنگ طلایی زدم. استودیویی ساخته بودم. بالای سقف سازه بستم و بر اساس چیده مانی که لازم داشتم اسکتهایی را از سقف آویزان کردم. به طوری که میتوانستم آدم ا را میان آنها قرار دهم.
مرگ از نگاه عکاس
وقتی وارد نمایشگاهی میشویم که همه تابلوهایش از مرگ میگویند، چه بخواهی و چه نخواهی این پرسش در ذهنت شکل میگیرد که عکاس این کارها میانهاش با مرگ چطور است. معماریانی در این باره میگوید: به جهان باقی اعتقاد دارم. مرگ برای من فقط مانند یه جابه جایی، رفتن از مقامی به مقامی دیگر است. مرگ به نظرم موازی با آگاهی است. معتقدم بعد از مرگ آگاهتر میشویم. این مقام دنیوی ما قرار است پیشرفت کند و بالاتر رود.
با وجود آنکه در عکسهای عزای عمومی چنین نگاه آرامی وجود ندارد اما عکاس میگوید: شکل مرگ با مفهوم مرگ متفاوت است. مرگ یک حقیقت است. به همین خاطر است که اسکلتها را طلایی کردم. مرگ حق است. ترسی از مرگ ندارم. اگر هم ترسی داشتم آنقدر طی این پروژه به آن فکر کردم که این ترس از بین رفته است. مرگ یک نقطه پایان است در آن نقطه تمام میشوی و به مرحله بعدی میبروی. ولی در طول زندگی نمیتوانیم در ستایش مرگ باشیم. مرگ وقتی وحشت ناک است که کال باشد. زندگی خود رسالتی بر دوش دارد و همیشه با مفهوم عشق موازی است.
مقام هجران
مرگ آمد و همه را دربرگرفت. هر روز بر تعداد جسدها اضافه میشد. به نظر میرسید کسی آنها را نمیدید و حالا هم نمیبیند. این مفهوم بعد به پرسوناژها اضافه شد. چرا که در عزای عمومی افراد یا کور هستند یا میخواهند نبینند. انگار جادویی در کار است.
معماریانی فارغ از چیدمانهایش در پروژههای پیشینش و در عزای عمومی بر شخصیت انسانی تاکید دارد و گویی تلاش بیشتری برای بازی گرفتن از پرسوناژها میکند. اتفاقی که در پروژههای پیشین خودت برآن تاکید داشته و هم نشان داده که لااقل برای رساندن پرسوناژهایش به حسی که باید خوب کار میکند. این نکته حتی نسبت به چیدمانهایش به رغم همه تلاشی که برای ساخت آنها انجام میدهد از قوت بیشتری برخوردار است.
او پس از آنکه مرحله آمادهسازی اسکلتهای ۸ آهو را به پایان رساند نوبت به شخصیتهای انسانی عکسهایش رسید. موضوع، موضوع مرگ بود و احتضار. کفن بود و جان دادن. باید شخصیتها این را حس میکردند تا عکاس بهترین لحظهها را ثبت کند.
معماریانی درباره این مرحله از کارش، چنین روایت میکند: طراحی پرسوناژها را آغاز کردم. آنها آمدند و چون موضوع مرگ در کار بود کفن حکم اصلی را داشت همه این آدمها کفن پوش شدند. البته این کفنها به لحاظ فرمی و اینکه روی آنها تایپوگرافی طلایی با محتوای جوشن کبیر اجرا شد با فضای ایجاد شده از اسکلت طلایی رنگ آهوها هارمونی پیدا کرد.
او از شخصیتهایش بازی گرفتهاست همان طور که در مورد مرد نابینایی که یکی از همین پرسوناژهاست میگوید: مرد نابینایی در یکی از عکسها هست که ساز میزد. او فضا و چیدمان را نمیدید. فضا را برایش توضیح میدادم. دستش را میگرفتم روی اسکلتها میکشیدم که فضا را دریابد. او ساز زد و در آخر گفت مقام هجران را زدم که مقام غم است. و یا بچهها میترسیند و این ترس برای من خوب بود و به دختر کم سنی که در یکی دیگر از عکسهایم هست گفتم که چشمهایش را ببندد.
