عکسهای رضا کیانیان از زیباییهای مرگ
رضا کیانیان در اینستاگرام خود از قایقهای کهنه رها شده در رود کارون و مرداب انزلی سخن گفت و نوشت: مرگ هم زیبایی خودش را دارد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، رضا کیانیان که در سال ۱۳۹۵ نمایشگاه عکس برگرفته از شعر «مسافر» سهراب سپهری برگزار کرده بود و در این نمایشگاه ۱۲ عکس از مرداب انزلی و ۱۲ عکس از کهکشان بر دیوار گالری آرت سنتر قرار داده بود؛ بعد از گذشت حدود دو سال از برگزاری این نمایشگاه، در اینستاگرام خود ۱۰ قطعه عکس از قایقهای کهنه را به نمایش گذاشت و نوشت:
«سال گذشته نمایشگاهی گذاشتم با ۲۴ قطعه عکس. ده تا از اونا رو میتونید ورق بزنید و ببینیند.
هر کدام برشی از یک قایق و تلالوی رنگهای آن در آب است.
همه قایقها کهنه و داغون هستند.
یک بار یکیشان، همین اولی، که روی رود کارون رها شده بود، به من گفت: مرگ هم زیبایی خودش را دارد. همین جمله باعث شد. بروم و از قایقهای کهنه کارون و مرداب انزلی که هر دو نیمهجان هستند، عکاسی کنم.»
بنابراین گزارش، ۱۵ بهمن ماه سال ۹۵ بود که نمایشگاه «دچار آبی بیکران» رضا کیانیان برگزار شد. او در یادداشتی که برای نمایشگاه خود نوشته بود، انگیزه خود را از برپایی این نمایشگاه چنین شرح داده بود:
«دچار، یعنی عاشق/ و فکر کن که چه تنهاست، اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران دریا باشد». «دچار آبی بیکران» نام آخرین نمایشگاه عکسهای من است که پانزدهم بهمن امسال در باغ انجمن خوشنویسان - آرت سنتر - برگزار خواهد شد. اینبار عکسهای من پر از رنگ و پر از زندگی است.
دو سال گذشته که سفری به اهواز داشتم، یک روز عصر کنار کارون قدم میزدم. کارونی که روزی زیبا بود و امروز بیپناه و غریب است.
در اوج غم و غصهای که داشتم ناگهان قایقی مرا به خود خواند. نگاهش کردم. او هم غریب و بی سر نشین، کنار رود بود. خوب که نگاهش کردم، دریافتم با تمام غربتش و رنگ ریختهگیهایش پر از زیبایی بود! داشت به من میگفت حتی در این حال هم زندگی هست و زیبایی هست. مسحور این پیام او، دوربینم را از جلدش بیرون کشیم و از زیباییهای او عکس گرفتم ... و عکس گرفتم. دچارش شده بودم. میگفت: در مرگ زندگی هست. در زشتی زیبایی هست. در تباهی رنگ هست.
یکی از این عکسها را در نمایشگاهی که به یاد عباس کیارستمی برپا شده بود، به نمایش گذاشتم. او استاد عشق ورزی به زندگی بود و من پیام آن قایق غریب را تقدیم او کردم.
اما وقتی از اهواز برگشتم همه قایقها مرا صدا میزدند و همه آبهایی که در حال نابودی بودند. کولهام را برداشتم و به سمت انزلی رفتم. مرداب شقایقها.
تالابی که در حال خشک شدن است و قایقهایی که روزگاری سرمستانه مسافران را در زیباییهایش میچرخاندند و دچار میکردند. اما همان قایقها که پر از رنگ بودند و رنگهاشان پر از زندگی بود، حالا رنگهاشان پر از ریختگی بود ولی مثل خواهرشان در اهواز میگفتند: مرگ پر از زندگی است. در زشتی زیبایی، هست و در تباهی، رنگ هست.
در ناامیدی... هم پر از امید هست! و من مسحور این فراخوان عکس گرفتم و عکس گرفتم ... این یکی از صدها عکسی است که انزلی به من هدیه داد. بدنه قایقی که رنگهایش پر از ریختگی است اما در هم آمیزی با مرداب پر از امید و رنگ و زیبایی است.
در این نمایشگاه دوازده تا از این عکسها را برای نمایش گذاشتهام. در کنار دوازده عکس از کهکشان بی انتها ...
هرگز به به کهکشان سفر نکردهام. اما کهکشان در من سفر کرده است! کهکشان خودش را در جزییاتی از همین وسایل دور و برم به من نشان داد. حیرت کردم. من از نوجوانی در جادوی بیانتهایی کهکشان سرگردان بودم و بارها از این همه وسعت و بیکرانگی گریسته بودم و حالا کهکشان مرا به خود خواند. از بالا پایین آمد برای من! برای من! و عکس گرفتم و عکس گرفتم... شاید باورتان نشود من از کهکشان عکس گرفتم. شاهد من دوازده عکسی است که در کنار جادوی رنگهای قایقها ،از پانزدهم بهمن میتوانید ببینید!
و این سفرها مرا به سوی شعر مسافر سهراب سپهری کشانید و این مصرع «دچار آبی بیکران دریا»