هر یک از شخصیتها و رسیدن به حس و حالی که معماریانی میخواست داستانی برای خود دارد اما سیاه بودن استودیو و استفاده از موسیقیهای متناسب آن فضا –آن هم به عمد- بی شک در نزدیکتر شدن عکاس به هدفش بیتاثیر نبوده است.
همه پرسوناژهای یا کورند یا نگاه به بالا دارند یا چشمهایشان بسته است. گویی جادویی در کار است.
مرگ معصومیت
در عکسهای معماریانی نشانیهایی وجود دارد که پرواضح حرفی میزنند. آهو و معصومیت. او دراین باره میگوید: مرگ آهو یعنی مرگ آدم. آهو جزیی از کلی است که ما هم جزیی از همان کل هستیم. این روزها دیوارهای گالری اعتماد میزمان زنها و مردها و کودکانیست که هر یک مرگ را زندگی میکنند.
و اما محیط زیست، میزبان ما و معصومیتمان موضوعی است که به جد دغدغه ذهن این هنرمند است تا آنجا که در فعالیتهای غیرهنری او نیز میتوان این امر را مشاهده کرد. اما آنچیزی که در این نمایشگاه هنرمندانه به نمایش گذاشته شده است بردن این دغدغه و آسیب در لایههای زیرین است. موضوعی که شاید با دیدن اسکلتهای آهوها در همه تابلوها به نظر در ابتدا یه تکرار ساده و سطحی برسد. اما کمی تامل و گشتی دوباره در فضای گالری آدمی را به فکر فرو میبرد که چرا باید مردمانی از دیار هرمز همگی با نشانههایی از مرگ در پزیشنهایی از مرگ نشان داده شوند. لابد موضوعی جدی تر از ترس از مرگ یا حقیقت مرگ است. چرا که همه شخصیت ها از میان مردمان همان منطقه و با نشانه هایی از همان مرز بوم انتخاب شدهاند.
لحضههای احتضار
نکات قوی کارهای معماریانی یک سوی ماجراست اما نکاتی که اگر مورد توجه قرار میگرفت نتیجه قابل توجهتری حاصل میشد سوی دیگر امر است. در نمایشگاه عزای عمومی سه حجم نیز وجود دارد که از این سه، ۲ اسکت طلایی رنگ آهو در میانه سالن نشستهاند که اگر از تفاوت شاخها و نوع نشستنشان گذر کنی حرف چندان متفاوتی نسبت به هم برای گفتن ندارند.
در میان تابلوها هم هستند عکسهایی که تکراریاند. البته که همواره هنرمند حساس در انتخاب مجموعهای از میان کارهایش برای برگزاری یک نمایشگاه بیشترین وسواس را نشان میدهد اما واقعیت این است که گاهی کارهایی هم از زیر دستش در میرود و بحث تکراری بودن کارهایی را پیش میآورد که اگر هم نباشند هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد. از این تکرارها در نمایشگاه معماریانی هم دیده میشود. اتفاقی که اگر هنرمند به جای دو تابلو با نگاهی خلاقانهتر دو حس را با اندکی حساسیت بیشتر در یک قاب میگنجاند دلنوازتر میشد.
سه تابلو از طبیعت جزیره هرمز سرعت قدمهایت را کم و کمتر میکند تا جایی که میایستی و اسکلتهای طلایی آهوهایی را میبینی که عدهای در میان خاک سرخ این جزیره؛ عدهای دیگر در لابلای خاک و تعدادی دیگر میان سبز و آبی جزیره هرمز در حرکت هستند. ناخودآگاه مدام نگاهت روی این سه تابلو میچرخد تا بتوانی نکتهای دیگر بیابی؛ اما فقط نگاه میچرخد بی آنکه به نتیجهای برسد.
نمایشگاه عزای عمومی تا ۱۱ دی در گالری اعتماد میزبان علاقهمندان خواهد بود.
گزارش: صنم مودی